اسيران آل محمد در شام - اسرار عاشورا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسرار عاشورا - نسخه متنی

سید محمد نجفی یزدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اسيران آل محمد در شام

كاروان اسيران را به فرمان عبيدالله به طرف شام حركت دادن، امام سجاد را در غل و زنجير كردند و بر شتر سوار نمودند، روز اول صفر وارد دمشق شدند، و اين همان روزى است كه بنى اميه آن را عيد مىدانند شهر شام را آزين بسته بودند، و پارچه هاى حرير و رنگارنگ شهر را زينت داده بود، اهل بيت را سه روز دم دروازه شهر براى زينت كردن شهر نگاه داشتند، پانصد هزار نفر زن و مرد منتظر ورود اسيران بودند، مردان و زنان با دف و طبل و بوق مىنواختند، هزاران نفر زن و مرد جوان مىزدند و مىرقصيدند، تمام اهل شهر لباسهاى رنگارنگ پوشيده و سرمه و خضاب زده بودند.

خاندان عصمت وقتى به نزديك شهر رسيدند، ام كلثوم به شمر فرمود: حاجتى دارم، گفت: چيست فرمود: وقتى وارد شهر شديم ما را از دروازه اى كه جمعيت كم است وارد كن، بگو كه سرها را از ميان اين محملها جدا كنند، كه ما با اين حال از كثرت نگاه مردم زبون شديم،

آن نامرد در پاسخ درخواست ايشان، فرمان داد تا سرهاى بر نيزه را در وسط محملها قرار دهند و آنها را از دروازه پرجمعيت وارد كرد و كنار دروازه شام در جايگاه اسرا نگاه داشتند.

سهل ساعدى كه از صحابه پيامبر است گويد: در دروازه ساعات بودم كه ديدم كه پرچمهاى پى در پى نمايان شد، سوارى ديدم كه پرچمى در دست داشت كه پيكانى بالاى آن بود و بر آن سر مطهر كسى بود كه صورتش از همه به پيامبر شبيه تر بود، به دنبال آن بانوانى ديدم كه بر شتران بدون روانداز از سوار بودند، نزديك اولين آنها رفتم، عرض كردم شما كيستيد؟ فرمود: من سكينه دختر حسين عليه السلام هستم، گفتم: من سهل ابن سعد از كسانى هستم كه جد شما را ديده و حديث او را شنيده ام آيا كارى داريد؟ فرممود: اى سعد به اين نيزه دار كه سر همراه دارد، بگو، سر را جلوى ما ببرد تا مردم با نگاه به او، از ما غافل شوند و به حرم پيامبر نگاه نكنند.

سهل گويد: نزد آن نيزه دار رفتم و گفتم: آيا برايم كارى مىكنى و چهارصد دينار بگيرى گفت: چه كارى

گفتم: اين سر را در جلو كاروان ببر، قبول كرد، من هم به وعده ام عمل كردم، آنقدر ازدحام جمعيت زياد بود كه به سختى هنگام ظهر به قصر يزيد رسيدند، در ميان راه پيرمردى از اهل شام نزد اهل بيت آمد و گفت: شكر خدا را كه شما را كشت و نابود كرد و شاخهاى فتنه را قطع كرد و تا توانست از ناسزا فروگذارى نكرد وقتى سخنش تمام شد، امام سجاد فرمود:

تو كتاب خدا خوانده اى گفت: آرى، فرمود: آيا اين آيه را خوانده اى: قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى بگو من مزد رسالت نمى خواهم مگر دوستى با نزديكان من، پيرمرد گفت: آرى: حضرت فرمود: مائيم آن گروه (نزديكان پيامبر) حضرت فرمود: اين آيه را خوانده اى و آت ذى القربى حقه، حق فاميل خود را بده، عرض كرد: آرى، حضرت فرمود: اينان مائيم، سپس فرمود: اين آيه را خوانده اى: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهير، يعنى: خداوند مىخواهد از شما خاندان پليدى را ببرد و شما را پاك كند،

پاك كردنى، پيرمرد گفت: آرى، حضرت فرمود: ايشان مائيم،

آن مرد شامى دست به آسمان برداشت و گفت: خدايا توبه مىكنم - سه بار اين را گفت - سپس افزود خدايا بيزارى مىجويم نزد شما از دشمن آل محمد و قاتلين خاندان محمد، من قرآن خوانده بودم ولى تا امروز اين را نمى دانستم، امام صادق عليه السلام فرمود: مردى بنام ابراهيم بن طلحة نزد امام سجاد آمد و (با شماتت) گفت: چه كسى پيروز شد؟

حضرت فرمود: اگر مىخواهى پيروز را بشناسى هنگام نماز اذان و اقامه بگو (يعنى ما براى احياى دين قيام كرديم و تا شهادت به توحيد و رسالت و نماز برجاست، ما پيروزيم). (255)

/ 159