بعد از او تا روز قيامت است . هنگامى كه على عليه السلام اين سؤ ال را كرد، حاضران گفتند:آرى ، اين سخن را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيديم (90).
ايثار به مسكين و يتيم و اسير
حضرت على عليه السلام شبى براى آبيارى نخلستان شخصى اجير شد تا در برابر آن مقدارى جو از صاحبنخلستان مزد بگيرد، آن شب را تا صبح به كارگرى و آبيارى پرداخت و آن مقدار جو را گرفت ، آن مقدار جو را
سه قسمت كرده يك قسمت آن را آرد نمود و با آن نان تهيه كرد، هماندم مسكينى آمد و تقاضاى غذا كرد، حضرت
آن نان را به او داد. با قسمت دوم آن جو نيز نان تهيه كرد، وقتى آماده شد يتيمى آمد و تقاضاى كمك كرد،
حضرت آن نان را به او داد. با قسمت سوم آن جو، نيز نان تهيه كرد، وقتى كه آماده گرديد، اسيرى آمد و
تقاضاى غذا كرد، حضرت ، آن نان را به او داد، و خود و همسر و فرزندانش گرسنه ماندند. خداوند آياتى از
سوره دهر (هل اتى ) را در شاءن آن حضرت و اهل بيتش نازل كرد، كه در آيه 8 اين سوره چنين مى خوانيم :و يطمعون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا :و غذاى خود را در عين اينكه به آن علاقه و نياز دارند، به مسكين و يتيم و اسير مى دهند. (91)
بر همين اساس سعدى در شاءن على عليه السلام مى گويد:كس را چه زور و زهره كه وصف على كند
جبار در مناقب او گفته هل اتى
جانبخش در نماز و جهانسوز دردعا
معلم قرآن را در پستوى خانه مخفى كردند
مرد خدا و صفدر ميدان و بحر جود
معلم قرآن را در پستوى خانه مخفى كردند
معلم قرآن را در پستوى خانه مخفى كردند
بودند. چون روابط عمر با مسلمانان در آغاز اسلام بسيار تيره بود، به طورى كه از دشمنان سرسخت پيامبر
اكرم به شمار مى رفت پس خواهر خليفه و شوهر او اسلام خود را همواره از او پنهان مى داشتند. مع الوصف -
حباب بن ارت در مواقع معينى به خانه آنها مى آمد و به آن دو قرآن ياد مى داد. اوضاع درهم ريخته اهل مكه
، عمر را سخت عصبانى كرده بود، زيرا مى ديد كه دو دستگى و تفرقه ميان آنها حكمفرماست و روز روشن قريش
به سان شام تيره شده است . بنابراين با خود فكر كرد كه برود ريشه اين اختلاف را با كشتن پيامبر قطع
نمايد. براى اين هدف از محل پيامبر تحقيق نمود، گفتند: وى در خانه ايست در كنار بازار صفا و چهل تن
مانند حمزه و ابوبكر و على و... حمايت او را بر عهده دارند.نعيم بن عبدالله از دوستان صميمى عمر مى گويد: من عمر را ديدم كه شمشير خود را حمايل كرده بود، از
مقصد او سؤ ال نمودم و او چنين پاسخ داد: دنبال محمد مى گردم كه ميان قريش دودستگى افكنده و به عقل و
خرد آنها خنديده و آيين آنها را هيچ شمرده و خدايان آنها را تحقير نموده است ، مى روم كه او را بكشم
(93).نعيم مى گويد: به وى گفتم خودت را گول زدى (94) تصور مى نمايى فرزندان عبد مناف تو را زنده مى گذارند،
اگر تو مرد صلح جويى هستى نخست خويشان خود را اصلاح كن . خواهر تو فاطمه و شوهر او كه مسلمان شده اند و
از آيين محمد پيروى مى نمايند. گفتار نعيم طوفانى از خشم در سراسر وجود خليفه به وجود آورد و در نتيجه
از مقصود خود منصرف گشت و به سوى خانه شوهر خواهر خود روانه شد. همين كه نزديك خانه آمد، زمزمه كسى را
شنيد كه با آهنگ مؤ ثر قرآن محمد صلى الله عليه و آله را مى خواند. طرز ورود عمر به خانه خواهر خود
طورى بود كه او و همسرش فهميدند عمر وارد خانه مى شود، بنابراين معلم قرآن را در پستوى خانه جاى
دادند كه از چشم عمر مخفى باشد. فاطمه نيز ورقه اى را كه قرآن در آن نوشته شده بود مخفى كرد.عمر بدون سلام و تعارف گفت : اين زمزمه اى كه به گوش من رسيد چه بود ؟(95) گفتند: ما چيزى نشنيديم ، عمر