يك آدم فقير و بي پولي كه نتوانسته بود آجيل و شيريني عيد را فراهم كند ، ناچار تشت و لگن خانه اش را برد و فروخت تا با پول آن ، شيريني شب عيدش را بخرد .اين شخص ، همسايه اي داشت كه از فروش تشت و لگن او مطلع شده بود .روزي كه همسايه براي عيد ديدني به خانه مرد فقير رفت ، بعد از سلام و احوالپرسي و روبوسي ، صاحبخانه به مهمان تعارف كرد كه از شيريني و آجيل بخورد و دهاني شيرين كند اما مهمان از خوردن شيريني خودداري كرد .او در حقيقت ، مراعات حال صاحبخانه را ميكرد .صاحبخانه كه ملتفت شده بود ، رو كرد به او و گفت ملاحظه شما ، ديگر براي ما تشت و لگن نميشود ./ تمثيل و مثل جلد 2