اژدهايي خرس را در ميكشيد شيرمردي رفت و فريادش رسيد خرس هم از اژدها چون وارهيد وان كرم زان مرد مردانه بديد چون سگ اصحاب كهف آن خرس زار شد ملازم از پي آن بردبار آن مسلمان سر نهاد از خستگي خرس حارس گشت از دلبستگي شخص خفت و خرس ميراندش مگس وز ستيز آمد مگس زو باز پس چند بارش راند از روي جوان آن مگس پس باز ميامد دوان خشمگين شد با مگس خرس و برفت برگرفت از كوه سنگي سخت زفت سنگ آورد و مگس را ديد باز بر رخ خفته گرفته جاي ساز برگرفت آن آسيا سنگ و بزد بر مگس ، تا آن مگس واپس خزد سنگ روي خفته را خشخاش كرد وين مثل بر جمله عالم فاش كرد مهر ابله مهر خرس آمد يقين كين او مهر است و مهر اوست كين / مثنوي مولوي