عاقبت اهانت و بدگمانى به عزاداران حسينى - اسرار عاشورا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسرار عاشورا - نسخه متنی

سید محمد نجفی یزدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عاقبت اهانت و بدگمانى به عزاداران حسينى

آقاى سيد محمود عطاران نقل كرد كه سالى در ايام عاشورا در ميان دسته سينه زنان، جوانى زيبا در اثناء زنجير زدن به زنها نگاه مىكرد، من طاقت نياوردم، غيرت كردم و او را سيلى زدم و از صف خارج كردم.

چند دقيقه بعد دستم درد گرفت و به تدريج شدت كرد، تا اينكه به ناچار كار به دكتر كشيد، دكتر گفت: علت درد را نمى فهمم ولى روغنى داد تا دردش را ساكن كند.

روغن را بكار بردم اما اثرى نكرد، بلكه هر لحظه درد شديدتر و ورم و آماس دست بيشتر مىشد، به خانه آمدم و فرياد مىكردم، شب خواب نرفتم، آخر شب لحظه اى به خواب رفتم، حضرت شاهچراغ عليه السلام را ديدم به من فرمود: بايد آن جوان را راضى كنى، فهميدم كه علت درد چيست هر طور بود آن جوان را پيدا كردم و معذرت خواستم تا بالاخره راضى شد، درست در همان لحظه درد ساكن شد و ورمها تمام شد، و معلوم شد كه من خطا كرده ام و بدگمانى بوده است و بى جهت به عزادار سيدالشهداء عليه السلام توهين كرده بودم. (328)

/ 159