مردي كه كرنبود - سخن نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
مردي كه كرنبود
گروهي برآنندزاهل سخن كه حاتم اصم بود،باورمكن "برامدطنين مگس بامدادكه درچنبرعنكبوتي فتاد"همه ضعف وخاموشيش كيدبودمگس قندپنداشتش قيدبود"نگه كردشيخ ازسراعتبار:كه اي پاي بندطمع ،پاي دار"نه هرجاشكرباشدوشهدوقندكه درگوشه اهادام بازاست وبند"يكي گفت ازآن حلقهه اهل راي :عجب دارم اي مردراه خداي "مگس راتوچون فهم كردي خروش كه مارابه دشواري آمد بگوش ؟!"توآگاه گردي به بانگ مگس نشايداصم خواندنت زين سپس "تبسم كنان گفتش :اي تيزهوش ،اصم به كه گفتارباطل نيوش "كساني كه بامابه خلولت درندمراعيب پوش وثناگسترند"چوپوشيده دارنداخلاق دون ،كند هستيم زيرطبعم زبون "اگربدرشيندن نيايدخوشم ،زكرداربددامن اندركشم