بررسی نظریه های نجات و مبانی مهدویت جلد 1
لطفا منتظر باشید ...
متفاوت در سراسر دنيا را به هم پيوند مى دهد. بعلاوه اصول اقتصادى ليبراليسم ـ «بازار آزاد» ـ گسترش يافته و نتايج بى سابقه در زمينه ى رونق مادى جامعه ها، چه در كشورهاى صنعتى توسعه يافته و چه در كشورهايى كه در پايان جنگ دوم جهانى جزئى از دنياى سوم فقير بودند، به بار آورده است.فوكوياما معتقد است: با وجود راه هاى متفاوتى كه همگى به «پايان تاريخ» منتهى مى گردد، غير از مدل «سرمايه دارى دموكرات ليبرال» كمتر نسخه اى از تجدد وجود دارد كه ظاهر موفقى داشته باشد.كشورهايى كه در راه مدرنيزاسيون هستند، از اسپانيا و پرتغال گرفته تا تايوان و كره ى جنوبى و نيز شوروى و چين همگى در اين جهت گام برمى دارند. با اين حال، نظريه ى مدرنيزاسيون همانند تمامى نظريه هاى اقتصادى تاريخ، تئورى كاملاً رضايت بخشى نيست. او معتقد است كه تغيير اقتصادى ماركس از تاريخ و تمامى علوم اجتماعى جديد كه بر مبناى آن درست شده اند، توضيح كاملى از تاريخ جهانى و بخصوص گسست هاى آن بدست نمى دهد. او درك هگل از تحول تاريخ جهان را بسيار عميق تر از درك ماركس و ساير متخصصين علوم اجتماعى معاصر مى داند. فوكوياما به پيروى از كانت معتقد است كه دستاوردهاى انسان در گذار از وضع طبيعتى به جامعه ى مدنى با جنگ بين ملت ها در سطح جهانى، از بين مى رود. كانت ضايعات ناشى از جنگ و مهم تر از آن ضرورت احساس آمادگى هميشگى براى جنگ را مانع توسعه ى كامل طبيعت انسانى مى دانست. به گمان فوكوياما نوشته هاى كانت در مورد روابط بين الملل مبانى فكرى «انترناسيوناليسم ليبرال» معاصر را تشكيل مى دهد. او انديشه ى فيلسوف آلمانى را الهام بخش تأسيس «جامعه ى ملل» و سپس «سازمان ملل متحد» مى داند و معتقد است كه تنها از طريق «انترناسيوناليسم ليبرالى» و تحكيم قانون بين المللى است كه مى توان صلح را در سطح جهانى تنظيم كرد. او تأكيد مى كند كه «واقع گرايان» از جمله كسينجر نظرى كاملاً مخالف دارند و از ديد آن ها چاره ى واقعى نا امنى بين المللى در توازن قدرت هاست. كسينجر و ساير طرف داران «واقع گرايى» روابط بين الملل را همانند وضع طبيعى «هابز» (جنگ همه عليه همه) و وضع جنگ لاك تصور مى كنند و تعادل قوا و منصرف كردن دشمن از حمله را تنها راه امنيت بين الملل تلقى مى نمايند.فوكوياما مى گويد شكست هاى «جامعه ى ملل» و «سازمان ملل متحد» در برقرار كردن صلح هميشگى بين المللى را حمل بر نادرستى انديشه ى «انترناسيوناليستى» كانت نمى توان كرد. فيلسوف آلمانى از فدراسيون بين المللى كشورهاى آزاد كه داراى قوانين اساسى دمكراتيك مشابه هستند سخن مى گويد و چنين نظم بين المللى را ضامن صلح هميشگى مى دانست.فوكوياما با آشتى دادن يا به قول خودش تكميل نظريه ى ليبرال انگليسى با انديشه ى ديالكتيكى تحول تاريخى جامعه هاى بشرى «هگل» بخش مهمى از انتقادهاى «چپ» از ليبراليسم را جذب يا خنثى مى كند.فوكوياما بر خلاف ليبرال هاى سنتى، انديشه ى ماركسيستى را از ريشه نفى نمى كند بلكه با شكافتن برخى اشتباهات تئوريك آن را از «بى راهه» به «راه» مى آورد. او تحقق آرمان ماركسيستى گسترش «قلمرو آزادى» و رهايى از «قلمرو ضرورت» را تنها در يك جامعه ى ليبرال دمكراتيك امكان پذير مى داند.او انسانى را كه در پايان تاريخ «دموكراسى ليبرال» به وجود مى آيد «آخرين انسان» مى نامد و معتقد است كه جوهر اين موجود «بنده ى پيروز شده» است. از نظر وى مسيحيت ايدئولوژى بنده هاست و دموكراسى چيزى جز مسيحيت دنيوى شده نيست. برابرى تمامى انسان ها در مقابل قانون، تحقق آرمان مسيحى براى همه ى مؤمنين در پيشگاه خدا است. اما ايمان مسيحى به برابرى انسان ها در برابر خدا در