عوامل -خشكسالي
چنين ياد دارم كه سقاي نيل
نكرد آب بر مصر ، سالي سبيل
گروهي سوي كوهساران شدند
به فرياد ، خواهان باران شدند
گرستند و از گريه جويي روان
نيامد مگر آب چشم زنان
به ذوالنون خبر داد از ايشان كسي
كه بر خلق رنج است و سختي بسي
فر ماندگان را دعايي بكن
كه مقبول را رد نباشد سخن
شنيدم كه ذوالنون به مدين گريخت
بسي بر نيامد كه باران بريخت
خبر شد به مدين پسر از روز بيست
كه ابر سيه دل بر ايشان گريست
سبك عزم باز آمدن كرد پير
كه پر شد به سيل بهاران غدير
بپرسيد از و عارفي در نهفت
چه حكمت درين رفتنت بود ؟ گفت: شنيدم كه بر مرغ و مور و ددان
شود تنگ ، روزي به فعل بدان
در اين كشور انديشه كردم بسي
پريشان تر از خود نديدم كسي
برفتم ، مبادا كه از شر من
ببندد در خير بر انجمن
تو آنگه شوي پيش مردم عزيز
كه مر خويشتن را نگيري به چيز
بزرگي كه خود را به خردي شمرد
به دنيا و عقبي بزرگي ببرد
ازين خاكدان بنده يي پاك شد
كه در پاي كمتر كسي ، خاك شد
/ بوستان سعدي