دانه ديدي ودام نديدي - سخن نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
دانه ديدي ودام نديدي
چنين گفت پيش زغن كركسي كه نبودي زمن دورتربين كسي زغن گفت :ازاين درنشايدگذشت بياتاچه بيني براطراف دشت ؟شنيدم كه مقداريكروزه راه بكردازبلندي به پستي نگاه چنين گفت :ديدم گرت باوراست كه يكدانه گندم به هامون دراست زغن را نماندازتعجب شكيب زبالانهادندسردرنشيب چوكركسي بردانه آمدفرازگره شدبروپاي بندي درازندانست ازآن دانه برخوردنش كه دهرافكنددام درگردنش زغن گفت :ازآن دانه ديدن چه سودچوبينايي دام حضمت نبود/ بوستان سعدي