يا جداه شفاى فلانى را مى خواهم
امام حسين عليه السلام را در خواب ديدم، عرض كردم: يا جداه شفاى فلانى را از شما مىخواهم، حضرت فرمود: عمر او سر آمده است، عرض كردم: اى سرور من، من اين چيزها را نمى فهمم! شفاى فلانى را مىخواهم، فرمود: من دعا مىكنم و از خداوند مىخواهم، اگر مصلحت ديد اجابت مىكند، حضرت دو دست خويش به آسمان بلند نمود و دعا كرد، سپس فرمود: بشارت باد تو را، كه خداوند متعال دعاى مرا در شفاى فلانى اجابت نمود، سپس پدرم فرمود: اى پسر، بانوان علويه، مقام بلندى دارند و من از آنها عجائبى ديده ام، و پاره اى از كرامات آنها را نقل نمود، و بسيار به بانوان علويه بيش از مردان علوى اعتقاد داشت، و عمر پدرم در آن هنگام بيست و هفت يا هشت سال بود، و هنگام رحلت نزديك نود سال داشت.و خداوند به ايشان نيز پنج فرزند پسر عنايت نمود. (339)درس عبرتى كه ما شيعيان بايد از شيعيان اهل كوفه نسبت به انقلاب اسلامى بگيريمدر پايان توجه شيعيان و پيروان سيدالشهداء را به نكته اى جلب مىكنم، نكته اى حساس كه عدم توجه به آن باعث مصائب بزرگ خواهد بود،آيا تا به حال راجع به مردم كوفه و احوالات آنها فكر كرده ايد، آيا مىدانيد كه كوفه اميد اهل البيت بوده است آيا مىدانيد كه اميرالمؤمنين در جنگهاى خود از مردم كوفه كمك گرفته، و همين مردم كوفه بوده اند كه به حضرت كمك داده اند و در اين ميان متحمل مشكلات و رنجها و مجروحين و كشته هاى فراوان شده اند، اينگونه نبوده كه مردم كوفه از اول بى وفائى و سستى را سرلوحه كار خود قرار دهند،اين مردم كوفه اكثريت قاطع آن ها، شيعه و طرفدار اهل البيت بودند، لذا مىبينيد كه وقت ورود اهل البيت به كوفه، شهر يكپارچه عزا و شيون بود، اينها دلهايشان همچنان طرفدار امام حسين بود! اما چه فايده، كه دستها و شمشيرهايشان بر عليه سيدالشهداء بود، اباعبدالله الحسين عليه السلام مردم را اينگونه معرفى مىكند:مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه بر سر زبان ايشان است، آنها اطراف دين و طرفدار دين هستند، تا وقتى كه زندگى آنها به خوبى اداره شود، اما وقتى دچار سختى شدند (دين با دنيا تضاد پيدا كرد) ديندارها كم مىشوند.مردم كوفه بى دين نبودند، حتى دشمن امام حسين نيز نبودند، اما يارى به هر جهت و لاابالى بودند، براى گذراى زندگى حاضر بودند، امام حسين را بكشند و به عبيدالله كمك كنند.آرى عيب مردم كوفه در اين بود، كه اول كار بسيار پرشور و با احساسات و با شعارهاى گوناگون به ميدان آمدند،اما وقتى پاى عمل رسيد و مشكلات انقلاب و استقامت در مقابل دشمنان را ديدند، نتوانستند استقامت كنند،مردم كوفه اول به حضرت امير كمك دادند، اما پس از آنكه زحمات و مشكلات و مجروحين و كشته هاى بسيار در اين راه دادند، عقب نشينى كردند.و بخاطر همين عقب نشينى بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام بارها از آن ها شكايت نمود، و بر آن ها نفرين كرد،در يكى از همين سخنرانيها فرمود: اى عجب، بخدا سوگند، اتحاد اينها (معاويه و همراهان او) بر كار نادرست خود و تفرقه شما بر كار حق خودتان، دل را مىميراند و غم و غصه به بار خواهد آورد، دلهاى شما زشت و دلهايتان غمين باد وقتى كه مورد هدف قرار مىگيريد و به شما حمله مىكنند ولى شما اقدام نمى كنيد، خدا عصيان مىشود و شما راضى هستيد، وقتى شما را در گرما فرمان كوچ مىدهم، ميگوئيد هوا گرم است، مهلت بده تا گرما كم شود و در سرما مىگوئيد، مهلت بده، سرما برطرف شود، شما كه از سرما و گرما گريزانيد، بخدا كه از شمشير بيشتر فرار مىكنيد.اى نامردهائى كه آثار مردانگى در شما نيست، اى كسانى كه در عقل مانند اطفال و زنهاى در حجله هستيد، دوست داشتم كه شما را نمى ديدم و شما را نمى شناختم، همان شناختى كه بخدا سوگند پشيمانى و اندوه به دنبال داشت، خدا شما را بكشد كه دل مرا چركين كرديد و سينه ام را از خشم آكنديد و در هر نفس پى در پى به من غم و غصه خورانديد. (340)و در خطبه ديگرى مىفرمود: اى مردمى كه بدنهايشان با هم ولى خواسته هايشان مختلف است، سخنان (شعارهاى) شما سنگهاى سخت را نرم مىكند ولى كار شما دشمنان را به طمع مىاندازد، تا آنجا كه مىفرمايد:شما را چه شده، دارويتان چيست مداواى شما چيست آنها هم مردانى هستند مثل شما؟ (341)و سرانجام حضرتش مردم كوفه را نفرين نمود، و فرمود: بخدا قسم پسرى از قبيله بنى ثقيف بر شما مسلط خواهد شد كه از حق روى گردان است، سبزه شما را مىخورد و پيه شما را آب مىكند، بياور اى اباوذحه آنچه دارى، (نهج البلاغه)و در جاهاى ديگر: بعد از اينكه بسر ابن ارطاة از جانب معاويه، يمن را اشغال نمود حضرت در خطبه فرمود: بخدا نمى بينم مگر اينكه اين گروه بزودى بر شما پيروز مىشوند، اين نه بخاطر حقانيت آنهاست بلكه بخاطر فرمانبردارى و استقامت آنها و در مقابل معصيت شماست، بخاطر كمك دادن آنها و رها كردن شماست، بخاطر آباد كردن آنها شهرهاى خودشان را و فاسد نمودن شما شهرهاى خودتان است.بخدا سوگند اى اهل كوفه دوست داشتم شما را مثل ده دينار با يك دينار عوض كنم - ده تا از شماها بدهم و يكى از آنها بگيرم!! سپس دستهاى خويش را به آسمان بلند نموده عرضه داشت:خدايا من از اينها ملول و اينها هم از من ملول شدند، من از دست اينها ناراحت و اينها هم از من، بجاى اينها بهتر از اين را به من بده و به اينها بدتر از من نصيبت كن.خدايا تعجيل كن (در عقوبت ايشان) به وسيله جوان ثقفى آن مرد متكبر كه سبزى اينها را بخورد.و ميان اينها به حكم جاهليت حكم كند و از نيكانشان نپذيرد و از گنه كارانشان نگذرد. (342)و اين چنين بود كه مردم عراق پس از امام حسين ديگر روز خوش نديدند،پس از حضرت على، معاويه بر سر كار آمد و كرد آنچه كرد، كه قبلا اندكى از آن را در جنايات معاويه بر شيعيان ذكر كرديم، و همينطور مصيبت آنها ادامه داشت و در كمال ذلت به سر بردند تا در زمان حجاج ابن يوسف ثقفى كه جنايتكار تاريخ اسلام به شمار مىآيد، شعبى گويد: اگر هر امتى خبيث و فاسق خود را بياورد و ما حجاج را بياوريم، ما بر همه غلبه خواهيم كرد. (343)اين جنايتكار كه حرمتى براى اسلام و مسلمين باقى نگذارد بيست سال بر عراق حكومت كرد و تا توانست از شيعيان كشت و شكنجه نمود و به زندان افكند، كه فجايع اعمال او در تاريخ مذكور است، و بسيارى او را كافر مىدانند، همو كه گفته اند يكصد و بيست هزار نفر را با شكنجه كشت و وقتى مرد هشتاد هزار نفر در زندان محبوس بودند كه سى هزار نفر از آنها زنان بودند.(344)هان اى ملت بزرگوار و شهيدپرور ايران، انقلاب اسلامى خود را كه نتيجه آن همه فداكارى و شهادتها و شكنجه هاست از دل و جان پاسداريد.مبادا كه دل به دنيا دهيم و از انقلاب خود بخاطر حرص و طمع و يا مشكلات، غافل گرديم و يا به آن پشت كنيم، امروز حكومت اسلامى نعمت عظماى الهى است، همان است كه قرنهاى متمادى آرزوى انبياء و اولياء بوده است، اما نصيب من و شما شده است، شما اين نعمت ارزشمند را ارزان بدست نياورديد كه ناچيز بپنداريد.ناشكرى و ناسپاسى و بى توجهى به دين و نقشه هاى دشمنان دين، و رها كردن دين در مقابل دشمنان، سرنوشتى سخت و عذابى دردناك در پى دارد كه مردم كوفه امروز عبرت ما مىباشند،سربلند باد ملت قهرمان ايران، برافراشته باد پرچم جمهورى اسلامى ايران و نهضت هميشه جاويد كربلاى حسينى، پرطنين باد خروش مسلمين جهان و شعار كوبنده: ما اهل كوفه نيستيم، على تنها بماند.
مهر ترا به عالم امكان نمى دهم
جان مىدهم به شوق وصال تو يا حسين
اى خاك كربلاى تو مهر نماز من
آن مهر را به مهر سليمان نمى دهم
اين گنج پربهاست كه ارزان نمى دهم
تا بر سرم قدم ننهى، جان نمى دهم
آن مهر را به مهر سليمان نمى دهم
آن مهر را به مهر سليمان نمى دهم
(1). كمال الدين ج 1 ص 318.(2). فضائل الشيعة و اختصاص شيخ مفيد - ره.(3). تفسير فرات ابن ابراهيم ص 207.(4). الغدير ج 7 ص 301 از خصائص نطنزى.(5). كامل الزيارات ص 56 و اصول كافى، باب مولد الحسين حديث 4.(6). بحار ج 43 ص 243 از امالى صدوق - ره -(7). بحار، ج 43 ص 243 از امالى صدوق - ره -(8). بحار ج 43 ص 238 از عيون اخبارالرضا عليه السلام.(9). بحار ج 43 ص 243 از امالى صدوق و ص 245 از عيون و ص 254 از مناقب.(10). اصول كافى باب مولد الحسين حديث 4.(11). كامل الزيارات ص 50.(12). كامل الزيارات، ص 53.(13). كامل الزيارات، ص 70.(14). كامل الزيارات ص 68.(15). كامل الزيارات ص 53.(16). بحار ج 43 ص 286.(17). بحار ج 43 ص 285.(18). مدينة المعاجز ص 259.(19). مدينة المعاجز ص 259.(20). بحار ج 43 ص 265 و 264.(21). بحار ج 43 ص 269.(22). بحار ج 43 ص 281.(23). بحار ج 43 ص 291.(24). بحار ج 43 ص 291.(25). نفس المهموم ص 15.(26). اصول كافى.(27). اصول كافى.(28). بصائرالدرجات ص 408.(29). بصائرالدرجات ص 208.(30). مدينة المعاجز ص 247.(31). مدينه المعاجز ص 246.(32). مدينه المعاجز ص 246.(33). بحار ج 44 ص 184.(34). شريح نهج البلاغه ج 4 ص 31 ابن ابى الحديد.(35). صحيح بخارى در سه جا جزء اول كتاب العلم و در كتاب المرض و كتاب الجهاد و السير، صحيح مسلم آخر باب وصايا، احمد ابى حنبل در مسند جزء اول ص 325 (منقول از كتاب النص و الاجتهاد)(36). براى اطلاع از اين جريان به كتب مورخين اسلام مثل تاريخ طبرى و ابن اثير و طبقات ابن سعد و غيره مراجعه شود.(37). شهرستانى در ملل و نحل نيز اين جمله را نقل نموده است.(38). اين حديث را به الفاظ و مضامين گوناگون و شبيه به يكديگر بزرگان اهل سنت مانند خوارزمى در مناقب ص 39 و حاكم در مستدرك 3 ص 149 و ذهبى در تلخيص و ديگران آورده اند راجع الغدير ج 2 ص 301 و 302.(39). داستان تهديد خانه حضرت فاطمه را به آتش، بزرگان اهل سنت همانند جوهرى در السقيفه و ابن قتيبة در الامامة و السياسة و طبرى در تاريخ خود و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ج 1 نقل نموده اند.(40). ملل و نحل شهرستانى در مساءله يازدهم از متفردات نظام.(41). تاريخ طبرى ج 2 ص 619، ذهبى در ميزان الاعتدال ج 3 ص 215 و ابن قتيبة در الامامة و السياسة (السبعة السلف ص 16.)(42). جريان مذكور را عموم مورخين و ترجمه نويسان همانند طبرى و ابن اثير و زبير ابن بكار و سايرين ذكر كرده اند و از مسلمات تاريخ است.(43). كنزالعمال 5/237 و عماد ابن كثير در مسند صديق از حاكم نيشابورى (النص و الاجتهاد)(44). كنزل العمال شماره 4862 و جامع بيان العلم(45). طبقات ابن سعد 5/140.(46). تذكرة الحفاظ ذهبى و ابن عساكر (اضواء على السنة المحمديه)(47). تذكرة الحفاظ ذهبى و ابن عساكر (اضواء على السنة المحمديه)(48). مآخذ قبل.(49). حاكم در مستدرك ص 102 جلد 1 (اضواء على السنة المحمديه)(50). ابن سعد و ابن عساكر (اضواء على السنة المحمديه)(51). مسند احمد 4:99 (الغدير ج 10 ص 351)(52). حاكم نيشابورى در مستدرك 3:124 و ذهبى در التخليص آورده اند و هر دو به صحت آن اعتراف كرده اند (النص و الاجتهاد)(53). النص و الاجتهاد.(54). فخر رازى در تفسير كبير و قوشجى در شرح التجريد و ديگران (الفصول المهمه ص 63) و شرح ابن ابى الحديد ج 1)(55). جزء اول ص 50 (بنقل از النص و الاجتهاد)(56). شرح تجريد قوشجى كه از محققين اهل سنت مىباشد.(57). شرح تجريد قوشجى.(58). دلائل الصدق ج 3 ص 99 از قوشجى در شرح تجريد.(59). به نقل از النص و الاجتهاد.(60). به نقل از النص و الاجتهاد.(61). صحيح بخارى كتاب صلاة التراويح(62). احمد امين در ص 287 از فجرالاسلام به نقل النص و الاجتهاد.(63). تمام مورخين در حوادث سال 17 هجرى اين جريان را نگاشته اند، همانند حاكم نيشابورى در مستدرك و آن را صحيح شمرده است.(64). علامه امينى در الغدير ج 6 ص 187 نيز اين حكم را از مالك آورده است كه: ابى عمر ابن الخطاب ان يورث احدا من الاعاجم الا احدا ولد فى العرب.(65). سليم ابن قيس ص 174.(66). راجح الانساب للبلاذرى(67). مسند احمد و مستدرك حاكم(68). كشف البيان از ابن ابى الحديد ج 2(69). الغدير ج 8 از ابن قتيبه در معارف و ابوالفداء در تاريخ ج 1 ص 168 و غير هم(70). الغدير ج از ابن قتيبه در معارف و ابوالفداء در تاريخ ج 1 ص 168 و غير هم(71). الغدير ج 8 ص 259 از شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 61 و حلبى در سيره ج 2 ص 87.(72). الغدير ج 8 ص 260 از مستدرك حاكم 4:479 و ابن حجر در صواعق ص 108 و غير هم.(73). الغدير ج 8 ص 268 از هيثمى در مجمع الزوائد 10:72 و طبرانى و سيوطى در جمع الجوامع.(74). الغدير ج 8 از ابن حزم در محلى 5: 86 و ملك العلماء، در بدايع 1:276 و غيرهما(75). تطهيرالجنان هامش الصواعق ص 142 (الغدير ج 8 ص 264)(76). ابن عساكر در تاريخ خود 4:227.(77). بلاذرى در الانساب 5/28 و 27 (الغدير ج 8 ص 242 و 243)(78). بلاذرى در الانساب 5:33 و ابوفرج در آغانى و ابوعمرو در استيعاب و مسند احمد و سنن بيهقى (الغدير ج 8 ص 274)(79). شرح ابن ابى الحديد ج 1:67 (الغدير ج 8/277)(80). شرح ابن ابى الحديد ج 3:411(81). استيعاب 2:69 (الغدير 8:278)(82). ابن عساكر در تاريخ خود 6:407 (الغدير 8:278)(83). الغدير ج 8، و مخفى نماند كه عثمان در نبرد اخيرى كه آفريقا بطور كامل فتح شد، خمس آنرا به مروان واگذار كرد همچنانكه قبلا ذكر شد.(84). اسدالغابة 3:173 و الاصابة 2:317، سنن ابى داود 2:220 و غيره (از الغدير)(85). الغدير ج 8 ص 279(86). الغدير ج 8 ص 290 و اين عبدالله پسر دائى عثمان مىشود.(87). مسند احمد 1:62 (الغدير ج 8 ص 291)(88). نهج البلاغه خطبه سوم.(89). الغدير ج 8 ص 249 از كتب بسيارى از اهل سنت مثل تفسير و تاريخ طبرى، و غيره نقل مىنمايد فراجع(90). الغدير ج 8 ص 251 از كنزالعمال 6:91.(91). مستدرك حاكم 4:471، كنزالعمال 6:39.(92). النص و الاجتهاد.(93). تتمه المنتهى ص 26(94). تتمه المنتهى ص 29 و 30(95). كشف الهاويه ص 16(96). مسند احمد 4:421، كتاب صفين ص 246، لسان العرب ج 7 و ج 9 (الغدير ج 1 ص 140)(97). تاريخ طبرى 11:357 و بلاذرى در تاريخ خود ج 1 (الغدير ج 10 ص 141)(98). ج 8 الغدير ص 312(99). تاريخ طبرى 11:357، شرح ابن ابى الحديد 1:348، تهذيب التهذيب 2:428 (الغدير ج 10 ص 142(تا 147)(100). الغدير ج 10 ص 179(101). اين احاديث در كتب متعدد شامل موطا مالك 2:59، سنن نسائى 7:279 و سنن بيهقى 5:280، صحيح مسلم 5:43 مسند احمد 5:319 و غيره آمده است. (الغدير ج 10 ص 185)(102). جريان الحاق زياد به ابوسفيان از مسلمات تاريخ است به كتابهاى تاريخ ابن عساكر و ابن اثير و عقد الفريد و تاريخ يعقوبى و مروج الذهب و شرح ابن ابى الحديد و غير هم مراجعه شود.(103). شرح ابن ابى الحديد ج 10 ص 101 (الصحيح فى سيرة النبى)(104). تاريخ طبرى ج 6:184 (الغدير ج 10 ص 334)(105). تاريخ ابن عساكر 3:103 و اسدالغابة 1:115 (الغدير ج 10 ص 336)(106). مروج الذهب 3:454 و شرح ابن ابى الحديد ج 5 ص 129.(107). كتاب صفين ص 348 (الغدير ج 10 ص 352)(108). مستدرك حاكم ج 4:486 (الغدير ج 10 ص 352)(109). مسند احمد 4:99 (الغدير ج 10 ص 351)(110). مروج الذهب، ج 3 ص 14.(111). شرح ابن ابى الحديد ج 3 ص 15 (الغدير ج 11 ص 28 و دلائل الصدق ج 1 ص 6)(112). شرح ابن ابى الحديد ج 3 ص 15 (الغدير ج 11 ص 28 و دلائل الصدق ج 1 ص 6)(113). شرح ابن ابى الحديد 1:361(114). ابن ابى الحديد ج 1:361 (الغدير ج 11 ص 29)(115). ابن ابى الحديد ج 1:361 (الغدير ج 11 ص 30)(116). تاريخ طبرى ج 6:132 (الغدير ج 11 ص 29)(117). صحيح مسلم 8:27 و تاريخ ابن كثير 8:119 (الغدير ج 111 ص 89)(118). به الغدير ج 7 ص 198 و 89 و 298 و 299 مراجعه شود، احاديث مربوط به مناقب حضرت على عليه السلام قطعى و در كتب معتبر اهل سنت موجود است به مناقب ابن مغازلى رجوع شود.(119). صحيح بخارى ج 3 باب قتل ابى جهل (دلائل الصدوق ج 1 ص 7)(120). كتاب صفين به نقل الغدير ج 10 ص 290(121). روزى براى پيامبر اكرم مرغ بريانى را هديه آوردند، حضرت دعا نمود كه خدايا محبوبترين خلق خود را نزد من بفرست تا با من از اين مرغ بخورد، و على آمد، و طبق برخى روايات انس ابن مالك آنجا حضور داشت، آرزو كرد تا ابوبكر و يا عمر بيايند، لذا چند بار حضرت امير را برگرداند، تا بالاخره پيامبر متوجه شده و فرمود: برو در را باز كن و حضرت على تشريف آورد، حديث مذكور را بسيارى از علماء اهل سنت روايت كرده اند.(122). دلائل الصدق ج 1 ص 4 از ذهبى در تذكرة الحفاظ(123). دلائل الصدق ج 1 ص 5 از ابن خلكان در وفيات الاعيان.(124). دلائل الصدق ج 1 از ابن حجر در تهذيب التهذيب(125). صواعق ابن حجر ص 81 بنقل الغدير ج 11 ص 6(126). الغدير ج 11 ص 7(127). ابن ابى الحديد ج 3 ص 15، دلائل ص 6 ج 1(128). تاريخ طبرى 6:77-81 و تاريخ ابن عساكر و ابن كثير و غيرهم و كامل ابن اثير 3:162-167 (الغدير ج 11 ص 20)(129). كشف الهاويه ص 255(130). كشف الهاويه ص 255.(131). ابن ابى الحديد ج 3:15 از الغدير ج 11 ص 29، 28.(132). ابن ابى الحديد ج 3:15 از الغدير ج 11 ص 29، 28.(133). الغدير ج 11 ص 31.(134). تتمة المنتهى ص 62 از ابن ابى الحديد(135). الغدير ج 11 ص 32(136). دلائل الصدق ج 1 ص 6(137). به كتاب سليم ص 108 مراجعه شود.(138). احتجاج ج 2 ص 18 و بحار ج 44 ص 127(139). شرح ابن ابى الحديد ج 4 ص 104(140). الامامة و السياسة ج 1 ص 13 از شبهاى پيشاور ص 512(141). ج 3 ص 351 چاپ مصر از شبهاى پيشاور ص 518(142). تاريخ طبرى ج 2 و ذهبى در ميزان الاعمال ج 3(143). شبهاى پيشاور ص 64(144). الامامة و السياسة ج 1 ص 14 از شبهاى پيشاور ص 711(145). نهج البلاغه(146). الامامة و السياسة ص 23، كامل ابن اثير و كنزالعمال از دلائل الصدق ج 3 ص 106(147). ابن حجر در تطهيرالجنان هامش الصواعق از الغدير ج 8 ص 264(148). مسعودى در مروج الذهب و ابن ابى الحديد ج 4:11 و مقاتل الطالبين (الغدير ج 11 ص 9)(149). شرح ابن ابى الحديد ج 4 ص 57(150). شرح ابن ابى الحديد ج 4 ص 57، 58(151). شرح ابن ابى الحديد ج 4 ص 57، 58(152). شرح ابن ابى الحديد ج 4 ص 61(153). الغدير ج 11 ص 7 از ابن ابى الحديد ج 4:16(154). احتجاج طبرسى ج 1 ص 148(155). و هنگامى كه به حضرت پيشنهاد بيعت و مخالفت با خلفا را مىدادند حضرت مىفرمود: من با پيامبر پيمانى دارم كه بر سر آن پيمانم. و صديقه طاهره در خطبه غراء خويش پس از رحلت پيامبر فرمود: اين (انحراف) در حاليست كه عهد نزديك و جراحت (رحلت پيامبر) وسيع و زخم بهبود نيافته و پيامبر هنوز دفن نشده، پيشدستى كرديد، بخاطر اينكه مبادا فتنه اى واقع شود، بدانيد كه در فتنه افتادند و جهنم بر كافرين احاطه دارد - احتجاج طبرسى.(156). سفينة البحار ج 1(157). كامل ابن اثير ج 2 ص 518 و 522(158). كامل ابن اثير ج 2 ص 518 و 522(159). كامل ابن اثير ج 2 ص 526(160). الغدير ج 8 ص 287(161). بحار ج 41 ص 116(162). بحار ج 41 ص 131(163). بحار ج 41 ص 133(164). بحار ج 41 ص 113(165). الغدير ج 8 ص 282(166). الغدير ج 8(167). الغدير ج 10 ص 264(168). بحار ج 44 ص 298 از خصال و امالى صدوق ره.(169). بحار ج 44 ص 269(170). تاريخ طبرى، 7:4 و كامل ابن اثير 4:45 و تاريخ ابن كثير 8:216 (الغدير ج 10 ص 255)(171). تاريخ ابن عساكر، 7:372 (الغدير ج 10 ص 255)(172). تاريخ ابن عساكر و كامل ابن اثير 4:45 (الغدير ج 10 ص 255)(173). كامل ابن اثير 4:45، و تاريخ ابن كثير 8:216 (الغدير ج 10 ص 255)(174). الامامة و السياسة 1:153، جمهرة الخطب 2:242 (الغدير ج 10 ص 162)(175). الامامة و السياسة 1:131، جمرة الرسائل (الغدير ج 10 ص 160)(176). الغدير ج 10 ص 228 به بعد.(177). تتمه المنتهى و الفصول المهمة، مؤلف گويد: يادمان هست كه دختر پيامبر در مدينه فرمود: از اين شتر خلافت به جاى شير، خون تازه خواهند دوشيد! و سيدالشهداء در نامه اى نسبت به كسانى كه او را يارى نكردند فرمود: به رستگارى نرسند!!(178). الفصول المهمه از العقد الفريد.(179). كامل ابن اثير ج 4 ص 123(180). مؤلف گويد: چقدر تفاوت است ميان سيدالشهداء كه بخاطر حفظ حرمت حرم خدا، از مكه خارج شد تا دشمن آن حريم مقدس را هتك نكند، و ميان عبدالله ابن زبير كه راضى شد دوبار خانه خدا بخاطر او مرود بى احترامى قرار گيرد و نابود شود.(181). ابن اثير و مروج اللذهب(182). الفصول ص 118(183). كشف الهاويه ص 39(184). مروج الذهب ج 3 ص 67 و 68(185). دلائل الصدق ج 3 ص 109(186). تتمة المنتهى ص 45 و 46.(187). نفس المهموم ص 43.(188). همان مآخذ ص 127(189). نفس المهموم ص 131(190). همان مآخذ ص 162(191). نفس المهموم ص 227، در اينكه قاتل سيدالشهداء كيست، ميان علماء اختلاف است، مشهور اين است كه شمر است، اما بسيارى سنان را نام مىبرند.(192). نفس المهموم ص 260 از كامل ابن اثير.(193). نفس المهموم ص 43(194). همان مآخذ ص 45(195). نفس المهموم ص 274(196). شرح ابن ابى الحديد ج 10 ص 101 (الصحيح فى سيره النبى الاعظم)(197). طبرى و ابن عساكر در تاريخ خود، (الغدير ج 8)(198). مروج الذهب ج 3 ص 216(199). نفس المهموم ص 262 از شرح ابن ابى الحديد(200). الغدير(201). دلائل الصدق ج 1 ص 29(202). الصحيح فى سيرة النبى الاعظم به نقل از الاصابة ج 3 ص 159(203). الصحيح فى سيرة النبى الاعظم.(204). النصايح الكافية تاءليف محمد ابن عقيل كه از جاحظ و كامل مبرد نقل مىكند و شرح ابن ابى الحديد ج 15 ص 242 و البداية و النهاية ج 9 و سنن ابى داود ج 4 (الصحيح فى سيرة النبى الاعظم)(205). العقد الفريد ج 2 ص 354 (الصحيح فى سيرة النبى الاعظم)(206). اغانى ج 19 ص 59 (الصحيح فى سيرة النبى الاعظم)(207). السبعة السلف ص 236(208). الصحيحين به نقل علامه حلى ره در نهج الحق (دلائل الصدق ج 1 ص 409)(209). رواه البغونى فى باب ادب الخلا در مصابيح (دلائل الصدق ج 1 ص 410)(210). دلائل الصدق ج 1 ص 411(211). غزالى در احياءالعلوم به نقل از دلائل الصدق ج 1 ص 402(212). دلائل الصدق ج 1 ص 389(213). صحيح بخارى در كتاب عيدين و كتاب جهاد (از دلائل الصدق ج 1 ص 391)(214). به نقل از دلائل الصدق ج 1 ص 419(215). بخارى در تفسير سوره ق (دلائل الصدق ج 1 ص 421)(216). بخارى در كتاب التوحيد (دلائل الصدق ج 1 ص 423)(217). قبلا مدارك اين حوادث ذكر شده است.(218). الصحيح فى تاريخ النبى الاعظم.(219). مسعودى در مروج الذهب در احوالات وليد ابن يزيد(220). مروج الذهب ج 3 ص 216(221). الغدير(222). شرح ابن ابى الحديد(223). الغدير ج 8 ص 166 و 264(224). مسعودى در مروج الذهب(225). كامل الزيارات ص 332(226). نفس المهموم ص 49(227). نفس المهموم.(228). كامل الزيارات ص 73(229). نفس المهموم ص 129(230). نفس المهموم ص 203(231). همان مآخذ ص 220(232). نفس المهموم ص 228(233). نفس المهموم ص 188(234). نفس المهموم.(235). نفس المهموم از شيخ مفيد(236). معالى السبطين ص 24(237). نفس المهموم.(238). نفس المهموم.(239). نفس المهموم.(240). همان مآخذ(241). نفس المهموم.(242). معالى السبطين(243). همان مآخذ(244). معالى السبطين ص 52 و 53(245). نفس المهموم.(246). نفس المهموم.(247). معالى السبطين ص 57(248). معالى السبطين 58(249). نفس المهموم ص 246(250). نفس المهموم ص 252(251). نفس المهموم.(252). نفس المهموم.(253). نفس المهموم از ارشاد.(254). نفس المهموم.(255). نفس المهموم.(256). نفس المهموم.(257). نفس المهموم، ص 276 از اثبات الوصية(258). نفس المهموم.(259). نفس المهموم.(260). نفس المهموم از شيخ مفيد و كامل ابن اثير(261). نفس المهموم از ملهوف.(262). نفس المهموم از بصائر(263). احاديث اين باب از كتاب شريعت وسائل الشيعة ج 10 ذكر شده است.(264). وسائل الشيعه، ج 10، ص 341(265). همان مآخذ ص 348(266). وسائل الشيعه و هامش آن ج 10 ص 350(267). وسائل الشيعه ج 10 ص 353(268). وسائل الشيعه ج 10 ص 360(269). همان مآخذ ص 330(270). همان مآخذ(271). وسائل الشيعه ج 10 ص 386(272). كامل الزيارات اختصارا(273). دارالسلام ج 2 ص 279(274). داستانهاى شگفت حضرت آية الله شهيد دستغيب ص 243(275). وسائل الشيعه ج 10 ص 320(276). كامل الزيارات ص 147(277). كامل الزيارات ص 147(278). همان مآخذ ص 87(279). وسائل الشيعه ج 10 ص 319(280). همان مآخذ(281). همان مآخذ ص 402(282). وسائل الشيعه ج 10 ص 362(283). احاديث مذكور از ج 10 كتاب وسائل الشيعه نقل شده است.(284). كامل الزيارات ص 112(285). كامل الزيارات ص 167(286). دارالسلام ج 2 ص 331(287). كامل الزيارات ص 106(288). كامل الزيارات.(289). كامل الزيارات(290). همان مآخذ ص 285(291). بحار ج 44 ص 284(292). بحار ج 44 ص 270(293). كامل الزيارات ص 101(294). كامل الزيارات ص 111(295). كامل الزيارات ص 260(296). همان مآخذ ص 276(297). همان مآخذ ص 116(298). همان مآخذ ص 262(299). كامل الزيارات ص 105(300). كامل الزيارات ص 80(301). كامل الزيارات ص 83(302). كامل الزيارات ص 87(303). همان مآخذ ص 108(304). همان مآخذ(305). همان مآخذ(306). كامل الزيارات ص 101(307). همان مآخذ ص 106(308). نفس المهموم.(309). كامل الزيارات ص 79(310). همان مآخذ ص 79(311). كامل الزيارات ص 72(312). همان مآخذ ص 74(313). وسائل ج 10 ص 391(314). همان مآخذ ص 396(315). همان مآخذ(316). همان مآخذ ص 391.(317). وسائل الشيعه، ص 393(318). همان مآخذ ص 396(319). كامل الزيارة ص 55(320). كامل الزيارات ص 64(321). داستانهاى شگفت، ص 199(322). همان مآخذ.(323). بحارالانوار.(324). بحار ج 44 ص 287(325). دارالسلام ج 2 ص 233(326). دارالسلام ج 2 ص 74(327). داستانهاى شگفت ص 254(328). داستانهاى شگفت، ص 160(329). داستانهاى شگفت ص 164(330). داستانهاى شگفت ص 38(331). داستان مزبور را آية الله دستغيب از ثقه با فضيلت محمد حسن مولوى كه از واعظ مزبور شنيده بود، نقل مىنمايند (داستانهاى شگفت ص 309)(332). داستانهاى شگفت ص 15 تاءليف آية الله دستغيب.(333). داستانهاى شگفت، ص 53(334). داستانهاى شگفت ص 58(335). داستانهاى شگفت ص 177(336). داستانهاى شگفت ص 89(337). سبب مشهور شدن ايشان به اين لقب اين بود كه هر شب در مسجد گنج كه متصل به خانه اش بود، بخاطر اخلاص و ارادت فراوان به سيدالشهداء و مواظبت در خواندن زيارت عاشورا پس از نماز جماعت، يكى دو نفر روضه مىخواندند، سپس سفره آبگوشت را پهن مىكردند هر كس مايل بود مىخورد و هر كه مىخواست همراه خود به خانه اش مىبرد.(338). داستانهاى شگفت ص 116(339). دارالسلام ج 2 ص 246(340). نهج البلاغه خطبه 27(341). نهج البلاغه خطبه 19(342). تتمة المنتهى ص 68(343). همان مآخذ.(344). الغدير ج 10 ص 54