وجـه اول بـا وضـع ابـراهـيـم (ع ) مـنـاسـب تـر بـه نـظـرمـى رسد, چرا كه آن بزرگوار از چنان
تـوحـيـدخـالـصـانه اى برخوردار بود كه جز خداى متعال موجود ديگرى را مؤثر نمى ديد از طرف
ديـگـر,دلـيـل محكمى هم وجود ندارد كه نشان دهدابراهيم (ع ) در آن روزها اصلا ناخوش نبوده
اسـت بـلـكـه برعكس , قرآن مى گويد كه ابراهيم از بيماربودن خود خبر داده است , از طرفى هم
اندكى قبل ازاين آيه , خداى سبحان او را داراى قلبى سليم و پاك معرفى مى كند و كسى كه داراى
قلب سليم باشد نه رواست كه دروغ بگويد و نه سخن لغو و بيهوده به زبان آورد.
مـفـسـران دربـاره ايـن دو آيـه وجـوه ديگرى ذكركرده اند كه موجه ترين آن ها اين است كه نگاه
كـردن ابـراهـيـم (ع ) بـه سـتارگان و خبردادنش از بيمارى خود, از باب به اصلاح معاريض كلام
(سـخـنـان دوپـهـلو و سربسته ) است به اين معنا كه انسان جمله اى را بگويد و قصدش از آن چيز
ديگرى باشد و مردم از آن جمله معنايى جز آن چه مورد نظر گوينده است , بفهمند پس , شايد نظر
كـردن آن حـضـرت بـه ستارگان از باب نظر كردن شخص موحد ويكتاپرست در آفرينش خداى
مـتـعـال بـوده است تا ازاين طريق به وجود خداوند متعال و وحدانيت اواستدلال كند ولى مردم
خيال كردند كه نگاه كردن اوبه ستارگان نگريستنى منجمانه براى راه بردن به حوادث آينده است
آن گـاه فـرمود : من ناخوش هستم مرادش اين است كه به زودى ناخوشى به سراغش خواهد آمد,
چـرا كـه انـسان در طول حيات خود از ابتلا به فلان ناخوشى و بيمارى در امان نمى باشد چنان كه
خود آن بزرگوار فرموده است :((و هرگاه بيمار شوم او مرا شفا مى بخشد)) چيزى كه هست مردم
خـيال كردند منظور او اين است كه درهمان روز برگزارى جشن و عيد آن ها بيمار خواهدشد اما
آن چـه بـراى ابـراهـيم در درجه اول اهميت داشت , هدفى بود كه در سر مى پروراند و آن رفتن به
بتخانه و شكستن بت ها بود.
امـا ايـن وجـه كـه گفتيم بهترين وجه ارائه شده ازسوى مفسران مى باشد, مبنى بر اين است كه
بـگـويـيم آن حضرت در آن روز سالم بوده است , حال آن كه ما گفتيم دليلى بر اين مطلب وجود
نـدارد وانـگـهـى به كنايه و دوپهلو سخن گفتن نيز براى پيامبران روانيست چون در اين صورت
اعتماد مردم به گفته هاى آنان از بين مى رود.