شهادت پسر امام مجتبى در دامن امام حسين عليه السلام - اسرار عاشورا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسرار عاشورا - نسخه متنی

سید محمد نجفی یزدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شهادت پسر امام مجتبى در دامن امام حسين عليه السلام

در گرماگرم جنگ، وقتى دشمن، سيدالشهداء را احاطه كرده بود (گويا در لحظاتى كه حضرت پياده و يا مجروح بر زمين آمده بود) جوانى كه هنوز بالغ نشده بود، بنام عبدالله از اولاد امام مجتبى عليه السلام، بطرف عموى خود سيدالشهداء در ميدان جنگ دويد، امام حسين عليه السلام متوجه آمدن وى شد، به خواهرش زينب فرمود: جوان را نگه دار، اما او امتناع كرد و آنقدر تلاش كرد تا به نزد امام حسين عليه السلام آمد و گفت: بخدا سوگند از عمويم جدا نمى شوم، در اين موقع ظالمى بنام ابحر بن كعب، خم شد تا با شمشير بر سيدالشهداء فرود آورد، جوان متوجه شد، صدا زد اى پسر خبيثة عموى مرا مىكشى شمشير آن ظالم فرود آمد، جوان دست خود را سپر قرار داد، دست وى به پوست آويزان شد، صدا بر آورد: مادر جان، سيدالشهداء او را در آغوش گرفت و فرمود: برادرزاده بر آن چه به تو رسيده صبر كن، و اميد خير داشته باش، خداوند تو را به پدران شايسته است، به پيامبر و على و حمزه و جعفر و حسن صلوات الله عليهم اجمعين، ملحق خواهد كرد،

سپس حضرت دست خود به آسمان برداشت و عرضه داشت: الها قطرات آسمان و بركات زمين را از آنها دريغ مدار، خدايا اگر آنها را مدتى مهلت داده اى، ميانشان تفرقه انداز و حاكمان را از آنها خشنود مكن، اينان ما را دعوت كردند تا ما را يارى كنند، ولى بر ما يورش بردند، و ما را كشتند.

در همين ميان ناگاه حرمله تيرى انداخت و آن جوان را در آغوش عمويش ذبخ نمود، (235)

مؤلف گويد: حرمله در عاشورا سه تير انداخته است، با يكى على اصغر را شهيد كرد، با دومى پسر امام مجتبى را، و با سومى بر سينه حضرت سيدالشهداء زده است كه حضرت را به سختى ضعيف و ناتوان نمود به گونه اى كه اين تير از زره عبور كرد و از پشت حضرت سر زد، حضرت تير را از پشت بيرون كشيد و خون مانند ناودان سرازير شد.

سپاهى كه در مقابل امام حسين عليه السلام ايستاده بود، همه از اهل كوفه بودند، يعنى آن ها كه على و خاندان وى را به خوبى مىشناختند بسيارى از آن ها خود از دعوت كنندگان امام حسين عليه السلام بودند.

اما با اين حال نسبت به امام حسين، جناياتى كردند كه قلب هر انسانى را آزرده مىكند،

امام باقر عليه السلام فرمود: حدود سيصد و بيست زخم نيزه و شمشير و تير بر بدن امام حسين وارد آمد،




  • فرقت روى تو از خلق جهان شادى برد
    پيكرت مظهر آيات شد از ناوك تير
    يادم از پيكر مجروح تو آيد همه شب
    باغ عشق است مگر معركه كرب و بلا
    كه ز خونين كفنان غرق گل و نسرين است



  • هر كه را ديده بيناست دل غمگين است
    بدنت مصحفق و سيمات مگريس است
    تا دم صبح كه چشمم به رخ پروين است
    كه ز خونين كفنان غرق گل و نسرين است
    كه ز خونين كفنان غرق گل و نسرين است



مثل شير بر آن روبه صفتان حلمه مىبرد، شمر سواره نظام را در پشت پياده قرار داد و تيراندازان را گفت تا حضرتش را تيرباران كنند، آنقدر تير بر آن بدن مقدس انداختند كه مانند خارپشت شد، و دست از پيكار برداشت و روبروى آن سپاه ايستاد تا ساعتى استراحت كند كه ناگاه سنگى آمد و بر پيشانى حضرت اصابت كرد، حضرت با پارچه مشغول پاك كردن خون از صورت بود كه ناگاه تير سه شعبه زهرآلود به سينه حضرت اصابت كرد.

حضرت گفت: بسم الله و بالله و على ملة رسول الله، خدايا تو مىدانى كه اينها مردى را مىكشند كه روى زمين جز او پسر پيامبر نيست، سپس حضرت تير را از پشت بيرون كشيد (گويا اين تير چنان سخت و كوبنده بر بدن آن مظلوم فرود آمده بود كه زره را دريده از بدن حضرت گذشته از پشت سر زده بود و نمى شد از جلو آن را بيرون كشيد و معلوم است كه با بيرون كشيدن اين تير حال حضرت چگونه خواهد بود) خون مانند ناودان سرازير شد، خون را بر آسمان مىپاشيد، قسمتى را بر سر و محاسن ماليد و فرمود: اينگونه در حالى كه به خون خود آغشته ام جدم رسول الله را ملاقات مىكنم.

خواهرش زينب در كنار خيمه عمر سعد را صدا زده فرمود: واى بر تو اى عمر، اباعبدالله كشته مىشود و تو نگاه مىكنى

عمر جوابى نداد، زينب صدا زد واى بر شما آيا ميان شما مسلمان نيست هيچكس جوابى نداد.

در روايت است كه عمر سعد در حالى كه اشكهايش بر صورتش روان بود، از زينب روى برگرداند، سيدالشهداء مدتى مجروح روى زمين بود، اما مردم از كشتنش واهمه داشتند، شمر صدا زد: منتظر چه هستيد، او را بكشيد، نامردى شمشير بر دست چپ حضرت زد و آن را قطع كرد، ديگرى با شمشير بر گردن حضرت كوبيد بطورى كه حضرت بر زمين افتاد، سپس در حالى كه حضرت افتان و خيزان بود و به مشقت بر مىخواست، عقب نشستند. سنان بن انس با نيزه بر حضرت كوبيد، حضرت افتاد.

هلال ابن نافع گويد: كشته بخون تپيده زيباتر و نورانى تر از او نديدم ولى او در آن حال، آب طلب مىكرد، بجاى آب به او گفتند از آب نمى نوشى تا در جهنم از آب جوشان آن بنوشى،

خولى ابن يزيد پيشدستى كرد تا سر مقدسش را جدا كند، بدنش لرزيد، شمر گفت: خدا بازوى تو را سست كند از چه مىلرزى

سپس او خودش، حضرت را ذبح نمود، در روايت است كه عمرو ابن حجاج از اسب فرود آمد تا سر مقدس حضرت را جدا كند وقتى نزديك حضرت شد و به دو چشم حضرت نگاه كرد، پشت نمود و برگشت، و سوار بر اسب خود شد و رفت، شمر پرسيد چرا برگشتى آن ملعون گفت: به دو چشم حضرت نگاه كردم، ديدم در چشم پيامبر است، دوست ندارم خدا را با خون او ملاقات كنم، سپس شبعث ابن ربعى جلو آمد، دستش لرزيد، شمشير را انداخت و فرار كرد در حالى كه مىگفت اى حسين به خدا پناه مىبرم! از اينكه خدا و جد و تو و پدرت را با خون تو ملاقات كنم. (236)

امام باقر عليه السلام فرمود: امام حسين را به گونه اى كشتند كه پيامبر كشتن كلاب را به آن گونه نهى فرموده بود، او را با شمشير و نيزه و سنگ و چوب و عصا كشتند و سپس اسبها را بر بدنش تاختند.

راوى گفت: در آن وقت كه امام شهيد شد گرد و خاكى سخت سياه و تاريك برخاست و بادى سرخ وزيد كه هيچ چيز پيدا نبود، مردم پنداشتند عذاب فرود آمد، ساعتى همچنان بود، آنگاه هوا باز شد،

ابن حجر از علماء عامه در صواعق آورده است كه هنگام شهادت امام حسين، آسمان سياه شد به گونه اى كه در روز ستاره نمايان شد، خورشيد گرفت و مردم گمان كردند كه قيامت بر پا شده، هيچ سنگى برداشته نشد مگر آنكه خون تازه در زير آن بود. (237)




  • خلق در ظل خودى محو و تو در نور خدا
    زنده در جان و دل ما بدن كشته توست
    دشمنت كشت ولى نور تو خاموش نگشت
    بيرق سلطنت افتاد كيان را ز كيان
    نه بقا كرد ستمگر نه بجا ماند ستم
    زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پى اوست
    دولت آن يافت كه در پاى تو سر داد ولى
    ما فقيريم و گدا بر سر كوى تو حسين
    پادشاه است فقيرى كه در اين كوچه گداست



  • ما سوى در چه مقيمند و مقام تو كجاست
    جان مائى و تو را قبر حقيقت دل ماست
    آرى آن جلوه كه فانى نشودنور خداست
    سلطنت سلطنت توست كه پاينده لواست
    ظالم از دست شد و پايه مظلوم بجاست
    بلكه زنده است شهيدى كه حياتش ز قفاست
    اين قبا راست نه بر قامت هر بى سر و پاست
    پادشاه است فقيرى كه در اين كوچه گداست
    پادشاه است فقيرى كه در اين كوچه گداست



/ 159