3: سيماى (مثل )هاى قرآن
با واقعيت (مثل ) در محاورات مردمى كاملا آشنا شديم و حد و مرز آن روشن گرديد، اكنون وقت آن رسيده است كه به تحليل مثل هاى قرآنى بپردازيم تا روشن شود كه آيا (مثل )هاى قرآنى از مقوله همان مثل هاى مردمى است كه در محاوره ها بر آن تكيه مى شود يا واقعيت ديگرى دارد هر چند همگى تحت پوشش (مثل ) قرار مى گيرد.آيات قرآنى حاكى از آن است كه در اين كتاب آسمانى (مثل ) هايى فرو فرستاده شده تا مايه عبرت و وسيله تحريك انديشه ها گردد كه به عنوان نمونه يكى را مى آوريم :لو اءنزلنا هذا القرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشية الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون .(23)(اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم ، آن را در برابر قرآن خاشع و از خوف خدا متلاشى شده مى ديدى ، اينها مثالهايى است براى مردم مى زنيم تا در آنها بينديشند).در اينجا دو نكته هست كه بايد هر دو باهم مورد نظر قرار گيرند.اء: اين آيه و نظير آن حاكى است كه مثل هاى قرآن به هنگام نزول بر قلب مبارك پيامبر، از مقوله (مثل ) بوده است ، و حامل وحى جبرئيل امين (مثل )ها را از مقام ربوبى گرفته و فرود آمده است .ب : از طرف ديگر مثل آن سخن حكيمانه است كه به مناسبتى در موردى گفته شود سپس با فرسايش خاصى در طول زمان جزء فرهنگ مردم قرار گيرد و پيوسته با آن استدلال شود.اين دو مطلب در مورد مثل هاى قرآن هماهنگ نمى باشند، لازمه مطلب نخست اين است كه وحى قرآنى به هنگام فرود آمدن مثل بوده و لزومى به فرسايش و سينه به سينه گشتن در طول زمان نداشته است در حالى كه لازمه مطلب دوم اين است كه سخن حكيمانه روز نخست حكمت است مثل نيست ، بلكه در صورتى مثل مى گردد كه حافظه زمان آن را حفظ كندو به تدريج در جامعه مورد تمثل قرار گيرد و سرانجام به صورت مثل درآيد.اكنون چه بايد كرد، چگونه ميان اين دو مطلب مختلف توافقى ايجاد كنيم .حل اين گره در اين جا است كه توجه كنيم كه مثل دو معنى دارد:1. سخن حكيمانه كه به مناسبتى در موردى گفته مى شود، و به تدريج در فرهنگ مردم وارد مى شود و سينه به سينه از نسل به نسلى منتقل مى گردد تا رنگ مثل به خود مى گيرد.2. مثل به معنى تمثيل است كه اساس آن را تشبيه و استعاره ، و كنايه و مجاز تشكيل مى دهد، و چنين تمثيلى ارتباطى به (مثل ) به معنى نخست ندارد، با توجه به دو نوع تفسير از مثل بايد دانست كه قرآن مثل دارد اما نه به معنى نخست بلكه به معنى دوم يعنى جمله هايى كه در آن تشبيه و استعاره و امثال آنها بكار رفته باشد. و در چنين تمثيل ، مرور زمان لازم نيست ، و از روز نخست نام مثل به معنى تمثيل را دارد هرچند فاقد نام مثل اصطلاحى است .خطيب قزوينى در تلخيص مفتاح العلوم سكاكى مى گويد:(تمثيل از مقوله (مجاز مركب ) است ، و آن همان لفظ مركبى است كه در موردى بكار مى رود؟ به معنى اصلى آن لفظ تشبيه شده ، و صورت تشبيه را تمثيل مى نامند، و هدف مبالغه در تشبيه است ). آنگاه مثال مى زند و مى گويد: يزيد بن وليد به مروان بن محمد - آنگاه كه در بيعت با او تعلل مى ورزيد - چنين نامه نوشت :اءما بعد، فانى اءراك تقدم رجلا و تؤ خر اءخرى فاذا اءتاك كتابى هذا فاعتمد على اءيهما شئت ، والسلام .(تو را مى بينم گاهى پائى به جلو و گاهى پائى ديگر به عقب مى نهى ، آنگاه كه نامه من به تو رسيد يكى از دو امر (بلى يا نه ) را انتخاب كن ).خطيب مى گويد: اين تمثيل در تبيين حال طرف از نظر تردد و دودلى از منزلت خاصى برخوردار است كه اگر به جاى اين مثل واقعيت آن امر با لفظ خود اداء مى شد فاقد چنين بلاغت بود. مثلا مى گفت : (تو از بيعت من تعلل ورزيده اى ، آنگاه كه نامه من به تو رسيد يكى از دو طرف را برگزين ).با توجه به آنچه كه بيان گرديد مثل هاى قرآن جزو مثل هاى اصطلاحى نيست بلكه همگى از مقوله تمثيل و تشبيه مى باشند كه علاوه بر مضمون لفظى هدف مقدسى را نيز تعقيب مى كنند.در اينجا لازم است به تعريف امور چهارگانه كه اركان تمثيل هاى قرآنى تشكيل مى دهد بپردازيم :1. تشبيه ، 2. استعاره مصرحه ، 3. استعاره مكنيه ، 4. كنايه ، 5. مجاز.1. تشبيه
هرگاه پديده اى (مانند شير) ويژگى بارزى مانند (شجاعت ) داشته باشد و بخواهيم پديده ديگرى را (رجل دلاور) در اين ويژگى با او همسو كنيم ناچاريم دومى را همانند اولى قرار دهيم و بگوييم : زيد كالاسد فى الشجاعة .و به تعبير اهل فن : بيان مشاركت دو چيز با يكديگر در نوعى از ويژگى آن هم با حروف مخصوص تشبيه است مثل اين كه بگوييم : (العلم كالنور فى الهداية )، در اصطلاح اولى را (مشبه ) و دومى را (مشبه به ) مى گويند.اينكه به عنوان نمونه مثال بزنيم :شاعرى بوى دهن فرد مورد علاقه خود را به (مشك ) و (لادن ) تشبيه مى كند و مى گويد:
بوى بهشت مى گذرد يا نسيم صبح
اين نكهت دهان تو يا بوى لادن است
اين نكهت دهان تو يا بوى لادن است
اين نكهت دهان تو يا بوى لادن است
2. استعاره مصرحه
هرگاه در كلام فقط از مشبه به ذكرى صورت گيرد، آن را استعاره مى نامند، مثلا بگويد: راءيت اءسدا فى الحمام .شاعر مى گويد:
ژاله از نرگس چكيد، و برگ گل را آب داد
وزن تگرگ نازپرور، مالش عناب داد
وزن تگرگ نازپرور، مالش عناب داد
وزن تگرگ نازپرور، مالش عناب داد