جـمـلـه ((عـلـى بـيـنـة مـن ربه )) : كلمه ((بينه )) صفت مشبهه است به معناى آشكار و روشن
مـنتهاچيزهاى آشكار و روشن گاه چيزى را هم كه به آن ها منضم و ملحق شوند روشن مى سازند
مـانـنـد نـوركـه هم خودش روشن و آشكار است و هم چيزهاى ديگر به واسطه آن آشكار و نمايان
مـى شـوند به همين دليل است كه واژه ((بينه )) درباره چيزهايى كه موجب روشن شدن غير خود
مـى شـونـد, زيـاد بـه كارمى رود مانند حجت و آيت و نشانه به شاهد بر ادعاى مدعى نيز ((بينه ))
مى گويند.
خـداونـد مـتـعال حجت و دليل را بينه ناميده است ,مانند اين آيه : ((ليهلك من هلك عن بينة ))
هـمـچـنين آيت و نشانه خود را بينه خوانده است مانند آيه ((قدجائكم بينة من ربكم هذه ناقة اللّه
لكم )) نيز بربصيرت و بينش الهى خاصى كه به انبيا داده شده بينه اطلاق كرده است , مثلا به نقل
از نـوح مـى فـرمـايد : ((ياقوم ارايتم ان كنت على بينة من ربى و آتانى رحمة من عنده )) يا مطلق
بينش و بصيرت الهى را بينه مى نامد, چنان كه ظاهر اين آيه نشان مى دهد :((افمن كان على بينة
من ربه كم زين له سؤ عمله واتبعوا اهواهم )) درجاى ديگر به همين مضمون فرموده است : ((اومن
كان ميتا فاحييناه وجعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها)).
ظـاهـرا مـراد از ((بـيـنه )) در آيه مورد بحث , به قرينه جمله بعد كه مى فرمايد : ((اولئك يؤمنون
بـه )),هـمـين معناى عام اخير (يعنى مطلق بصيرت الهى )است , گو اين كه بر حسب مورد, مراد
شـخـص پـيامبر(ص ) مى باشد, چون اصولا جمله براى اين آورده شده كه اين نتيجه از آن گرفته
شـود ((فـلاتك فى مرية منه )) بنابراين , مقصود از بينه , بصيرت الهى است كه به پيامبر(ص ) داده
شـده اسـت , نـه خـود قـرآن كـه بـر آن حـضـرت نـازل شده است چون در اين صورت ظاهرا اين
نـتـيـجه گيرى مستحسن نيست كه ((فلاتك فى مرية منه )) مطلب روشن است البته اين مطلب
مـنـافـات با آن ندارد كه قرآن نيز به خودى خود بينه اى از جانب خداوند باشد, چرا كه قرآن آيت و
نـشانه اى از سوى خدا مى باشد, چنان كه مى فرمايد : ((قل انى على بينة من ربى و كذبتم به )),اما
اين دو مورد با هم فرق مى كنند.
از آن چـه گـذشـت روشن مى شود كه گفته كسانى كه مى گويند : مراد از ((من كان )) شخص
پـيـغـمـبرمى باشد و درباره او به كار رفته است , به جا نيست ,بلكه پيغمبر به لحاظ انطباق مورد و
مـصـداق , مـراداست همچنين اين گفته درست نيست كه مراد از آن اصحاب مؤمن پيامبرند زيرا
دليلى وجود ندارد كه آيه را به اين افراد تخصيص بزنيم .
نـيـز نـادرسـتـى ايـن سـخـن كه مراد از بينه قرآن است و همچنين نادرستى اين نظر كه مراد از
آن حـجـت و دليل عقل است و علت اين كه كلمه بينه به خدا اضافه شده , آن است كه خداوند ادله
عقلى ونقلى را در اختيار مى گذارد, روشن مى شود.
عـلـت نـادرستى اين اقوال آن است كه دليلى براى تخصيص وجود ندارد و از طرفى بينه اى كه از
جـانـب خداى متعال در اختيار پيامبر(ص ) نهاده مى شود باشناخت و معرفى كردنى كه خداوند از
طريق خردهابه ما ارزانى مى دارد قابل مقايسه نمى باشد.
جـمـلـه : ((و يـتـلـوه شـاهـد منه )), مراد از شهادت اداى شهادت است كه درستى مطلب مورد
شهادت را مى رساند, نه تحمل شهادت و شاهد شدن نسبت به چيزى , زيرا مقام , مقام اثبات حقانيت
قرآن است واين مطلب با شهادت به معناى اداى شهادت مناسبت دارد نه شاهد بودن .
عـلـى الـظـاهـر مـراد از ايـن شاهد, فردى است كه به حقانيت قرآن يقين كرده و نسبت به آن از
بـصـيـرت و بينشى الهى بهره مند شده و لذا از روى بصيرت به قرآن ايمان آورده و همچنان كه به
تـوحـيد و رسالت شهادت مى دهد, به حقانيت قرآن و نازل شدن آن ازجانب خداى متعال شهادت
مـى دهـد چـون كـسى كه يقين و بصيرت نسبت به چيزى داشته باشد اگر به درستى آن گواهى
دهد, اين گواهى شك و ترديدتنها بودن در اعتقاد به آن امر را از انسان مى زدايد
,زيرا وقتى انسان
به امرى اعتقاد و اذعان داشته باشدو در اعتقاد به آن يكه و تنها باشد, ممكن است اين تنها و منفرد
بودن او را دچار هراس سازد اما اگرفرد ديگرى هم همان حرف او را بزند و نظر او راتاييد كند, اين
تـرس و احـساس تنهايى در او از بين مى رود و دلش قوى و پشتش گرم مى شود خداوندمتعال به
چيزى شبيه اين معنا احتجاج كرده است ,آن جا كه مى فرمايد : ((بگو : به من خبر دهيد كه اگراين
قـرآن از نـزد خـدا بـاشد و شما بدان كافر شده باشيدو شاهدى از فرزندان اسرائيل به مشابهت آن
(باتورات ) گواهى داده و ايمان آورده باشد و شماتكبر نموده باشيد )).