, مقدارى از آن عطر رابرداشت و پيش نجاشى برد و گفت : اى پـادشـاه ,زمـانـى كـه مـا به سرزمين سلطان در آمديم ما را گرامى داشت و موجبات امنيت و آسـايش ما را فراهم آوردبنابراين حفظ حرمت او بر ما لازم و اطاعتش بر ماواجب است و از اين رو نـبايد به او خيانت كنيم , امااين دوست من كه همراه من است به ناموس تو نامه نوشته و او را فريب داده است و وى مقدارى از عطرتو را هم برايش فرستاده است عمرو آن گاه عطر رامقابل نجاشى گذاشت نجاشى عصبانى شد و تصميم گرفت عماره را بكشد, اما بعد گفت : كشتن او روانيست , زيرا آن ها به كشور من وارد شده اند و درامان هستند لذا جادوگران را احضار كرد و به آنان گفت بـا ايـن مـرد كـارى بـكـنيد كه بدتر و سخت تر ازكشتن باشد جادوگران عماره را گرفتند و در مـجـراى ادرار او جـيـوه دمـيـدند از آن به بعد, عماره به حيوانات وحشى پيوست و با آن ها رفت و آمـدمى كرد و از انسان ها مى رميد قريش عده اى رافرستادند و آن ها در آبگاهى كمين كردند تا اين كـه عماره با حيوانات وحشى براى خوردن آب آمدندو آن ها او را گرفتند عماره پيوسته در دست آن هامى لرزيد و فرياد مى كشيد تا اين كه مرد.عـمـرو بـه جـانب قريش برگشت و به آن ها اطلاع داد كه جعفر در كشور حبشه در كمال عزت و احترام به سر مى برد او همچنان در حبشه بود تا اين كه رسول خدا(ص ) با قريش قرار داد آتش بس وصـلح بست و خيبر را فتح كرد در اين زمان جعفر باتمام همراهان خود از حبشه مراجعت كرد در هـمـان حـبشه بود كه اسما بنت عميس , عبداللّه بن جعفر رابه دنيا آورد براى نجاشى نيز فرزندى متولد شد كه نام او را محمد گذاشت ام حبيب , دختر ابوسفيان ,همسر عبداللّه بود رسول خدا(ص ) بـه نـجـاشـى نوشت كه ام حبيب ((22)) را (براى ايشان ) خواستگارى كند نجاشى دنبال ام حبيب فرستاد و از او براى پيامبر(ص ) خواستگارى كرد ام حبيب پذيرفت ونجاشى او را به عقد رسول خدا در آورد و چهار صددينار مهر او كرد و آن ها را از جانب پيامبرخدا(ص ) به ام حبيب پرداخت و چند دسـت لـبـاس و مـقـدار زيـادى عطر برايش فرستاد و ساز و برگ سفر او را آماده كرد و نزد رسول خـدا(ص )فـرسـتـادش هـمچنين ماريه قبطيه , ام ابراهيم , را بامقدارى جامه و عطر و چند اسب , بـراى پـيـامـبـر(ص ) فـرستاد و سى كشيش را نيز راهى كردو به آنان گفت :