اسرار عاشورا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسرار عاشورا - نسخه متنی

سید محمد نجفی یزدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • فرياد العطش ز بيابان كربلا
    در خاك و خون طپيده بميدان كربلا
    خون مىگذشت از سر ايوان كربلا
    ز آن گل كه شد شكفته به بستان كربلا
    خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
    خاتم زقحط آب سليمان كربلا
    فرياد العطش ز بيابان كربلا
    كردند رو به خيمه سلطان كربلا
    زاده ليلا مرا مجنون مكن



  • كشتى شكست خورده طوفان كربلا
    گرچه روزگار بر او فاش مىگريست
    نگرفته دست دهر گلابى به غير اشك
    از آب هم مضايقه كردند كوفيان
    بودند ديو و دد همه سيراب و مىمكيد
    زآن تشنگان هنوز بعيوق مىرسد
    آه از دمى كه لشكر اعلاء نكرده شرم
    زاده ليلا مرا مجنون مكن
    زاده ليلا مرا مجنون مكن



يكى از صحنه هاى تكان دهنده كه سند مظلوميت اهل البيت عليهم السلام و شقاوت دشمنان ايشان است، شهادت فرزند برومند و جوان رشيد امام حسين، حضرت على ابن الحسين است،

على اكبر جوانى بود بسيار زيبا از پدر اجازه ميدان گرفت، حضرت اجازه فرمود، آنگاه با نااميدى نگاهى به او نمود و در حالى كه چشم از جوان برگرفته بود گريست،

و عرضه داشت: خدايا بر اين گروه شاهد باش، همانا جوانى در مقابل آنهاست كه در خلقت ظاهرى و صفات باطنى و منطق از همه به پيامبر شبيه تر است، ما هرگاه مشتاق پيامبرت مىشديم، به صورت او نگاه مىكرديم، بارالها بركات زمين را از آنها رفع كن. ميان آنها تفرقه انداز و آن ها را پاره كن و حاكمان را هرگز از ايشان خشنود مكن. اينها ما را دعوت كردند تا ما را كمك كنند، ولى بر ما خروج كرده با ما نبرد مىكنند.

سپس حضرت بر عمر ابن سعد فرياد بر آورد و فرمود: تو را چه مىشود، خدا نسل تو را قطع كند و كار تو را بى بركت كند و بر تو كسى را مسلط كند تا بعد از من تو را در بسترت ذبح كند، همچنانكه رحم مرا قطع كردى و رعايت فاميلى مرا با پيامبر نكردى، سپس با صداى بلند اين آيه را تلاوت فرمود: ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم.

على اكبر بر آن دشمنان حمله نمود، عده بسيارى از آنها را كشت، به گونه اى كه فرياد از جمعيت بر آمد، سپس در حالى كه هفتاد نفر را به هلاكت رساند و جراحات بسيار بر بدنش وارد آمده بود، به نزد پدر بازگشت و عرض كرد: پدر جان تشنگى مرا كشت، سنگينى اين آهن (زره) مرا از كار انداخته است، آيا جرعه آبى هست كه با آن بر اين دشمنان قوت يابم

سيدالشهداء با شنيدن اين كلمات گريست (آب كمترين چيزى است كه يك فرزند از پدر مطالبه مىكند، تا چه رسد به على اكبر آن هم با كيفيت در مقابل امام حسين عليه السلام) حضرت فرمود: وا غوثاه، پسرم اندكى نبرد كن، بزودى جدت محمد را ملاقات مىكنى، با جام خود شربتى به تو مىدهد كه هرگز تشنه نشوى.

در برخى روايات آمده است حضرت فرمود: پسرم زبانت را بياور، زبان او را مكيد و انگشتر خويش به وى داد و فرمود اين را در دهان بگير و به نبرد با ايشان برو،

على اكبر به ميدان آمد، نبردى سخت نمود، ظالمى با شمشير بر فرق سرش كوبيد، على اكبر خم شد و گردن اسب را با دو دست گرفت، اسب ايشان را به طرف لشكر دشمن برد، آنقدر با شمشير بر او زدند كه او را پاره پاره نمودند در آخرين لحظه صدا زد: اى پدر اين جد من، رسول الله است كه با جام خود مرا به گونه اى سيراب كرد كه هرگز تشنه نشوم، به شما هم مىگويد بشتاب بشتاب، براى شما هم جامى آماده كرده است تا اكنون بنوشى،

در اين هنگام بود كه صداى گريه سيدالشهداء بلند شد، با اينكه تا آن موقع كسى صداى گريه حضرت را نشنيده بود، و فرمود: خداوند بكشد گروهى كه تو را كشتند، اينها چقدر بر خداوند و هتك حرمت پيامبر جراءت كردند، سپس در حاليكه اشك از چشمهاى حضرت سرازير بود فرمود: على الدنيا بعدك العفا، دنيا پس از تو ارزشى ندارد.

در اين هنگام زينب كبرى با عجله بيرون آمد و فريادكنان خود را بر روى على اكبر انداخت، امام حسين خواهر را به خيمه بازگرداند و به جوانان فرمود: برادر خود را به خيمه ها ببريد، (233)




  • پس بيامد شاه اقليم است
    سرنهادش بر سر زانوى ناز
    اين بيابان جاى خواب ناز نيست
    خيز تا بيرون از اين صحرا رويم
    بيش از اين بابا دلم را خون نكن
    رفتى و بردى ز چشم باب خواب
    اكبرا بى تو جهان بادا خراب



  • بر سر نعش على اكبر نشست
    گفت كى باليده سرو سرفراز
    ايمن از صياد تيرانداز نيست
    نك بسوى خيمه ليلا رويم
    زاده ليلا مرا مجنون مكن
    اكبرا بى تو جهان بادا خراب
    اكبرا بى تو جهان بادا خراب



/ 159