مبانی اخلاق اسلامی نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
مشاهده كرد بقال كوچه، خربزه تازه آورده است.به خوردن خربزه متمايل شد و همين كه تصميم به خريد آن گرفت، يكباره با خود گفت: مگر نبايد با خواسته نفس مخالفت كنى؟ از خريد خربزه دست كشيد. چند قدم از آن جا دور شد. امّانفس فشار آورد و گفت خربزه نعمت خداست و به نعمت خدا پشت و پا زدن كمال بى ادبى است.شيخ بهايى بازگشته، قيمت خربزه را از صاحب مغازه پرسيد. همين كه مىخواست پولش را بپردازد، باز به خود آمد؛ نهيبى بر نفس زد و راه خود را در پيش گرفت؛ امّانفس دوباره وسوسه خود را شروع كرد. شيخ مجبور شد به خاطر فرار از وسواس نفس و عمل به تعهدات خود، با پيرمردى كه كوله بارى بر دوش داشت و زبانش به ذكر خدا مترنّم بود، يك اختلاف صورى راه بياندازد. بلكه با اين سرگرمى از اين گرداب رهايى يابد. ناگاه كلوخى به جانب او انداخت. پيرمرد سر برداشت و آهسته گفت:شيخ ميل خوردن خربزه كرده است، چرا با ما سر جنگ دارد.مرحوم شيخ از اين برخورد و از اين كه ديد خاركنى به كمال رسيده، پيش رويش قرار گرفته، متأثر و بيش از پيش متنبّه گرديد.