نگاهى به آراى فقها - طهارت و نجاست اهل کتاب و مشرکان در فقه اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

طهارت و نجاست اهل کتاب و مشرکان در فقه اسلامی - نسخه متنی

محمدحسن زمانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهى به آراى فقها

درآغاز مناسب است آراى فقيهان شيعه راكه در بيان اين مسئله به دو گروه تقسيم شده اند از نظر بگذرانيم .

الف ) گروهى كه اهل كتاب را مشرك شمرده اند:

1 - شـيـخ اعـظـم انـصـارى ,((202))ايـشـان بـا آن كه كلمه مشرك را در آيه موردبحث مختص
بت پرستان دانسته , اهل كتاب را مشرك مى داند.

2 - شيخ يوسف بحرانى , صاحب حدائق ,((203))

3 - شيخ محمد حسن نجفى صاحب جواهر((204))(وى در مشرك بودن آنان مردد است ).

4 - شارح روضه ,((205))

5 - سعيد راوندى , مؤلف فقه القرآن ,((206))

6 - طبرسى مفسر بزرگ , مؤلف مجمع البيان ,((207))

7 - شيخ طوسى در تفسير التبيان ,((208))

8 - فاضل هندى , مشهور به كاشف اللثام .

((209))
ب ) گـروه دوم كـسـانـى هـسـتند كه اهل كتاب را به سبب يهودى يا مسيحى بودن آنان مشرك
نـمى دانند, هر چند ممكن است بعضى فرقه ها يا اشخاص از پيروان آن اديان دچار افكار شرك آلود
شـده باشند.

براين اساس , به عقيده اين گروه , آيه شريفه به طور مستقيم شامل عموم اهل كتاب
نمى شود.

فقيهانى كه در اين گروه مى گنجندبدين شرح اند:

1 - ابن زهره ,((210))

2 - صاحب رياض ,((211))

3 - صاحب جواهر, (طبق ظاهر عباراتش ),((212))

4 - مقدس اردبيلى ,((213))

5 - سيد احمد خوانسارى ,((214))

6 - سيد محسن حكيم ,((215))

7 - مـلا احـمـد نـراقى ,وى براى نجاست مشركان به آيه مزبور و براى اثبات نجاست اهل كتاب به
اجماع و احاديث استدلال مى كند,((216))

8 - امام خمينى ,((217))

9 - شهيد محمد باقر صدر,((218))

10 - آية اللّه خويى ,((219))

11 - موسوى عاملى , صاحب كتاب مدارك الاحكام .

((220))



گفتاراول : بررسى دلايل قائلان به شرك اهل كتاب و ارزيابى آن ها

الف ) آيه بنوت





و قـالـت الـيـهود عزير ابن اللّه و قالت النصارى المسيح ابن اللّه ذلك قولهم بافواههم يضاهؤن قول الـذيـن كـفـروا مـن قـبل قاتلهم اللّه انى يؤفكون((221)),ويهوديان گفتند عزير پسر خداست , و
مسيحيان گفتند مسيح پسر خداست .

اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند و همانند گفتار
كافران پيشين است .

خداوند مرگشان دهد چگونه دروغ مى گويند؟!
در آيه ديگر مى فرمايد:
وقالوا اتخذالرحمن ولداسبحانه((222)),وگويندخدا فرزندى گرفته است ,منزه است خدا.

جـمعى از فقها چون صاحب جواهر((223))و صاحب حدائق ((224))به موجب آيه فوق برمشرك
بـودن يـهود و نصارا استدلال كرده اند, زيرا براى خداى متعال پسر قرار دادن و او را پدر شمردن ,
شرك است , به خصوص كه قرآن كريم در آيه بعد آن ها رامشرك مى شمارد.

از سوى بسيارى از فقيهان و مفسران , به اين استدلال پاسخ هايى داده شده است :
پاسخ اول
اعتقاد به بنوت عزير, مختص برخى از فرقه هاى يهود بوده كه در زمان حيات رسول گرامى اسلام
(ص ) مـى زيـسـته اند, اما آنان به تدريج منقرض شدند و اكنون يهوديان چنين عقيده اى نداشته و
محكوم به شرك نيستند.

شـاءن نـزول ايـن آيـه را در بـاره فـرقـه اى از يـهوديان ـ و نه همه آنان ـ طبرسى ,((225))علامه
طباطبايى((226))و فخر رازى ((227))از ابن عباس چنين نقل كرده اند:
اتـى جـمـاعـة من اليهود الى رسول اللّه (ص ), و هم سلام بن مشكم والنعمان بن اوفى ومالك بن
الـصـيـف , وقـالـوا: كـيف نتبعك و قد تركت قبلتنا ولاتزعم ان عزيرا ابن اللّه ؟ فنزلت هذه الاية ...,
گـروهـى از يهوديان , از جمله سلام بن مشكم و نعمان بن اوفى ومالك بن صيف خدمت حضرت
رسـول (ص ) رسيدندو گفتند : چگونه ما از تو پيروى كنيم و حال اين كه قبله ما را ترك كردى و
عزير راپسر خدا نمى دانى ؟ سپس اين آيه نازل شد.

گـروهـى از فـقها و مفسران , مانند آية اللّه حكيم((228))و ديگران همين تحليل راپسنديده و بر
همين باورند.

طبرسى در تاييد اين نظريه مى نويسد:
ايـن عـقـيده گروهى از پيشينيان يهود بوده كه منقرض شده اند و يهوديان امروزچنين اعتقادى
ندارند.

((229))
امام خمينى (ره ) مى نويسد:
بـه هـر حـال امـكان ندارد كه ما با استدلال به اين آيه , مشرك بودن همه طايفه هاى آنان را اثبات
كـنـيـم , خـصـوصا براى يهوديان قابل اثبات نيست ... .

چنان كه گفته شده است معتقدان به اين
عقيده طايفه اى از يهود بوده كه منقرض شده اند.

((230))
زمخشرى مى گويد:
اين عقيده ,سخن گروهى از يهوديان مدينه بوده است .

((231))
شهرستانى :
فـقـط فـرقـه صدوقيه كه در سرزمين يمن سكونت داشتند, از بين ساير يهوديان چنين اعتقادى
داشتند.

((232))
طـبرى گرچه معتقد است كه اين تفكر در بين يهوديان رواج داشته است , اما خودتصريح مى كند
كه اين عقيده در گذشته رايج بوده است .

((233))
فخر رازى در جمع اين اقوال مى نويسد:
سه نظريه دراين باره وجود دارد:

1 - عـبـيد بن عمير گفته است : اين عقيده يك نفر از يهوديان به نام ((فخاص بن عازوراء)) بوده
است .

2 - ابـن عـباس گفته است : گروهى به اين عقيده معتقد بودند.

آن گاه وى سه نفر ازآنان را نام
مى برد.

3 - شـايـد ايـن عـقـيـده در بـيـن يـهـوديـان آن زمان رواج داشته , ولى به تدريج از رواج افتاده
است .

((234))



/ 115