مصر - دعبل خزاعی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دعبل خزاعی - نسخه متنی

مصطفی قلی زاده؛ ؛ ت‍ه‍ی‍ه کننده: ‌ پ‍ژوه‍ش‍ک‍ده‌ ب‍اق‍رال‍ع‍ل‍وم‌ ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مصر

مطّلب بن عبدالله والى مصر, بنا به اقتضاى اوضاع سياسى آن روز, مأموران ويژه اى را بر دروازه شهرها گماشته, دستور داده بود آمد و رفت مردم را تحت نظر داشته باشند و جلو ورود و خروج افراد ناشناس, غريب و مظنون را بگيرند.

وقتى دعبل و رزين به دروازه شهر(1) رسيدند, مأموران از ورود آن دو و كسانى كه همراه آنها بودند, جلوگيرى كردند. دعبل خشمگين شد و خواست وارد شهر شود, امّا يكى از مأموران, تازيانه اى بر سر او فرود آورد. آن گاه با گستاخى تمام بر سرش ريختند و گرفتند و زندانى اش كردند. رزين چون چنين ديد, بهتر آن ديد بى آن كه با مأموران درگير شود, خود را پيش مطّلب برساند. بنابر اين, وقتى مأموران با دعبل درگير شدند, او از دروازه گذشت و وارد شهر شد و با شتاب به نزد مطّلب بن عبدالله رفت و خود را معرّفى كرد و ما جراى دعبل و مأموران را به او گفت. والى مصر, كه هميشه آرزوى ديدن شاعر بزرگ قبيله اش را داشت, از شنيدن آن خبر ناگوار, به خشم آمد و دستور داد بى درنگ مهمان عزيز را از زندان آزاد كرده, با احترام و عذرخواهى, به دربار بياورند. وقتى دعبل را وارد در بار كردند, مطّلب بن عبدالله به استقبال او شتافت و وى را در آغوش گرفت و پوزش طلبيد و خلعتى را كه از پيش آماده كرده بود, به دعبل داد تا دلش را به دست آورد و تلخى حادثه درگيرى با مأموران و جسارت آنان را از دل او بزدايد.

دعبل كه در آتش خشم مى سوخت, گفت:

نه! دلم آرام نمى شود, مگر اين كه آن مأمور گستاخ را مجازات كنى.

مطلب بن عبدالله گفت:

اين كار ممكن نيست, چون او مأمور و معذور از طرف ما به نگهبانى و مراقبت از شهر مشغول بود. گرچه مرتكب اشتباهى شده و به شما جسارت كرده است, ولى خواهش مى كنم آرام باشيد.(1)

/ 73