سگ وصحرانشين
سگي پاي صحرانشيني گزيد
به خشمي كه زهرش زدندان چكيد
شب ازدرد،بيچاره خوابش نبرد
به خيل اندرش دختري بودخرد
پدرراجفاكردوتندي تمود
كه آخرترا نيزدندان نبود؟
پس ازگريه مردپراكنده روز
بخنديد:كاري مامك دلفروز
مراگرچه هم سلطنت بودونيش
دريغآمدم كام ودندان خويش
محال است اگر تيغبرسرخورم
كه دندان به پاي سگ اندربرم
توان كردباناكسان بدرگي
وليكن نبايدزمردم سگي / بوستان سعدي