جامعه ی مدنی و حاکمیت دینی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
خروج نيز از باب تخصص است نه تخصيص؛ زيرا دامنه ى حكومت، تنها در امور عمومى انسان ها است.1 ثالثاً حكومت اسلامى و ولايى، مبتنى بر قوانين منبعث از وحى الهى است، نه قوانين وضع شده توسط گروه يا شخص معيني؛ همه ى اين قوانين الهى، دايره ى ولايت واليان اسلامى را محدود مىسازد.2 رابعاً كلمه ى مطلقه در ولايت مطلقه ى فقيه، در مقابل نظريه ى كسانى است كه فقيه جامع الشرايط را تنها مجاز به تصرف در امور حسبيه مىداند. نتيجه آن كه مطلقه يعنى اعم از امور حسبيه و ساير شئون اجتماعي. شايان ذكر است كه تنها با ولايت در امور حسبيه نمىتوان در دوران غيبت امام عصر(عج) حكومت اسلامى تشكيل داد و با توجه به اصل عدم ولايت شخص بر اشخاص ديگر، جامعه اسلامى فاقد حكومت خواهد شد و ضرورت حكومت براى همه ى انسان ها مقتضى جريان ولايت براى فرد جامع الشرايطى است.4 ـ گمان ديگرى از سوى پاره اى افراد مطرح شده كه در ولايت، رابطه ى ولى با «مولّيعليهم» يك طرفه است. والى بايد دستور و فرمان دهد و مولّى عليهم مىبايست اطاعت نمايند. و توده ى مردم هيچ حقى نسبت به حاكم اسلامى ندارند. اين ادّعا نيز غلط است و از ضعف معرفت دينى در انديشه ى سياسى اسلام نشأت گرفته است. رهبر و حاكم اسلامى نزد دو مقام مسئوليت دارد؛ از يك طرف در پيش گاه خداوند مسئوليت دارد كه به ناچار وظيفه ى اجراى عادلانه ى احكام و قوانين اسلامى و عدم خروج از قلمروى اسلام را داراست و از طرف ديگر در پيش گاه مردم مسئوليت دارد و عنصر كارآمدى و