تحريف معنوى انجيل در عصر حاضر
هـنـوز كسانى هستند كه خواسته يا ناخواسته بر انحراف معارف يهود ومسيح به سوى شرك اصرار دارند و با تفسير غلط برخى از اصطلاحات مهم و بنيادين تورات و انجيل , سعى در تحريف معنوىو دور كردن پيروان اين دو دين آسمانى از اصل توحيد دارند.جيمز هاكس , كه با تاءليف ((قاموس كتاب مقدس )), درحساس ترين مقام تفسيركلمات و تورات و
انـجيل قرار گرفته , توانسته است فقط با افزودن چند سطر تفسيركلمه خداوند و رب در تورات ,
مـسـيحيان را به سوى خطرناك ترين انديشه انحرافى ,يعنى شرك والوهيت عيسى (ع ) سوق دهد.وى برخلاف تحقيقى كه نگارنده درمورد كلمه رب و خداوند از نظر لغت شناسان ارائه داد, چنين
مى نويسد:
((رب )) يـا ((خـداونـد)), غـالبا قصد از اين الفاظ كه در كتاب مقدس وارد است , اولا,اسم خداى
تـعـالى مى باشد, وگاهى از اوقات احتراما به معناى بزرگ و آقااستعمال مى شود.پس به ملاحظه
معناى اول دلالت بر ((اب )) و ((ابن )) مى نمايد,بدون ادنى فرق و تمييزى در ميانه آن ها.((396))
چـنـان كـه مـلاحظه مى شود ايشان پس از سوق دادن كلمه رب و خداوند به سوى معناى خدايى
وخالقيت عالم , عجولانه نتيجه شرك آميز تفسير خويش را مطرح مى كند و حال آن كه :
اولا, كـلـمـه رب و خداوند, در سرتاسر انجيل بيش تر در باره حضرت عيسى (ع )به كار رفته است
وحتى يك مورد هم ـ تا جايى كه از نظر ما گذشته است ـ در باره خداى متعال به كار نرفته است .ثـانـيا, برفرض اين كلمه اغلب در باره خداى متعال به كار رفته باشد, بايد دلالت برهمان ((اب )),
يعنى خداى پدر كند, نه ((اب وابن )) بدون وجود هيچ فرق و تمايزى ميان آن ها.
ج ) وجود مسيحيان موحد در تاريخ
پـديـده شـرك در بـيـن مـسـيحيان , هر چند فى الجمله قابل انكار نيست , چنان كه رواج خرافات وانـديـشـه هـاى بـاطـل در فـرقه هاى مختلف آن ها از مسلمات تاريخ است , اماادعاى اين كه همهمسيحيان و يهوديان در تمام مقاطع تاريخ مشرك بوده اند و به خدايى جز خداى يكتا عقيده داشته
و او را مـى پـرسـتيدند, سخنى ناروا و خلاف واقعيت هاى تاريخ است , زيرا در هر مقطع از تاريخ دو
هـزار سـالـه مـسـيـحيت ,جلوه هايى از عقايد توحيدى مسيحيت را مى بينيم , به ويژه يهوديان كه
شـايدهيچ گاه به شرك تن در نداده باشند.براين اساس مى توان ادعا كرد كه اكثر مسيحيان تاريخ
نه تنها مشرك نبوده , بلكه از موحدان تاريخ اند.شـواهـدى بـر صـحت و اثبات اين نظريه وجود دارد كه هركدام را به ترتيب تاريخ آاز آغاز ميلاد تا
كنون ـ به طور مبسوط توضيح خواهيم داد.الف ) عصر حضرت عيسى (ع )
حـواريـون و بـسـيارى از گروندگان به آن حضرت در عصر ايشان , بدين سبب كه اغلب عقايد و
مـعـارف ديـنى خود را بى واسطه يا با واسطه اى مطمئن از خود حضرت دريافت مى كردند, داراى
تفكر توحيدى بوده اند.هر چند برخى از مسيحيان درهمان دوران در بعضى مسائل فرعى , از جمله
غـلـو در مـقـام عيسى (ع ) به خطا رفتند,اما بسيار بعيد است كه در آن زمان فرد پيرو آن حضرت
ضـمـن ايـمـان بـه كـتـاب وتعاليم مسيح (ع ), عقايد شرك آميز داشته باشد.بنابراين , تقريبا همه
مـسيحيان معاصر حضرت عيسى (ع ) موحد بوده , اثبات آن كه ميان آن ها مشركى بوده است ,بسيار
مشكل مى نمايد.ب ) مسيحيان سه قرن اول ميلادى
گـرچـه پـيروان حضرت مسيح (ع ), با عروج ايشان به آسمان از راهنمايى هاى شخصى آن حضرت
مـحـروم شـدنـد, اما تا سال ها, افراد بى شمارى سخنان و نصايح دلنشين ودرس هاى توحيدى آن
حضرت را به خاطر داشتند ونسل به نسل به يك ديگر منتقل مى كردند.شايد اكثر قاطع مسيحيان
در طـول سـه قـرن اول آجـز تـعـداد انگشت شمارى , مثل پولس و شاگردانش ـ با همين عقايد
تـوحيدى زندگى كرده , خداى متعال را عبادت مى كردند.عقايدى توحيدى در ميان مسيحيان تا
نـيمه اول قرن چهارم به طول انجاميد و در قرن چهارم تفكر خدا بودن عيسى (ع )از سوى شوراى
كـلـيساى فنيقيه در سال 325 ميلادى در زمان حكومت قسطنطين (كنستانتين ) به صورت يك
جريان فكرى خزنده و قوى بروز كرد.بهتر است تاريخ سرگذشت مسيحيت درسه قرن اول را از زبان چند دانشمنداسلامى بيان كنيم .آقاى محمد جواد مغنيه مى نويسد:
ديـن مـسيحيت با تفكر توحيدى خالص از زبان حضرت عيسى (ع ) آغاز شد وفرقه هاى مسيحى تا
مـدت زيـادى براين تفكر استوار ماندند, مانند گروه آبيون وگروه ((بولس شمشاطى )) وگروه
((اريـوس )). انـديـشـه تثليث تا سال 325 ظاهرنگشت .اما در آن سال مجمع فنيقيه قطع نامه اى
مـبـنـى بـر الـوهيت مسيح (ع ) وكافردانستن كسانى كه مسيح را انسان بدانند, صادر كرد و همه
كـتـاب هـايـى را كـه عـيـسـى را بـه صـورت غـيـر خدا معرفى كرده بود, آتش زدند, وامپراطور
(قـسـطـنـطـيـن ) اين قطع نامه را ابلاغ نمود ونتيجه اش آن شد كه عيسى (ع ) پس از اتمام دوره
انسان بودن , دوره خدايى اش را آغاز كرده .((397))
عـلامـه طـبـاطـبايى افكار شرك آميز مسيحيان را ارمغان شوم مكاتب ديگر وسرزمين هند و روم
مى داند كه پس از ورود مسيحيت به سرزمين هاى شرق وتاءثيرپذيرى شخصيت هايى , مانند پولس ,
وارد جوامع مسيحى شد, ايشان مى نويسد:
بـا دقـت در انـجـيل و محتواى آن مى توان دريافت كه رواج دين مسيحيت چندى پس از حضرت عـيـسى (ع ) به صورت صحيح انجام يافت و عيسى مسيح به عنوان يك پيامبر از جانب خدا معرفى
مـى شد واصلا سخنى از الوهيت ولاهوت عيسى و مسئله فدا براى خلاصى امت و مانند آن مطرح
نـبـود.امـا بـرخـى از شـاگـردان آن حـضـرت يـا كـسانى كه خودشان را منسوب به آن حضرت
مـى كـردند,مثل پولس و شاگردان شاگردان حضرت , پس از جريان صليب به كشورهاى مختلف
دنـيـا مسافرت كردند, ومسيحيت را در هند و روم وافريقا گسترش دادند.به تدريج اختلاف نظر
بين اين مروجان مسيحيت پيدا شد وتبديل به فرقه هاى متعددى گشت .نـكـته جالب اين كه مردم سرزمين هاى تازه مسيحى شده , انديشه هاى صوفى گرانه دينى پيشين
خـود را مـثـل دوگـانـه پـرسـتى و صابئين و برهمنى ها وبودايى ها حفظكرده وداخل مسيحيت
نـمـودنـد, مـثـل انـديشه ((ظهور لاهوت در ناسوت ))و ((تثليث )) و مانند آن چه بين چينى ها و
مصرى ها و كلدانى ها وآشورى هاو فارس ها وبت پرستان هندى و رومى هاى قديم ... .بـه هـر حـال تبليغ مسيحيت با محورهاى برادرى ومحبت ونيك رفتارى وتساوى و عدالت و زهد
وتـرك دنـيـاى مـادى وتوجه به آخرت انجام مى گرفت .تا آن كه درنيمه قرن چهارم , كنستانتين
قـيـصـر روم مـسيحيت را پذيرفت و آن را در كشورهاى مختلف ترويج كرد.در اين قرن يك سرى
اصول غلط را به عنوان اصول مسلم مسيحيت پايه تحقيقات وبررسى هاى علمى خويش قرار دادند,
مانند اب وروح القدس و صليب و خدا.اين مرحله , اولين زمانى بود كه سستى در پايه هاى دينى مسيحيت راه پيداكرد.اولـين مجمع فنيقيه در برابر سخن آريوس كه گفته بود: ((اقنوم پسر با اقنوم پدرمساوى نيست ,
پـدر خـالـق و پـسـر مـخـلـوق اسـت )) تشكيل شد, و اعضاى اين مجمع كه 313 نفر از اسقف ها و
پطروس ها در محضر قسطنطين بودند, دربخشى از مصوبه خويش اعلام داشتند:
((ما به خداى يگانه پدر كه مالك هر چيز و سازنده هر ديدنى و نديدنى است ايمان داريم , چنان كه
به پسر يگانه , يعنى عيسى مسيح كه پسر خداى يگانه است نيز ايمان داريم .او همه خلايق را آفريد و
خود آفريده نيست , بلكه خداى حق از جانب خداى حق و از جوهره پدرش است , كسى كه به دست
او همه جهان ها وهر چيزى استحكام يافت ...))((398))
.فـخـر رازى پـس از ايـن كه اصل دعوت عيسى (ع ) واصحابش را توحيدى مى شمارد, آغاز انحراف
مـسـيـحـيـت را از پولس و شاگردانش به نام هاى ((نسطور)) و((يعقوب )) و ((ملكا)) مى داند و
مى نويسد:
مـا يـقـين داريم كه حضرت مسيح (ع ) واصحابش از دعوت به سوى پدر و پسرمبرا بودند, زيرا اين
زشت ترين نوع كفر است ... .مـفـسران گفته اند كه پيروان حضرت عيسى (ع ) بعد از آن حضرت نيز بر تفكر و راه حق بودند, تا
ايـن كـه جـنـگـى بين يهوديان وآنان درگرفت .در بين يهوديان مردى شجاع به نام پولس بود كه
بسيارى از پيروان مسيح را كشت , سپس به يهوديان اعلام كرد كه اگر عيسى برحق باشد, ما كافر
شده ايم ومسيحيان اهل بهشت و مااهل جهنم خواهيم بود, لذا من بايد طرحى بريزم تا آن ها را نيز
مـنـحـرف و اهل جهنم نمايم .سپس دست از جنگ شست واظهار پشيمانى كرد و برسر خودخاك
ريخت و گفت : من از آسمان ندايى شنيدم كه توبه ات قبول نمى شود, مگرآن كه مسيحيت را يارى
نمايى , ومن اكنون توبه كرده و آماده ام .مسيحيان او را پذيرفته و وارد كليسا كردند.او هم يك سال در اندرون ماندوانجيل را فرا گرفت و
از سـوى مـردم پـذيـرفته شد.سپس به بيت المقدس رفت وشخصى به نام نسطور را به جانشينى
خويش منصوب كرد و به او تعليم داد كه خدا و عيسى و مريم سه اقنوم اند.پس از آن به روم رفت و
مـوضـوع لاهـوت ونـاسـوت را بـه مردم آن سرزمين تعليم داد و گفت : عيسى نه انسان بود, ونه
جـسـم ,بـلـكه خودش خدا بوده است .در آن جا مردى را به نام يعقوب منصوب كرد.سپس شخص
ديـگـرى به نام ملكا را آموزش داد كه خداى جاودانه , عيسى است واو رانيز جانشين خود نمود.او
گفت اكنون عيسى را در خواب ديدم كه رضايت خويش را از من اعلام كرده است ومن فردا خودم
را براى خشنودى او ذبح خواهم كرد.پس از آن وارد مذبح شد و خودش را ذبح كرد.پـس از ايـن جـريـان , ايـن سه نفر هركدام مردم را به سوى انديشه خويش فراخواندند و سه فرقه
مشهور شكل گرفت .اين سرگذشت را واحدى حكايت كرده است .((399))