قرآن و نسبت شرك به يهود - طهارت و نجاست اهل کتاب و مشرکان در فقه اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

طهارت و نجاست اهل کتاب و مشرکان در فقه اسلامی - نسخه متنی

محمدحسن زمانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قرآن و نسبت شرك به يهود

اكنون كه روشن شد همه مفسران , عموم يهوديان را معتقد به بنوت عزير نمى دانستند, بايد ديد كه چرا خداوند آن را به همه يهوديان نسبت داده است .

دانشمندان اسلامى
پاسخ هايى در اين زمينه بيان كرده اند, ازجمله :
الف ) همه يهوديان مدينه داراى اين عقيده بوده اند, گر چه منقرض شده اند.

ب ) شيخ طوسى((235))و علامه طباطبايى ((236))مى گويند: گرچه فقطبعضى از يهوديان
مـديـنـه ايـن عقيده را داشته اند, اما چون بقيه يهوديان راضى به اين سخن بوده و در برابر جواب
پيامبر اكرم (ص ) و نزول اين آيه شريفه ساكت شدند,مى توان اين اعتقاد را به آنان نيز نسبت داد.

ج ) فـخـر رازى مـى گـويد: گر چه معتقدان به اين عقيده بعضى از يهوديان مدينه بودند, اما در
قـواعـد و عادت عرب ها گاهى اسم گروه را براى يك نفر به كار مى برند,مانند آن كه به كسى كه
اسـبـى را سـوار شـده اسـت , مـى گـويند ((فلانى سوار اسب ها هم مى شود.

)) و براى كسى كه با
پادشاهى هم نشينى مى كند, مى گويند ((فلانى باپادشاهان هم نشينى مى كند))((237)).

عزير كيست ؟
اكنون كه سخن به اعتقاد يهوديان درباره عزير رسيد, اين پرسش وجود دارد كه عزير كيست و چه
ويژگى ها ونقشى داشته است كه يهوديان وى را تا مقام ((پسرى خدا)) بالا برده اند.

بـراى پـاسـخ بـه ايـن سـؤال شمه اى از زندگى و شخصيت عزير به نقل از علامه طباطبايى ذكر
مى شود.

ايشان در اين زمينه مى نويسد:
((عـزير نام همان شخصى است كه يهود او را به زبان عبرى ((عزرا)) مى خوانند و درنقل از عبرى
به عربى اين تغيير را پذيرفته است .

چنان كه نام ((يسوع )) وقتى ازعبرى به عربى وارد شده است به
صـورت كـلـمه ((عيسى )) در آمده , و ((يوحنا))ى عبرى در عربى ((يحيى )) شده است .

اين عزرا
هـمـان كـسى است كه دين يهود راتجديد نمود و تورات را بعد از آن كه در واقعه ((بخت النصر))
پـادشـاه بـابل و تسخيرشهرهاى يهود و ويران نمودن معبد و سوزاندن كتاب هاى ايشان به كلى از
بين رفت , دوباره به صورت كتابى به رشته تحرير در آورد.

بخت النصر, مردان يهودرا كشت و زنان
و كودكان و مشتى از ضعفاى ايشان را با خود به بابل برد ونزديك يك قرن در بابل ماندند, تا آن كه
بابل به دست كورش كبير پادشاه ايران فتح شد و عزرا نزد وى رفته , براى يهوديان تبعيدى شفاعت
نمود و چون در نظركورش صاحب احترام بود, تقاضا و شفاعتش پذيرفته شد و اجازه داد كه يهود
به شهرهاى خود بازگردند و توراتشان از نو نوشته شود.

و با اين كه نسخه هاى تورات به كلى از بين
رفته بود, عزرا در حدود 457 قبل از ميلاد مجموعه اى نگارش داد و به نام تورات در ميان يهوديان
منتشر نمود.

صـرف نـظـر از ايـن كه همين مجموعه هم در زمان انتيوكس پادشاه سوريه و فاتح شهرهاى يهود
(يعنى سال 161 قبل از ميلاد) باز به كلى از بين رفت , حتى مامورين وى تمامى خانه ها و پستوها را
گـشـته و نسخه هاى مجموعه عزرا رايافته و سوزاندند, به طورى كه در تاريخ نوشته شده كه در
مـنـزل هـر كـس آن رامـى ديـدند, صاحب آن را اعدام و يا جريمه مى كردند.

اما يهوديان به همان
جـهـت كه عزرا وسيله برگشت ايشان به فلسطين شد, او را تعظيم نموده و به همين منظور او را
((پـسـر خدا)) ناميدند.

حال آيا اين نام گذارى مانند نام گذارى مسيحيان است كه عيسى را پسر
خـدا نـامـيـدنـد و پـرتـوى از جـوهر ربوبيت را در او قائل اند؟ ويا او را مشتق از خدا و يا خود خدا
مى دانند؟ و يا اين كه به جهت احترام او را پسرخدا مى نامند, هم چنان كه خود را دوستان و پسران
خـدا خـوانـده انـد و به نقل قرآن گفته اند: ((نحن ابناء اللّه و اودائه )), براى ما معلوم نشده است و
نمى توانيم هيچ يك از اين احتمالات را به ايشان نسبت دهيم .

چـيزى كه هست ظاهر سياق آيه بعد از آيه مورد بحث كه مى فرمايد: ((اتخذوااحبارهم و رهبانهم
اربابا من دون اللّه و المسيح ابن مريم )), اين است كه مرادشان معناى دوم است .

((238))
فخررازى درباره عزير مى نويسد:
ابـن عـبـاس روايـت كـرده اسـت : هنگامى كه يهوديان تورات را ضايع و به غير حق عمل كردند,
خـداونـد تـورات را از بـيـن آنان برد و از دل آنان فراموشاند.

سپس عزيربه سوى خدا زارى كرد و
خـداوند تورات را به قلب او بازگرداند و او مردم راهشدار داد و مردم را به سوى خدا دعوت كرد.

مردم وقتى تورات او را با قبل مقايسه كردند, آن را صحيح ديدند و لذا گفتند: اين علم كامل براى
كسى جز پسرخدا ميسر نيست ((239)).

طـبـرسى هم مى نويسد: عزير تورات را از حفظ نوشت , زيرا جبرئيل او را تعليم داده بود.

به همين
علت يهوديان او را پسر خدا خواندند((240)).

پاسخ دوم
اعـتقاد به اين كه خدا فرزند دارد, گرچه يك عقيده باطل است , شرك نيست كه اگر كسى به آن
معتقد شد, مشرك شده باشد, زيرا شرك يعنى قرار دادن شريك براى خدا در يكى از مقامات خاص
خـدايـى , مـانـند اين كه كسى غير خدا را به صورت مستقل از خداوند, شريك و دخيل در آفرينش
جـهان يا تدبير و اداره نظام هستى قرار داده , يا او را چون خدا پرستش كند.

روشن است كه صرف
اعتقاد به پسرداشتن خداوند مستلزم هيچ يك از اين معانى نيست .

چنان كه امام خمينى (ره ) فرموده است :
و مجرد القول بان عزيرا ابن اللّه لايوجب الشرك و ان لزم منه الكفر.

((241))
آرى اعـتقاد به اين كه خدا پسر دارد, مستلزم كفر است , زيرا لازمه پدر بودن خدابه معناى واقعى ,
جـسـم بـودن خـداونـد, مـركـب بودن آن جسم از اجزا و احتياج به يك ديگر و نيز تغيير پذيرى و
ناپايدارى و پديده بودن است , و بر اين اساس اگركسى با توجه به اين لوازم و پى آمدها معتقد باشد
كـه خدا فرزند دارد و اين پى آمدهاى كفر آميز را نيز قبول داشته باشد, كافر خواهد بود.

البته اگر
ملتفت اين لوازم نباشد و دانش و عقل او اين ملازمه ها را درك نكند طبق فتواى امام خمينى (ره ) و
نظر مشهور فقها كافر نيست .

پاسخ سوم
تـعبير ((پسر خدا)) مى تواند معانى گوناگونى داشته باشد كه برخى از آن معانى نسبت به بعضى
اشخاص صحيح و حق , و برخى از آن معانى نيز باطل است .

بنابراين , اگر كسى شخصى را پسر خدا
خـوانـد, بايد ديد كه مقصود او, معانى صحيح آن است , يا معانى باطل ؟ و بدون تحقيق و پرسش از
وى يا اطلاع از نيت وقصدش نمى توان او را به چيزى محكوم كرد.

عـلامـه طـبـاطـبايى پس از بررسى اين مسئله به نتيجه مساعد و خوش بينانه اى نسبت به اعتقاد
يهوديان در اين باره دست يافته , مى فرمايد:
آن گاه كه يهوديان خدمت عزير را مشاهده كردند, او را تعظيم نموده , نام ((ابن اللّه )) بر اونهادند.

مـا نـمـى دانيم كه آيا مقصودشان پسر بودن حقيقى براى خداست ,به صورتى كه جوهر خدايى در
عـيـسـى اسـت , يا آن كه صرفا براى تشريف واحترام وى بوده , چنان كه خودشان را نيز دوستان و
پسران خدا مى دانستند.

اماظاهر آيه قرآن مؤيد اين نظريه است كه اين نام گذارى صرفا تشريفاتى
و براى احترام بوده است .

((242))
چنان كه گذشت , مرحوم علامه در باره مسيحيان مى فرمايد: مقصود آنان اين بوده كه عيسى (ع )
((پـسـر حـقيقى )) خداست , در حالى كه فخر رازى نسبت به مسيحيان نيز خوش بينانه نظر داده ,
مى نويسد:
به نظر من شايد لفظ ((پسر خدا)) درانجيل به جهت تشرف و احترام باشد, چنان كه لفظ ((خليل ))
در باره حضرت ابراهيم (ع ) به جهت تشرف است .

اكـنـون مـنـاسـب اسـت بـراى روشن تر شدن اين بحث كه از مباحث پيچيده كلامى بين اسلام و
مسيحيت است , معناى گوناگون ((پسر خدا)) بودن را بر شماريم ونمونه هايى از كاربرد هر معنا
را ارائه داده , سپس به پاره اى از عبارت هاى تورات وانجيل بنگريم .

/ 115