2- قلب صنوبرى مظهر حيات
قلب صنوبرى كه در سمت چپ سينه انسان قرار دارد عضوى از بدن انسان است كه وظيفه آن پخش خون به سراسر بدن مى باشد، در حالى كه قلب عضوى از كل بدن است ، مظهر حيات انسان به شمار مى رود، و ايستادن آن ، غالبا نشانه مرگ مى باشد و اثر پديده هاى روانى در آن ، زودتر از اعضاى ديگر مشاهده مى شود. قلب انسان هنگام فرح و شادى ، غضب و خشم ، خوف و ترس ، زودتر از اعضاى ديگر، عكس العمل نشان مى دهد، ضربان آن تند و يا كند مى گردد.به خاطر چنين ويژگى ، بسيارى از امور روانى حتى تعقل و تفكر به آن نسبت داده مى شود، در حالى كه قلب مظهرى بيش براى اين موضوعات نيست ، و مركز آنها همان نفس انسان و قوه عاقله اوست و به خاطر همين ويژگى ، قساوت و بى رحمى كه پديده روانى خاصى است ، در آيه مورد بحث به (قلوب ) نسبت داده شده و فرموده است : (ثم قست قلوبكم ) در حالى كه محور واقعى آن روح و روان است .3. دلهاى سخت تر از سنگ
در زبان فارسى به انسان بى رحم و بى مروت سنگدل مى گويند، انسانى كه در برابر پديده ها راءفت خيز و واكنشى از خود نشان نمى دهد و از كنار آنها با بى تفاوتى كامل مى گذرد، در ريختن خون انسانهاى بى گناه نمى نالد، بلكه چه بسا از آن لذت مى برد.در ادبيات فارسى واژه هاى (سنگدل ) و (سنگدلى ) كه اولى وصف ، و دومى حاصل مصدر است در اين مورد به كار مى رود.
حافظ مى گويد:
بر خود چو شمع خنده زنان ، گريه مى كنم
تا با تو سنگدل چه كند سوز و ساز من
تا با تو سنگدل چه كند سوز و ساز من
تا با تو سنگدل چه كند سوز و ساز من
در انديشه ام تا كدامين كريم
از آن سنگدل دست گيرد بسيم
از آن سنگدل دست گيرد بسيم
از آن سنگدل دست گيرد بسيم
سياه اندرون باشد و سنگدل
كه خواهد كه مورى شود سنگدل
كه خواهد كه مورى شود سنگدل
كه خواهد كه مورى شود سنگدل
ز هر كس بپرسيد و شد تنگدل
كه آن مرد بى دانش و سنگدل
كه آن مرد بى دانش و سنگدل
كه آن مرد بى دانش و سنگدل
اى پسر نيز مرا سنگدل و تند مخوان
تندى و سنگدلى پيشه تو است اى دل و جان
تندى و سنگدلى پيشه تو است اى دل و جان
تندى و سنگدلى پيشه تو است اى دل و جان