بروشيردرنده باش اي دغل
يكي روبهي ديدبي دست وپا
فرومانددرلطف وصنع خداي
چون زندگاني به سرمي برد ؟
بدين دست وپاي ازكجاميخورد؟
درين بوددرويش شوريده رنگ
كه شيري بر آمدشغالي به چنگ
شغال نگونبخت راشيرخورد
بماندآنچه روباه ازآن سير خورد
دگرروزبازاتفاق اوفتاد
كه روزي رسان ،قوت روزش بداد
يقين ،مرد ديده بيننده كرد
شدوتكيه برآفريننده كرد
كزين پس به كنجي نشينم چومور
كه روزي نخوردندشيران به زور
زنخدان فروبردچندي به جيب
كه بخشنده روزي رساندزغيب
نه بيگانه تيمارخوردش نه دوست
چوچنگش ،رگ واستخوان ماندوپوست
چوصبرش نماندازضعيفي وهوش
زديوارش آوازي آمدبه گوش :
بروشيردرنده باش اي دغل
ميندازخودراچوروباه شل
چنان سعي كن كزتو ماندچوشير
چه باشي چوروبه به وامانده سير
بخورتاتواني به بازوي خويش
كه سعيت بوددرترازوي خويش
بگيراي جوان دست درويش پير
نه خودرابيفكن كه :دستم بگير
خدارابرآن بنده بخشايش است
كه خلق ازوجودش درآسايش است / بوستان سعد