میزان الحکمه جلد 13
لطفا منتظر باشید ...
هـمچنين بارها در قرآن مجيد آمده است كه ملك و پادشاهى از آن خداست و پادشاهى آسمان ها و زمـيـن مـتـعلق به اوست و آن چه درآسمان ها و زمين است تعلق به خداوند دارد مادرباره مفهوم مالكيت و پادشاهى خداوند بارهاتوضيح داده ايم و حقيقت آن ـ چنان كه پيداست ـبراى هيچ يك از مـوجودات كمترين استقلالى دربرابر خداوند و كوچكترين استغنايى از او باقى نمى گذارد و هيچ چـيـز نـيـست , مگر اين كه خداوندسبحان مالك حقيقى ذات او و ذاتياتش مى باشد ايمان داشتن انسان به اين حقيقت و تحقق بخشيدن آن در جان خود باعث مى شود كه تمام موجودات در نظر او از درجه استقلال , چه استقلال ذاتى ياوصفى و يا فعلى , سقوط كنند چنين انسانى با چنين اعتقاد و باورى نمى تواند هدفى غير از خداى متعال داشته باشد يا در برابر موجودى جز خدا خضوع كنديا بـيم و اميدش به كسى جز خداوند باشد يا از غيرخدا لذت برد يا به ماسواى او تكيه كند يا به كسى جزاو توكل نمايد يا در برابر كسى جز او تسليم شود ياكارهاى خود را به غير او واگذار كند خلاصه ايـن كه جز حق نمى خواهد و جز ذات حق طالب چيزى نيست , همان ذاتى كه باقى است و ماسواى او همه فانى او تنها از باطل , يعنى هر آن چه جز خداست ووجود حقيقى ندارد و در مقابل ذات حق جل شانه ارزش و اعتبارى ندارد, رويگردان و گريزان است .
و نـيـز از هـمـيـن قـبـيـل است آيات شريفه ((خدايى كه جز او معبودى نيست و نام هاى نيكو به اواخـتـصـاص دارد)) و ((اين است اللّه , پروردگار شمامعبودى جز او نيست , آفريدگار هر چيزى اسـت )) و((خـدايى كه هر چيزى را نيكو آفريد)) و ((چهره هابراى آن (خداى ) زنده پاينده خضوع مـى كنند)) و((همگى در برابر او خاضعند)) و ((پروردگار توفرمان داده كه جز او را نپرستيد)) و ((آيا كافى نيست كه پروردگار تو, خود, شاهد هر چيزى است ؟ )) و((آگاه باش كه مسلما او به هر چيزى احاطه دارد)) و((و پايان (كار) به سوى پروردگار توست )).
و بـاز از هـمـيـن بـاب اسـت آيـات مـورد بحث ما,يعنى آيه ((و مژده ده شكيبايان را, همانان كه چـون مصيبتى به ايشان رسد گويند : ما از آن خدا هستيم وبه سوى او باز مى گرديم )), زيرا اين آيـات و امثال اين ها شامل يك سلسله معارف خاصه الهى است كه داراى نتايج حقيقى خاصى است كـه جنبه تربيتى آن ها نه با نوع تربيتى مورد نظر حكماى اخلاق شباهت دارد و نه با نوع تربيتى كه انـبيا در شرايع خود آورده اند, زيرا همچنان كه دانستيد, راه اول مبتنى بر عقايد عمومى اجتماعى در زمـينه حسن وقبح افعال است و راه دوم مبتنى بر عقايد عامه دينى در زمينه تكاليف عبادى و ايـمـان بـه ثـواب و جزا امااين راه و روش سوم مبتنى بر توحيد ناب و كاملى است كه اختصاص به اسلام دارد درود و برترين درود بر پايه گذار اين آيين باد.
جـاى تعجب است كه يكى از خاورشناسان غربى در تاريخ خود كه در آن پيرامون تمدن اسلام بحث مـى كـنـد, مـى گـويـد : نـكـتـه اى كه پژوهشگر بايدبه آن توجه كند اين است كه بايد به بحث و تـحـقـيق درباره شؤون تمدنى كه اسلام در ميان پيروان خودگسترانيد و مزايا و خصايصى كه در ميان آنان به جاگذارد يعنى پيشرفت فرهنگ و تعالى تمدن ومدنيت بپردازد چون از نظر معارف ديـنـى , اسـلام چـيزى بر مواد اخلاقى ساير اديان الهى نيفزوده است , زيرا اين معارف همان مواد و اصول اخلاقيى هستند كه ميان همه اديان مشتركند و كليه پيامبران به آن ها دعوت مى كنند.
بـا تـوجـه بـه تـوضيحاتى كه داديم بى پايه بودن نظر اين خاورشناس و نادرستى انديشه او روشن مـى شـود,چـرا كـه نـتيجه همواره فرع و تابع مقدمات است وآثار بيرونى ناشى از تربيت , در واقع زايـيده وبرآيند نوع علوم و معارفى هستند كه شخص تحت تعليم و تربيت فرا مى گيرد فرق است ميان مكتبى كه به مرحله پايين يك حقيقت دعوت مى كند ومكتبى كه به مرحله ميانى يك كمال فـرا مـى خواند ومكتبى كه به حقيقت محض و اوج كمال دعوت مى نمايد راه و روش سوم تربيتى , همان مكتب سوم است , زيرا مسلك اول به حق اجتماعى فرامى خواند و مسلك دوم به حق واقعى و كـمـال حـقيقى كه موجب سعادت انسان در زندگى اخروى اوست فرا مى خواند و مسلك سوم به حق مطلق و محض يعنى همان خدا دعوت مى كند و تعليم و تربيت خودرا بر اين پايه قرار مى دهد كه خداوند سبحان يگانه است و انبازى ندارد و نتيجه اين اعتقاد, عبوديت محض و بندگى خالص براى خداست و پيداست كه ميان اين سه مسلك و طريقه تفاوت بسيار است .
مـسـلك سوم شمار انبوهى از بندگان صالح وعلماى الهى و ربانى و اولياى مقرب درگاه الهى ـ ازمرد و زن ـ به جامعه تقديم كرده است و اين خودافتخار بزرگى براى آيين اسلام است .
وانگهى نتايج برآمده از اين مسلك با نتايج حاصله از دو مسلك ديگر گاه فرق مى كند, چرا كه بناى مـسـلـك سـوم بـر مـحـبـت و عشق به خداست ومقدم داشتن جانب خدا بر جانب بنده پيداست كـه مـحـبت و شيدايى و بنده عشق شدن , گاه انسان عاشق و دلداده را به كارهايى وا مى دارد كه خرد اجتماعى كه پايه اخلاق اجتماعى است و يا فهم عمومى عادى كه شالوده تكاليف عمومى دينى مى باشد, آن ها راتصويب و تاييد نمى كند چه آن كه خرد احكام خاص خود را دارد و عشق و محبت احكام ويژه خود را توضيح بيشتر اين موضوع , به خواست خدا,در بحث هاى آينده خواهد آمد.