نام و خاندان شاعر - دعبل خزاعی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دعبل خزاعی - نسخه متنی

مصطفی قلی زاده؛ ؛ ت‍ه‍ی‍ه کننده: ‌ پ‍ژوه‍ش‍ک‍ده‌ ب‍اق‍رال‍ع‍ل‍وم‌ ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نام و خاندان شاعر

مورّخان و تذكره نويسان در نام دعبل اتفاق نظر ندارند. بعضى نام او را (محمّد) گروهى (عبدالرّحمن) و برخى ديگر (حسن) نوشته اند. همچنين در تعيين كُنْيه شاعر كه آيا (ابوعلى) بود يا (ابوجعفر) و يا هردو… امّا در لقب اين شاعر بزرگ كه (دِعْبِل) بود, اختلاف و شبهه اى نيست.

نام پدرش (على) از تبار پاك (بُدَيْل بنِ ورقاء) صحابى بزرگوار پيامبر ْ و بزرگِ قبيله خزاعه در صدرِ اسلام بود. نَسَب دعبل بدين ترتيب است:

دعبل بن على بن رزين بن عثمان بن عبدالرّحمن بن عبداللّه بن بُديل بن ورقاء بن عَمْرو بن ربيعة الخزاعى.(1)
بُديل بن ورقا از اصحاب گران قدر پيامبر اكرم ْ بود و قبل از فتح مكّه, ايمان آورد. پسرش (عبدالله) از شيعيان مخلص و ياران وفادار امير مؤمنان على بود. عبدالله در جنگ صفّين, در ركاب على پيكار مى كرد و از قهرمانان بزرگ و حماسه آفرين سپاه آن حضرت به شمار مى رفت و سرانجام در همان نبرد, توسط مزدوران معاويه به شهادت رسيد. (اسود بن طهمان خزاعى), در واپسين لحظات زندگى عبدالله بن بُديل, از كنار او گذشت و چون عبدالله را در حالى كه بدن پرجراحتش بر زمين افتاده و غرق خون بود, ديد و يقين كرد وى فاصله زيادى با شهادت ندارد, دلش به درد آمد و آتش خشمش نسبت به قاتلان عبدالله در سينه اش شعله كشيد. او به بالين عبدالله آمد و گفت:

سوگند به خدا اى عبدالله! كه مرگ تو بر من دشوار است; اگر پيش از اين مى ديدمت, به ياريت مى شتافتم و از تو دفاع مى كردم. اگر قاتلت را مى ديدم, دست از او برنمى داشتم تا اين كه او را مى كشتم يا او مرا به تو ملحق مى كرد!
آن گاه در كنارش نشست و گفت:

اى عبداللّه! تو مردى مهربان و بى آزار و همواره به ياد خدا بودى! مرا به هرچه مى خواهى وصيت كن. خدايت رحمت كناد!
عبدالله بن بُديل لب هاى تشنه و خونينش را به آرامى گشود و گفت:

اى اسود! تو را سفارش مى كنم به ترس از خداوند و خيرخواهى نسبت به امير مؤمنان على و محبّت و يارى آن حضرت و نبرد در ركاب او تا زمانى كه حق آشكار شود يا تو به حق بپيوندى!… اى اسود! سلام خالصانه مرا به مولايم على برسان و بگو نبرد به حق خود با دشمنان اسلام را ادامه بده تا زمانى كه ميدان جنگ را پشت سر بگذاري….

عبدالله پس از اين گفت و گو, آرام شد و لحظاتى بعد, با چهره خونين و شوق وصال, به ديدار حق شتافت.

چون اسود پيغام شهيد راه عشق را به امام عارفان و عاشقان حق, على رساند, امام اندوهگين شد و فرمود:

خداوند رحمت كند عبدالله را! او در زندگى همراه ما بود و با دشمنان ستيز مى كرد و در دم مرگ نيز خير خواه و دوستدار ما ـ اهل بيت ـ بود.(1)
معاويه, خُزاعيان را به دوستى خاندان پيامبر و على مى شناخت و همواره از آنان در واهمه بود. در جنگ صفّين نيز از ترس شمشير عبدالله بن بديل, مالك اشتر و اشعث كندى, آسوده خاطر نبود و خود را پنهان مى كرد, چون مى دانست اگر آنان بر او دست بيابند, بى درنگ وى را خواهند كشت.

زمانى كه افراد بى دين و خونريز معاويه به دستور او عبداللّه را كشتند, نفسى راحت كشيد و به خود جرأت داد به بالين جسد بى تحرك عبداللّه بيايد و چون چشمش به پيكر پاك و غرقِ خونِ آن شهيد راه حق افتاد, گفت:

به خداى كعبه قسم! اين مرد, قهرمان پيشگام(1) آن قوم ـ سپاه على ـ بود خدا مرا بر مالك اشتر و اشعث كندى نيز غالب كند!….

آن گاه گفت: (گذشته از مردان خزاعه, اگر زنانشان هم مى توانستند, با من مى جنگيدند!)(1)
دِعبل خُزاعى از تبار درخشان عبدالله بن بُديل, شهيد راه حق و حامى ولايت على و فرزندان او بود. اگر عبداللّه بن بديل, نياى بزرگ دعبل, با دلى لبريز از ايمان و عشق به حق, شمشير برّنده و بازوان پرتوانش را در دفاع از اسلام و ولايت و امامت به كار گرفت و جانش را در اين راه فدا كرد, سزاوار بود و جاى شگفتى نبود كه فرزندان او نيز مدافع حريم حق باشند و دعبل زبان گويايش را وقف حمايت از ولايت خاندان و فرزندان معصوم و مظلوم على {, و هجو و كوبيدن دشمنان آنان بكند. از چنان پدر, چنين پسر بايد!

/ 73