چون ثابت شد كه براى ما خالق و صانعى است برتر از ما و جميع آفريدگان، و معلوم گشت كه آفريدگان نه توان مشاهدة او را دارند و نه لمس او را، در نتيجه ميبايست كه براى او سفيرانى باشد تا خواستههاى او را به بندگان برسانند و آنها واسطة بين خلق و خالق باشند: سخن او را بشنوند و پيام او را به بندگانش برسانند، از او بگيرند و به خلق اعطاء كنند و منافع خلق و آنچه را كه ماية بقاء آدميان است و تركِ آن موجب نابودى آنها ميشود از او فرا گيرند. و به مردان بياموزند، آنها همان امر كنندگان و نهى كنندگانِ از جانبِ خداوند حكيم و عليم در ميان خلق، كه همان انبياء الهى و برگزيدگان او باشند، هستند كه ذاتِ اقدس حق آنها را با حكمتِ خويش ادب نموده وآنها را بر آن مبعوث ساخته، و مردمان را در آن احوال با آنها مشاركتى نيست گرچه در آفرينش و كيفيّت ظاهرى همسانِ آنها هستند، و اين همسانى و هم گونى بخاطر اينست كه آنها از ديگران خيلى بدور نباشند بلكه مناسبتى در ميان باشد و مردمان به آنها انس گيرند. چنانكه خود در كتابش فرموده:وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ.(1)و اگر ما آن پيامبر را فرشتهاى قرار ميداديم آن فرشته را بصورت مردى در ميآورديم و بر آنها پوشيده ميداشتيم آنچه را كه اكنون بر آنها پوشيده است.