از حكم الهي گريزي نيست - سخن نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
از حكم الهي گريزي نيست
شنيدم من كه عزرائيل جانسوزدرايوان سليمان رفت يك روز"جواني ديدپيش اونشسته نظربگشادبررويش فرشته "چواوراديد ازپيشش بدرشدجوان ازبيم اوزيروزبرشد"سليمان راچنين گفت اي جوان زودكه فرمان ده كه تاميغاين زمان زود"مرازينجايگه جائي برددوركه كه گشتم ازنهيب مرگ رنجور"سليمان گفت تاميغآن زمانش ببردازپارس تاهندوستانش "چويك روزي بسرآمدازاين رازبه پيش تخت ،عزرائيل شد باز"سليمان گفتش اي بي تيغخونريزچراكردي نظرسوي جوان تيز"جوابش دادعزرائيل آنگاه كه فرمانم چنين آمدزدرگاه "كه اوراتاسه روزازراه برگيربهندوستانش جان ناگاه برگير"چواينجاديدمش ماندم دراين سوزكزاينجاچون رودآنجابسه روز"چوميغآورددرهندوستانش شدم آنجاوكردم قبض جانش "مدامت اين حكايت حسب حالست كه ازحكم ازل گشتن محالست