ناسيوناليسم و ملى گرايى
اوج درخشش جريان سكولار غربگرا، در انقلاب مشروطه بود، ولى با شكست مشروطه، جريان فكرى مذكور نيز در عمل به بن بست رسيد (2) و كم كم با آشكار شدن هر چه بيشتر فاصله ما از غرب و در مقابل افزايش وابستگى حكومت ها به غرب، توسعه طلبى غرب در ابعاد نظامى، سياسى و تجارى بيشتر شد و متفكّران ايرانى، درگير مشغله ايدئولوژيك جديدى به نام ناسيوناليسم شدند. ناسيوناليسم عبارت است از وجود يك احساس مشترك يا وجدان و شعور در ميان عده اى از انسان ها كه يك واحد سياسى را مى سازند. (3) اين ايده هم يك امر تاريخى و متعلق به تاريخ غرب بود (4) و براى ايرانيان يك ايده «خودى» تلقى نمى شد. زيرا هم ملهم از جامعه ليبراليستى غرب بود و هم اين كه پس از مواجهه بين ايران و غرب از طريق توسعه طلبى مستقيم غرب، شروع شد و واكنشى عاطفى و جمعى را در ايرانيان بوجود آورد كه جوهر جنبش ناسيوناليستى است. (5) از ميان همه صور مختلفى كه ناسيوناليسم مى تواند داشته باشد، در ايران، جنبه تفاخر قومى و ضد خارجى آن بروز كرد و هيچ گاه ناسيوناليسم قدرت طلب (همانند غرب) به وجود نيامد كه دولتى مستقل و متمركز و با حاكميت ملّى بوجود آورد. در عصر رضاخان، سياست هاى نوگرايى و شبه تجدّد گرايى مبتنى بر ناسيوناليسم فرهنگى آغاز شد و به تجليل از تمدّن پيش از اسلام ايران و ناديده گرفتن ارزش ها و مظاهر اسلامى انجاميد (6) و كم كم صورت منحط ناسيوناليسم غلبه يافت. پس از1. براى مطالعه بيشتر درباره آرا و عقايد اين جريان فكرى مراجعه شود به :على اكبر ولايتى، زمينه هاى فكرى مشروطيت، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1373)، صص 74 ـ 37. 2. صادق زيباكلام، پيشين، صص 81 ـ 80. 3. منوچهر محمدى، پيشين، ص 104. 4/ رضا داورى، ناسيوناليسم و انقلاب، تهران، وزارت ارشاد، 1365، ص 241. 5. حميد عنايت، انديشه سياسى در اسلام معاصر، ص 198 ، 6. همان، ص 215.