اين خاطره مربوط به وقتى است كه از عراق مى خواستيم به كويت برويم . زمانيكه مانع از رفتن ما شدند، برگشتيم . امام آن زمان 80 سالشان بود، از ساعت پنج صبح براى اينكه نجف اشرف با خبر نشوند. بين الطلوعين حركت كرديم به سوى كويت ،در مرز كويت ما را راه نداند، ما برگشتيم به مرز عراق ، در آنجا به بدترين وجه با امام برخورد كردند، حتى يك اتاق كه امام استراحت بكند به ما ندادند. سرانجام امام عبايشان را انداختند در كنار يك اتاق مخروبه كه آنجا بود و دراز كشيدند. ساعت يازده دوازده شب بود كه از بغداد گفتند به بصره بر گرديد. ما به بصره برگشتيم ، ساعت يك يا يك و نيم بعد از نيمه شب به بصره رسيديم ، يك ساعتى طول كشيد تا مقدمات كار را انجام بدهيم بالاخره ساعت دو بود كه امام خوابيد طولى نكشيد كه من يك مرتبه ديدم زنگ ساعت به صدا درآمد، وقتى ساعت را نگاه كرد ديدم ساعت چهار بعد از نيمه شب است و امام براى نماز شب بلند شدند. يك پير مرد كه از پنج صبح تا ساعت دو بعد از نصف شب نخوابيده ،وقتى كه مى خواهد بخوابد بارى اينكه يادش باشد ساعت را كوك مى كند كه براى نماز شب بيدار شود .(94)
آيه 15 : نماز خوف در ميدان جنگ
و اذا كنت فيهم فاقمت لهم لصلوه فلتقهم طائفه منهم معك و لياخذا اسلختهم فاذا سجداوا فلينونوا من ورائكم ولتات طائفه اخرى لم يصلوا معك ولياخذ. ا حذرهم واسلحتهم ود الذين كفروا لو تغفلون عن اسلحتكم و امتعتكم فيميلون عليكم ميله واحده و لا جناح عليكم ان كان بكم اذى كن مطر او كنتم مرضى ان تصعوا اسلحتكم و خذوا حذركم ان الله اعد للكافرين عذابا مهينا .(95)