الف: آزادى فلسفي
مقصود از آزادى فلسفى، اختيار در مقابل جبر است. اين بحث، محل معركه ى آراى متكلمان و فيلسوفان بوده است و شروع به آن به لحاظ زمانى شايد مقارن با آغاز حيات بشر باشد. در هر صورت، اين مسئله در عالم اسلام ميان متفكران و انديشمندان اسلامى نيز رونق خاصى پيدا كرد. گروهى به نام اشاعره، جبرى مسلك شدند و گروهى ديگر به نام معتزله به تفويض گرويدند و اماميه نيز با استفاده از تعليمات اهل بيت عليهم السلام طريق وسط يعنى امرٌ بين الاْمرين را طى كردند. در مغرب زمين نيز مكاتب فلسفى پديد آمد كه پرچم آزادى را به دست خود گرفت و آن را معيار كمال انسانى و ارزش ارزش هاى بشر شمردند؛ مكتب اگزيستانسياليسم يكى از اين مكاتب به شمار مىآيد. اساس اين مكتب اين است كه: «انسان تنها موجود است كه در اين عالم آزاد آفريده شده است و محكوم هيچ جبر و ضرورت و تحميلى نيست».1 اين مكتب مىگويد: «هر چيزى كه بر ضدّ آزادى و منافى با آن باشد، انسان را از انسانيت خارج و بيگانه كرده است. انسان بالذات آزاد آفريده شده است. اگر انسان خودش را به چيزى ببندد و به آن تعلق و وابستگى پيدا كند و بنده و تسليم چيزى باشد از انسانيت خارج شده است؛ زيرا اوّلاً در آن صورت هميشه به ياد محبوب و مطلوبش است و از خود غفلت مىكند و ثانيا اين تعلقات باعث مىشود كه انسان از ارزش هاى انسانى خود غافل شود و همه ى توجهش به ارزش هاى آن شىء معطوف گردد و اين رفتار مايه ى اسارت انسان و از دست دادن آزادى مطلق و توقف از حركت و تكامل است.«نزد اين مكتب، اعتقاد به خدا نيز نوعى اسارت و مانع رشد و تكامل انسان ها معرفى شده است؛ زيرا اوّلاً اعتقاد به خدا، مستلزم اعتقاد به قضا و قدر است و اعتقاد به قضا و قدر هم مستلزم اعتقاد به جبر مىباشد و جبر1. ر.ك: انسان كامل، ص 333 ـ 330.