اما داستان تبعيد ابوذر به شام و از آنجا به ربذه و رحلت وى در آنجا از مسلمات و وقايع اسف بار تاريخ اسلام است، و شما خود بهتر مىدانيد وقتى بزرگان اسلام اين چنين تحقير شوند، براى اسلام چه ارزش و آبروئى باقى خواهد ماند. او دستور داد تا ابوذر را به بدترين وجه از شام به مدينه آورند و گفت: او را بر روى شتر درشت سوار كن و همراهى سخت با او همراه كن كه شب و روز براند تا ياد عثمان و معاويه را فراموش كند، ابوذر كه در سن پيرى و لاغرى اندام و بلندى قد و داراى سر و ريش سفيد بود، چنان در ميان راه سختى كشيد كه رانهاى پاى او زخم شاد و گوشت آن ريخت و سخت كوفته و رنجور شد، و در مجلس مباحثه اى كه ميان ابوذر و عثمان رخ داد، عثمان ابوذر را متهم كرد كه در حديث خود به پيامبر دروغ مىبندد، ابوذر حضرت على را گواه گرفت، حضرت بنفع ابوذر شهادت داد و از او دفاع كرد، عثمان كه از اين سخن برآشفته بود با كمال جسارت به حضرت امير عليه السلام گفت: خاك بر دهانت باد (مؤلف گويد: اگر نه اين بود كه مىبايسد عمق فاجعه روشن شود جراءت آوردن اين جسارت را نداشتيم.)حضرت امير نيز به او فرمود: خاك بر دهان خودت باد، اين چه كارى است كه مىكنى و چه انصافى است كه روا مىدارى چرا بخاطر نامه معاويه و سخن نامعلوم او، با اباذر چنين مىكنى با اينكه ظلم و فساد و فتنه و عناد معاويه معلوم است.