بررسی نظریه های نجات و مبانی مهدویت جلد 1
لطفا منتظر باشید ...
2- دقّت در ادبيات پيش گويانه راجع به هنگامه ى ظهور مسيح، بيش از پيش نشان گر اين موضوع است كه ريشه هاى باور به موعود در سنّت يهودى ـ مسيحى، به اسطوره هاى كهن قومى بازمى گردد. از جمله مى توان به محوريّت تام نوسازىِ معبد اورشليم اشاره كرد كه همواره در كانون مطالبات يهوديان و تجلّى گاه آرمان هاى آنان بود و نيز اين كه بازسازى آن با گران بهاترين جواهرات در مركز پيش گويى هاى مربوط به دوران پس از مسيحا قرار دارد. اهميّت اين معبد براى يهوديان و پيامبران آنان چنان سترگ بوده كه وقتى اطمينان يافتند كوروش پارسى، رخصت بازسازى آن را خواهد داد،(1) چنان در تمجيد از او غلوّ كردند كه به ناگهان او را همان مسيحاى موعود هم ناميدند(!)(2) و اين البته به قول عزراى نبى نيست مگر اين كه:«ما بندگانيم ... خداى ما، ما را منظور پادشاهان فارس گردانيده حيات تازه به ما بخشيده است تا خانه خداى خود را بنا نماييم و خرابى هاى آن را تعمير كنيم و ما را در يهودا و اورشليم قلعه بخشيده است.» (عزرا 9، 9) 3- اشاره ى مندرج در كتاب اشعيا (باب 30، آيه ى 26) مبنى بر اين كه پس از ظهور مسيح، روشنايى ماه به اندازه ى خورشيد خواهد شد، آشكارا بيم و هراس انسان بدوى از تاريكى شب را مى رساند، يا آن چه كه در ترسيم ابليس در هيأت يك اژدهاى سهمگين آورده شده (مكاشفات يوحنا)، جملگى نشان گر آنند كه انديشه ى مسيحاى موعود ـ هم چون سوشيانت ـ در تعامل با آموزه هاى مربوط به معاد، از يك اسطوره ى كهن قومى، به مرتبه ى يك باور دينى تبديل يافته است (و البته كماكان مى توان ديد كه مفهوم مسيحاى يهوديان، به مراتب بيشتر از سوشيانت، صبغه ى قومى دارد).