اهل بيت پيامبر در مجلس يزيد - اسرار عاشورا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسرار عاشورا - نسخه متنی

سید محمد نجفی یزدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اهل بيت پيامبر در مجلس يزيد

مجلسى آراستند بسيار مجلل و معظم با انواع زينتها و در اطراف صندليهائى از طلا و نقره گذاردند، يزيد تاجى از در و ياقوت بر سر نهاده، بزرگان در اطراف نشسته

اهل بيت عصمت و طهارت كه در ميان آن ها دوازده جوان كه بزرگترين آنها امام سجاد بود قرار داشت، امام باقر عليه السلام فرمود:

هر كدام از ما دستهايش به گردنش زنجير شده بود، بانوان را هم با ريسمان بسته بودند، امام چهارم فرمود: اى يزيد چه گمان برى بر رسول خدا اگر ما را در بند و برهنه بر جهاز شتر ببيند، راوى گويد: هيچكس در آن مجلس نماند مگر اينكه گريان شد.

سر مقدس امام حسين را به نزد يزيد آوردند، از حضرت سكينه نقل است كه فرمود: من انسانى سنگدل تر از يزيد نديدم، و نه هيچ كافر و مشركى بدتر و ستمكارتر از او،

راوى گويد: وقتى زحر ابن قيس، سر مقدس را آورد، يزيد پرسيد: چه خبر؟ آن مرد گفت: بشارت باد به پيروزى خدا و يارى او، حسين با هيجده نفر از خاندان و شصت نفر از شيعيان خود بر ما وارد شد، ما از آنها خواستيم كه تسليم شوند و تن به حكم ابن زياد دهند يا جنگ را بپذيرند، آنها جنگ را بر تسليم شدن برگزيدند، با طلوع آفتاب بر آنها حمله كرديم، تيغها بكار افتاد و سرها شكافت و قطع شد، آن گروه شروع به فرار كردند، اما سنگرى نبود به پستى و بلندى ها پناه بردند همچنانكه كبوتر از چنگ باز مىگريزد، بخدا قسم اى اميرالمؤمنين به اندازه كشتن ذبيحه يا خواب قيلوله نگذشت كه همه آنها را كشتيم (مؤلف گويد: اين ملعون بخاطر خودشيرينى، اينگونه دروغ مىبافد و گرنه سرزمين كربلا شاهد رشادتهاى امام حسين مىباشد، كدام دلاور در آن ميدان گريخت و يا پناه گرفت، از سپاه كوفه بپرس كه چگونه با آن كثرت جمعيت در مقابل آن عدد اندك بى تاب گرديده بود، از آن سرباز عمر سعد بپرس كه وقتى به او گفتند: واى بر تو چگونه اولاد پيامبر را كشتيد؟ گفت: اگر تو هم با ما بودى و اگر آن چه ما ديديم مىديدى، همان كار كه ما كرديم، مىكردى، گروهى بر سر ما ريختند كه دست به دسته شمشير مانند شير درنده، و سواران از چپ و راست به هم مىماليدند و خويشتن را به كام مرگ مىانداختند، نه امان مىپذيرفتند و نه به مال رغبت داشتند، مىخواستند يا از آبشخور مرگ بنوشند يا بر مرگ غلبه كنند، اگر ما دست از آنها باز مىداشتيم، جان همه افراد سپاه را گرفته بودند. (256)

آن ملعون ادامه داد: و اينك پيكر آنها برهنه و جامه هاشان در خون آغشته و چهره هاى ايشان خاك آلود، آفتاب بر آنها مىتابد و باد، گرد و غبار بر آن مىپاشد، در بيابان خشك افتاده، و زائرى ندارند جز عقاب و كركس (اين ملعون نمى داند كه انبياء عظام و اولياء كرام، بلكه پادشاهان دنيوى نيز پيشانى بر اين آستان خواهند نهاد و آن را تعظيم خواهند كرد) يزيد (از روى مصلحت) سر را پائين انداخت، سپس سر برداشت و گفت: من از شما راضى بودم اگر حسين را نمى كشتيد، اگر من بودم او را عفو مىكردم، خدا حسين را رحمت كند، و به آن مرد جايزه نداد.

مؤلف گويد: اين جملات و امثال آن از يزيد فقط بحكم سياست وقت است و گرنه اعمال و اشعار و گفته آينده او همه شاهد قساوت و سرور اوست، بلكه شاهد كفر او مىباشد.

در روايت است كه امام حسين به زبير ابن قيس خود فرموده بود كه سر مرا زهير بن قيس بخاطر جائزه نزد يزيد مىبرد اما او چيزى به وى نمى دهد! وقتى سر مطهر امام حسين در مقابل يزيد قرار گرفت، خاندان عترت را هم پشت سر خود قرار داد تا به سر نگاه نكنند، سر را در ميان طشتى قرار داده بودند.

امام سجاد فرمود: تو را بخدا قسم مىدهم اى يزيد، چه گمان دارى به پيامبر خدا اگر ما را به اين حال ببيند، در اينجا يزيد از اهل شام نسبت به اينان مشورت خواست و گفت با اينها چه كنم مردى ملعون جمله زشتى گفت كه مضمون مؤدبانه آن اين است كه شير را بچه همى ماند به او، نعمان ابن بشير گفت: كارى بكن كه اگر پيامبر اينها را با اين وضع مىديد، انجام مىداد، فاطمه دختر امام حسين فرمود: اى يزيد! دختران پيامبر، اسيرانند، مردم با شنيدن اين سخن گريستند، اهل خانه نيز گريان شدند به گونه اى كه صداها بلند شد،

در روايت است كه وقتى اهل شام آن جمله زشت را به يزيد پيشنهاد كردند و گفتند امام سجاد را بكشد، امام باقر عليه السلام كه در آن موقع كودكى چند ساله بود پس از حمد الهى فرمود: اينها برخلاف آنچه مشاورين فرعون راجع به موسى و هارون گفتند، به تو پيشنهاد كردند، آنها به فرعون گفتند: موسى و برادرش را مهلت بده.

اما اينان به كشتن ما راءى دادند، و اين كار علتى دارد؟ يزيد پرسيد علتش چيست حضرت فرمود: مشاورين فرعون حلال زاده بودند، اما اينها حلال زاده نيستند، و پيامبران و فرزندان آنها را جز اولاد زنا نمى كشد، يزيد با شنيدن اين كلمات سر را پائين انداخت. (257)

در روايت است كه امام رضا عليه السلام فرمود: وقتى سر امام حسين را به شام نزد يزيد بردند، او بر سر سفره غذا بود او و يارانش مشغول خوردن غذا و نوشيدن آبجو بودند، سپس دستور داد سر را در طشتى زير تخت نهادند و او بساط شطرنج بر او پهن كرد و بازى مىكرد و حسين و پدر و جد او را نام مىبرد و مسخره مىكرد، وقتى مىبرد، سه جرعه آبجو مىنوشيد و زيادى را نزديك طشت روى زمين مىريخت. الحديث

و در روايت ديگرى فرمود: او خود مىنوشيد و به يارانش نيز مىداد و مىگفت: بنوشيد كه اين نوشيدنى مباركى است و از بركت آن اين است كه اولين بار كه ما خورديم سر دشمن ما حسين مقابل ماست، سفره پهن است و ما با آرامش خاطر غذا مىخوريم. الحديث

و در برخى تواريخ آمده است كه يزيد شراب مىخورد و بر آن سر مطهر نيز مقدارى ريخت، همسر يزيد سر را گرفت و با آب شست و با گلاب خوشبو كرد، همان شب در خواب حضرت زهرا را ديد كه از او تشكر مىنمايد. (258)

سيد ابن طاووس مىفرمايد: كه زينب كبرى سلام الله عليها وقتى سر مطهر برادر را ديد، پيراهن چاك داد، و با صداى سوزناك كه دل را به لرزه مىانداخت گفت: يا حسين يا حبيب رسول الله، يابن مكه و منى، يابن فاطمة الزهراء سيدة النساء بن بنت المصطفى صلّى الله عليه وآله.

راوى گويد: با اين سخنان هر كه را در مجلس بود به گريه انداخت، و يزيد همچنان ساكت بود، آنگاه دستور داد تا چوبدستى خيزران را آوردند و با آن بر دندانهاى سيدالشهداء مىزد و طبق روايتى مىگفت: اين روز بجاى روز بدر! ابوبرزة اسلمى گفت: واى بر تو اى يزيد آيا با چوبدستى به دندان حسين مىزنى شهادت مىدهم كه خودم ديدم كه پيامبر دندانهاى او و برادرش حسن عليهما السلام را مىمكيد و مىفرمود: شما سرور جوانان اهل بهشت هستيد، خدا بكشد، كشنده شما را و لعنت كند، و براى او جهنم مهيا نمايد.

يزيد با شنيدن اين كلمات در خشم شد، دستور داد او را كشان كشان بيرون كردند سپس اين اشعار را كه از ابن الزبعرى است، خواند. (و اين اشعارى است كه علماء بخاطر آن حكم به كفر يزيد كرده اند، ترجمه اشعار اين است):

اى كاش پيران و گذشتگان من كه در بدر كشته شدند مىديدند زارى كردن قبيله خزرج را از زدن نيزه (در جنگ احد) و از شادى فرياد مىزدند و مىگفتند: اى يزيد دستت شل مباد، بزرگان آنها را كشتيم، و اين را بجاى بدر كرديم، سر بسر شد، قبيله هاشم (پيامبر اكرم) با سلطنت بازى كردند (هدف پيامبر حكومت بود) نه خبرى از آسمان آمد و نه وحى نازل شد، من از قبيله خندف نباشم اگر از فرزندان احمد انتقام كارهاى محمد را نگيرم.

/ 159