در حالى كه نمى داند كه آن زيان مالى يا جانى , فقدانش ـ يعنى سود يـا سـلامتى يازندگى ـ به هزاران هزار عاملى بر مى گردد كه براى از بين رفتن آن ها كافى است يـكـى از آن علل وعوامل از بين برود, هر چند اختيار و اراده او موجودو در كار باشد وانگهى , خود اخـتـيـار انـسان مستند به علل و عوامل فراوانى بيرون از اختيار انسان است بنابراين , خود اختيار, اختيارى نيست .بـا تـوجـه بـه آن چـه گـفـتـيـم ـ كه البته خود يك حقيقت قرآنى است و از آموزش هاى الهى به دسـت مـى آيـد ـ و بـا تدبر در آيات شريفه اى كه در اين زمينه وجود دارد, معلوم مى شود كه قرآن براى اصلاح پاره اى از اخلاق و صفات ـ و نه همه آن ها ـبه قضا و قدر و كتاب محفوظ تكيه مى كند.قـرآن افـعال يا صفات و ملكاتى را كه استنادآن ها به قضا و قدر باعث بطلان موضوع اختيار واراده مـى شـود, نـه تـنـهـا بـه ايـن امـور نسبت نمى دهد,بلكه بشدت آن را رد مى كند مثلا مى فرمايد :((هـنـگـامى كه كار زشتى انجام مى دهند مى گويند : ماپدران خود را بر همين روش يافته ايم و خـدا مـا را بـه آن دسـتـور داده اسـت بـگـو : خداوند به كار زشت دستور نمى دهد آيا چيزى را كه نـمـى دانيد به خدانسبت مى دهيد؟ )) و اعمال و صفات و ملكاتى را كه اسناد ندادن آن ها به قضاى الـهـى مـوجب استقلال اختيار انسان در تاثير است و او را از غير خودبى نيار معرفى مى كند, قرآن آن هـا را بـه قـضاى الهى مستند مى كند و انسان را به راه راستى كه پوينده اش را گم و سرگشته نـمـى سـازد هـدايـت مـى فـرمـايد تاصفات رذيله اى را كه از اين گونه تصورات باطل سرچشمه مـى گيرد از او دور سازد مثلا حوادث وپيشامدها را به قضاى الهى نسبت مى دهد تا انسان ازروى نـادانـى بـراى آن چـه بـه دسـت مـى آورد
خـوشحال نشود و براى آن چه از دست مى دهد غمگين نـگرددمثلا مى فرمايد : ((از مال خدا كه به شما عطا فرموده است به آنان بدهيد)) قرآن در اين جا به استناد اين كه مال را خداوند به شما داده است , مردم را به جود وبخشش فرا مى خواند و در جاى ديـگـر مى فرمايد :((و از آن چه روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند)) دراين آيه نيز مردم را به استناد ايـن كـه رزق و روزى راخدا مى دهد, به انفاق دعوت مى كند نيز در جاى ديگر مى فرمايد :