غم -روزي
يكي طفل دندان برآورده بود
پدر سر بحيرت فرو برده بود
كه من نان و برگ از كجا آرمت
مروت نباشد كه بگذارمت
چو بيچاره گفت اين سخن پيش جفت
نگر تازن او را چه مردانه گفت: مخور هول ابليس تا جان دهد
هر آنكس كه دندان دهد ، نان دهد
/ بوستان سعدي
بنده ثروتدفع مزاحمنشانه جوانمرديارزش ادبدست بالاي دستپيش بيني دقيقحاضر جوابي شاعرمامور ناشناسساده لوحي سيد ابراهيم اخويلغزش رهبرسخن دو پهلومحتسب شجاعنکوهش سخن چيننديم چاپلوسجوان پرحرفضرر پرحرفيدوست پرحرفجستجوي خضرنطق کوتاهشعرخواني شاعرحالات جاحظکلنگ قاضيهركس -بفكر-خويشنتيجه -عيبجوئيسجده -حرامتواضع -شيخ ابوسعيدسرانجام -قدرت طلبينعمت -بصيرتهدف -الهيهنرمندي - صاحب بن عبادنكوهش - غفلتزيان -پرحرفيارزش -روشن بينيانتخاب -دوستارزش -جوانمرديانفاق -بر-محرومانقدرداني - از خدمتكارانحاتم -طائيتوجه -در-نمازعوامل -خشكساليكمك -به - همسايهغم -روزيبي ديني -دنياگرايانبازرگان -و- غلامذكر-خير-امواتعنايت -شاه - عباس -و دلقكآروزي -محالميزبان -فقيرميزبان -و-ميهمانمامور-مالياتايثار-فرزندزن -و-شوهرحاضرجوابي -ابوالعيناسپاه عشقآسايش بزرگاناز حكم الهي گريزي نيستتقليد ـ كوركورانهناپايداريبروشيردرنده باش اي دغلبلندي ازآن يافت كوپست شدبراي نهادن چه سنگ وچه زردرفايده خاموشيدانه ديدي ودام نديديزخم زبان بدتراززخم شمشيراستسحرخيزانسگ وصحرانشينصاعقه ماستم اغنياستظرف ومظروفمردي كه كرنبودنان وانگورواينهمه جنجالوقتي كه رودنيل كم آب شدهم خواجه وهم خانه كعبه شماييدخاكستروروزعيد
يكي طفل دندان برآورده بود
پدر سر بحيرت فرو برده بود
كه من نان و برگ از كجا آرمت
مروت نباشد كه بگذارمت
چو بيچاره گفت اين سخن پيش جفت
نگر تازن او را چه مردانه گفت: مخور هول ابليس تا جان دهد
هر آنكس كه دندان دهد ، نان دهد
/ بوستان سعدي