آن يكى از خشم مادر را بكشت
آن يكى گفتش كه از بد گوهرى
هى تو مادر را چرا كشتى؟ بگو
گفت كارى كرد، كان عارِ وى است
متهم شد با يكى زان كشتمش
گفت: آن كس را بكش اى محتشم
كشتم او را، رَستم از خونهاى خلق
نفس توست ان مادرِ بدْ خاصيت
پس بكش او را كه بهر آن دنى
هر دمى قصد عزيزى مىكنى(1)
هم به زخم خنجر و هم زخم مشت
ياد ناوردى تو حق مادرى
او چه كرد آخر، بگو اى زشت خو
كشتمش كان خاك ستّار وى است
غرق خون در خاكِ گور آغشتمش
گفت: پس هر روز مردى را كُشَم؟
ناى او بُرّم به است از ناى خلق
كه فساد اوست در هر ناحيت
هر دمى قصد عزيزى مىكنى(1)
هر دمى قصد عزيزى مىكنى(1)
(1). مثنوى، دفتر دوم، ابيات، 776 ـ 783.