همه اش عنايت
روز يكشنبه 15/ 10/ 81 كه مصادف با روز ميلاد مسعود كريمه اهلبيت حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ بود، به ديدن يكي از دوستان رفتم، او را بسيار مسرور و مشعوف يافتم، پرسيدم چه خبر است؟ گفت: همه اش عنايت، همه اش كرامت، همه اش جلالت.سپس گفت: امروز بي بي، دو تا عيدي به ما عنايت فرمود، يكي از آنها معافيت از سربازي بود.
سپس توضيح داد: پسرم مي خواست از سربازي معاف شود، تنها بهانه اي كه براي اين كار داشت اثر جراحتي بود كه در ايام كودكي با ماشين تصادف كرده بود.
كه بعد ازمراجعه به حوزه نظام وظيفه او را به بيمارستان نكويي قم نزد پزشك متخصص ارجاع دادند، كه ايشان بعد از انجام معاينات در جواب نامه نظام وظيفه نوشتند، زانوي ايشان با عمل جراحي كه بعد از تصادف انجام گرفته بود بهبود يافته و به نظرمن مشكلي ندارد.
سپي به حرم مطهّر بي بي مشرف شدم و عرض كردم: بي بي دو عالمن اگرپسرم از خدمت سربازي معاف شود، نذر مي كنم كه 10000 جلد زيارت نامه چاپ كرده، به حرم مطهّر وقف كنم.
شوراي پزشكي تشكيل شد، كه نظر دو تن از پزشكان اين بود كه به احتمال 50 درصد معاف مي شود ولي بايد فردا براي بار دوّم درشوراي پزشكي، كه توسط سه نفر ديگر از همكارانمان تشكيل مي شود مراجعه كند تا آنان نيز نظر نهايي خود را بدهند.
روز بعد شوراي پزشكي تشكيل شد، وقتي نوبت به پسرم مي رسد، پسرم به او مي گويد: آقاي دكتر اميدم به شماست، دكتر به او مي گويد: اميدت فقط به خدا باشد، اگر خدا بخواهد به دل بنده اش مي اندازد كه او را معاف كن، آنگاه پزشكان بعد از معاينات معافيت او را امضاء مي كنند.
اما دوّمين عيدي كه امروز بي بي دو عالم به من عنايت فرمود، رفع مشكلي بود كه براي من اهمّيّت بسيار داشت.
ديروز صبح براي رفع اين مشكل به حرم مشرف شدم، به بي بي متوسّل شدم و رفع مشكل را از درگاهش خواستم.
امروز صبح به محضر بي بي شرفياب شده، عرض ادب نموده، از حرم بيرون آمدم به سوي كاري كه داشتم حركت كردم.
در مسير ساختماني قرار داشت كه داربست زده بودند و مشغول بنائي بودند، براي اين كه از زير داربست عبور نكنم، مسيرم را تغيير دادم، در اثر تغيير مسير با يكي از آشنايان مصادف شدم، گفت: من ديشب به شما زنگ زدم، نبوديد.
گفتم: خير است. گفت: خواستم به شما بگويم كه اگر در فلان موضوع كاري داشتيد، از من ساخته است.
پرسيدم كي شما را ببينم؟ گفت: همين الآن. در همانجا مشكلم را بازگو كردم، و مشكل ما را به وسيله ايشان حل شد، و اين دوّمين عيدي بود كه بي بي امروز به من عنايت فرمود.
گفتم: آيا عنايت ديگري در حق شما شده است؟ گفت: چرا، آنگاه تعدادي از آنها را برشمرد، كه در زير مي آ وريم:
همشيره اي دارم كه ليسانس فيزيك مي باشد و با پزشكي ازدواج كرده، در ايام نوروز 1361 ش. كه كودكي ده ساله بود، به شدت مريض شد، به دكتر مراجعه كرديم، گفت: بايد سريهاً بستري شود.
در بيمارستان مرحوم آيت اللّه گلپايگاني بستري كرديم، زيرا نظر آقايان دكتر باهر و دكتر مصاحب، تحت درمان قرار گرفت، گفتند: در روده هايش ميكروب ناشناخته اي هست، كه آزمايشها جواب نمي دهد و معلوم نيست كه تلاش ما به جايي برسد.
شب به هنگام استراحت به ياد او افتادم، حالم منقلب شد، لحاف را به سرم كشيدم و به پيشگاه حضرت معصومه و امام رضا عليهماالسّلام متوسّل شدم و به هر دو بزرگوار نذر كردم و شفايش را تا فردا از آن دو بزرگوا خواستم.
صبح به بيمارستان رفتم تا از حالش جويا شوم، ماردم آمد و گفت: 6 عدد آمپول نوشته اند كه پيدا نمي شود، پس از جستجو 4 عدد از داروخانه امجدي پيدا كرده به بيمارستان بردم.
روز جمعه بود، هنوز دكتر نيامده بود. دكتر آمد به بالين مريض رفت، بعد از معاينه گفت: اين كه مريض نيست.
هنگامي كه دخترانم در كنكور شركت كردند، به خدمت حضرت معصومه عليها السّلام شرفياب شدم و عرض كردم: بي بي من نمي خواهم به بچّه هاي بگويم كه به دانشگاه نروند، و نمي توانم تحمل كنم كه به شهر ديگري بروند، و اذا از شما مي خواهم كه عنايت كنيد آنها يكي از دانشگاه هاي قم قبول شوند.از عنايات بي بي هر دو از دانشگاه قم و دانشگاه فاطميّه قم قبول شدند و من به نذري كه كرده بودم، عمل نمودم.
همين دوست عزيز ما خدمات شاياني به محضر كريمه اهلبيت كرده و عنايات فراواني از آن حضرت مشاهده نموده است، از جمله اينكه مي گفت:
در زمستان 1368 ش. كه مصادف؛ با ميلاد مسعود امير المؤمنان عليه السّلام بود، فرزندم كه حدوداً هشت ساله بود، با ماشين نيسان تصادف كرده، از ناحيه زانو به شدّت آسيب ديده بود، برخي از پزشكان احتمال مي دادند كه به قطع پا منجر شود، آنچه پول همراه داشتم تصدق دادم، به حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ متوسّل شدم و يم قرباني نذر كردم، از عنايات بي بي شفاي كامل يافت و اينك بدون هيچ مشكلي به زندگي خود ادامه مي دهد.
(240)