بررسی نظریه های نجات و مبانی مهدویت جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بررسی نظریه های نجات و مبانی مهدویت - جلد 1

پدید آورندگان: ابراهیم آودیچ، مهدی رستم نژاد، حجت کشفی، رینان ارون رونگسای، سیدصاق سیدنژاد، معروف عبدالمجید، سیدمجتبی آقایی، علی اسلامی، محمدهادی معرفت، ابراهیم رمضانیان، محترم شکریان، عباس پسندیده، محمد نقی زاده، محمدهادی یوسفی غروی، سید اصغر جعفری، لیلی حافظیان، محمد مطیع الرحمن، صلاح علی الکامل، غلامحسین احمدی، فرج الله هدایت نیا، محمد مددپور؛ مترجمان: مرصاد حاج آلیچ، محمدعلی سوادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

صبر كرد. ابن عباس گويد همين طور در انتظار بودم و روز شمارى مى كردم بقدرى كه سرانجام مايوس شدم. با خود فكر كردم ديگر اميرالمؤمنين (عليه السلام) به ميدان جنگ نخواهد رفت، زيرا كه او حاضر نيست در لشگر مخالفان شركت كند، قدرت را هم كه از او گرفته اند. تقريباً نزديك بيست و پنج سال گذشت و من بكلّى قضيه را فراموش كرده بودم تا اين كه حضرت به خلافت ظاهرى رسيد و جنگ صفّين پيش آمد و به طرف صفّين مى رفتيم. در بين راه اميرالمؤمنين بالاى يك تپّه اى سوار اسب شد و به من فرمود: ابن عباس همراه من بيا. خدمتش رفتم آن حضرت خطاب به مردم دست بلند كرد و فرمود: هل من ناصر ينصرنى؟ آيا كسى هست مرا يارى كند؟ ناگهان چهار هزار جوان خود را از اسب ها پايين افكندند و شمشيرها را از نيام كشيدند و عرض كردند: يا اميرالمؤمنين تا رگ هاى گردنمان حركت كند و خون در رگ هاى ما جريان داشته باشد دست از ياريت بر نمى داريم و در ركابت جان فشانى مى كنيم.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) به ابن عباس فرمود: اين افراد را در چه سنّى مى بينى؟ ابن عباس به آن جوانان نظرى انداخت و پاسخ داد: اين ها را در سنين بيست تا بيست و پنج سالگى مى بينيم. حضرت فرمود:

يابن عباس اگر آن روز ذوالفقار كند نشده بود اين جوان مردان مؤمن با حقيقت فداكار در صُلب پدرها يا در رحم مادرها از بين مى رفتند; آيا حيف نبود چنين مردان با ايمان و با فضيلتى بكلّى نابود مى شدند؟ از اين روايت معلوم مى شود كه آن بزرگوار در موقع برپايى غوغا در خانه اش گويا با چشم بصيرت مؤمنين را در اصلاب پدرانشان مى ديد. وى دست بر روى دست گذاشت تا اين كه ريسمان بر گردنش بستند و براى بيعت به طرف مسجد بردند. اين چهار هزار نفر نمونه اى بودند از ميليون ها مؤمنى كه آن بزرگوار در اصلاب پدران مى ديد.

/ 311