برزگري پند بفرزند داد كاي پسر ، اين پيشه پس از من تراست مدت ما جمله بمحنت گذشت نوبت خون خوردن و رنج شماست كشت كن آنجا كه نسيم و نمي است خرمي مزرعه ، ز آب و هواست ميوه دهد شاخ ، چو گردد درخت اين هنر دايه باد صباست هر چه كني كشت ، همان بدروي كار بد و نيك ، چو كوه و صداست نان خود از بازوي مردم مخواه گر كه تو را بازوي زور آزمايست سعي كن ، اي كودك مهد اميد سعي تو بنا و سعادت بناست تجربه ميبايدت اول ، نه كار صاعقه در موسم خرمن ، بلاست گفت چنين ، كاي پدر نيك راي ساعقه ما ستم اعنياست پيشه آنان ، همه آرام و خواب قسمت ما ، درد و غم و ابتلاست از غم باران و گل و برف و سيل قامت دهقان ، بجواني دوتاست سفره ما از خورش و نان ، تهي است درده ما ، بس شكم ناشتاست گه نبود روغن و گاهي چراغ خانه ما ، كي همه شب روشناست پير جهانديده بخنديد كاين قصه زور است ، نه كار قضاست ما فقرا ، از همه بيگانه ايم مرد غني ، با همه كس آشناست خوابگه آنرا كه سمور و خزاست كي غم سرماي زمستان ماست هر كه پشيزي بگدائي دهد در طلب و نيت عمري دعاست تيره دلان را چه غم از تيرگيست بي خبران را ، چه خبر از خداست / پروين اعتصامي