آرى گستاخى عثمان به جائى رسيد كه مكرر به حضرت امير عليه السلام نيز جسارت مىكرد، گاهى پيغام مىداد كه حضرت از مدينه بيرون رود، و گاهى حضرت امير را با فرد خبيث و ملعونى مثل مروان مقايسه كرده مىگفت: بخدا قسم تو نزد من از مروان برتر نيستى، حضرت امير به او فرمود: آيا به من اينگونه مىگوئى و مرا با مروان يكسان مىكنى، بخدا كه من از تو برترم، پدرم از پدرت و مادرم از مادرت برترند، فاميل من اينها هستند، تو هم فاميل خود را بياور؟و از همه شنيع تر جسارتى است كه تاريخ همانند آن را نسبت به حضرت امير نشان نمى دهد، حضرت امير مىفرمايد: روزى عثمان در گرمى هوا به دنبال من فرستاد، وقتى نزد او رفتم ديدم روى تختى نشسته و عصائى در دست داشت، و در پيش روى او چند كيسه طلا و نقره بود بمن گفت: اى پسر ابوطالب، هر چه مىخواهى از درهم و دينار شكم خود را پر كن كه مرا آتش زدى به او گفتم: اگر اين مال را كسى به تو بخشيده يا ارثى است يا سود تجارت است و مىخواهى صله رحم كنى، من يا قبول مىكنم و تشكر مىنمايم يا قبول نمى كنم تا به اموال تو اضافه شود!و اگر اين مال، مال خداست و از بيت المال است كه در آن حق مسلمانان و يتيم و در راه مانده است، بخدا تو را نرسد كه به من دهى و من را نرسد كه از تو بگيرم.عثمان (كه خشمگنى شده بود) به طرف من آمد و با آن چوبدستى شروع به زدن من كرد! بخدا سوگند كه من دستش را رد نكردم تا اينكه هر چه خواست كرد، سپس عبا را بر كشيدم و به منزلم آمد و گفتم: اگر من امر به معروف و نهى از منكر كردم خدا ميان من و تو (حاكم) باشد. (68)