صله شاعر
چون دعبل از قرائت قصيده اش فارغ شد, امام رضا سه بار فرمود: آفرين! سپس امام برخاست و وارد اتاقى شد. اندكى بعد, خادم آن حضرت با كيسه اى در دست بيرون آمد. در كيسه صد دينار رضوى بود كه به نام امام رضا در مقام ولايتعهدى مأمون, مسكوك شده بود. خادم كيسه را پيش دعبل آورد و گفت:(مولايم امام رضا فرمود: اين دينارها را بگير و خرج زندگى خود كن).دعبل گفت:نه, نه! به خدا سوگند كه من براى درهم و دينار به اين جا نيامده ام و اين قصيده را به طمع مال دنيا نگفته ام, بلكه تكليف خود را انجام داده و براى رضاى خدا آن را سروده ام و آمده ام تا امام را ببينم و نيازى هم به اين دينارها ندارم.كيسه را برگرداند و به خادم گفت:(به مولايم امام رضا بگو يكى از جامه هاى خود را براى تبرّك و تيمّن به من بدهد تا كفن خود كنم).خادم به حضور امام آمد و سخن دعبل را به آن حضرت بازگفت. امام پيراهنى از خز سبز رنگ را همراه با همان كيسه دينار به خادم داد و فرمود:(به دعبل بگو اين كيسه را هم قبول كن كه به زودى به آن نيازمند خواهى شد!)خادم پيراهن و كيسه را باز آورد و پيام امام را به شاعر اهل بيت ابلاغ نمود. دعبل هردو را قبول كرد.(1)
چند روز گذشت. كم كم قصيده تائيه دهان به دهان افتاد و شهرتش در همه جا پيچيد و ابيات آن توسط مردم و حتّى نظاميان و درباريان مأمون نيز قرائت و حفظ شد و به گوش مأمون رسيد. يك روز خليفه, دعبل را احضار كرد و گفت:(قصيده ات را براى من بخوان!)
ـ (كدام قصيده؟)
ـ (قصيده تائيه را)
دعبل گمان برد مأمون مى خواهد او را مجازات كند. بنابراين انكار كرد و گفت:(از وجود چنين قصيده اى خبر ندارم!)
مأمون گفت:(من قصيده ات را از ديگران شنيده ام, امّا مى خواهم از زبان خودت بشنوم. نترس! در امان هستى. شعرت را بخوان!)
دعبل كه به مأمون نيرنگ باز و ريا كار اطمينان نداشت و مى دانست خليفه عباسى هزار حيله در آستين دارد, دوباره اظهار بى اطلاعى كرد.مأمون دستور داد امام رضا را احضار كنند. چون امام حاضر شد, خليفه گفت:(يا ابا الحسن ! از دعبل مى خواهم كه قصيده اش را بخواند, ولى او اظهار بى اطلاعى مى كند!)
در اين حال امام رضا با مهربانى رو به دعبل كرد و فرمود:(قصيده ات را بخوان!)
وقتى امام اجازه داد, دعبل شروع به خواندن قصيده كرد. مأمون و هيأت دربار همه سراپا گوش بودند. وقتى كه دعبل قصيده را از اوّل تا به آخر خواند و تمام كرد, خليفه و درباريانش, شاعر را تحسين كردند. آن گاه مأمون براى حفظ ظاهر, دستور داد پنجاه هزار درهم به دعبل جايزه دادند.همچنين (ابو العباس فضل بن سهل) معروف به (ذو الرّياستَيْن) وزير مأمون نيز هشتاد دينار و يك اسب خراسانى به دعبل صله داد.(1)