دفن در حرم - کرامات معصومیه (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامات معصومیه (س) - نسخه متنی

علی اکبر مهدی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دفن در حرم

مرحوم آيت الله اراكي ، از آقا سيد احتشام فرزند سيد جعفر احتشام ، كه هر دو از منبريهاي قم بودند ، نقل مي كند كه شيخ ابراهيم صاحب الزماني تبريزي شبي در خواب مي بيند كه به حرم مطهر حضرت معصومه عليها السلام مشرف شده ، مي خواهد داخل حرم بشود نمي گذارند و به او مي گويند : حضرت فاطمه و حضرت معصومه _ سلام الله عليهما _ به گفتگو نشسته اند ، به اين خاطر نبايد كسي داخل حرم شود .

آقاي صاحب الزماني مي گويد : من مادرم سيده است و با آنها محرم هستم ، من چرا ؟

وقتي اين مطلب را مي گويد به او اجازه مي دهند كه داخل شود . هنگامي كه داخل مي شود ، مي بيند آن دو بزرگوار مشغول صحبت هستند ، از جمله حضرت معصومه به حضرت فاطمه زهرا _ سلام الله عليهما _ عرض مي كند : حاج سيد جعفر احتشام براي من مديحه اي سروده است و آن را براي آن حضرت مي خواند .

آقاي شيخ ابراهيم يك روز در جلسه دوره اي اهل منبر ، كه سيد جعفر نيز حضور داشته ، اين خواب را نقل مي كند . سيد جعفر مي پرسد : چيزي از آن سروده را هم شنيدي ؟ مي گويد : آري ، ولي فقط آخر آن شعر يادم هست كه اين بود :

تا اين را مي گويد ، سيد جعفر گريه مي كند و مي گويد : خواب تو صحيح است ، من چنين شعري گفته ام .

مطلع اشعار ايشان چنين است :




  • اي خاك پاك قم چه لطيف و معطري
    خاكي ولي ز ذوق و صفا بند گوهري



  • خاكي ولي ز ذوق و صفا بند گوهري
    خاكي ولي ز ذوق و صفا بند گوهري



و پايان بخش آن چنين است :




  • يا فاطمه به جان عزيز برادرت
    بر احتشام لطف نما قصر اخضري



  • بر احتشام لطف نما قصر اخضري
    بر احتشام لطف نما قصر اخضري



خوشبختانه قبل از آخرت ، در همين دنيا هم حضرت معصومه عليها السلام به ايشان قصر اخضر عنايت فرمودند و آن محل قبري است در قسمت بالاي سر ، مزين به سنگ مرمر سبز .(64)



هنگامي كه دختر فلج كاشاني شفا مي گيرد (65) و نقارخانه حضرت معصومه _سلام الله عليها _ نواخته مي شود ، يكي از رجال دوران قاجار كه در اتابكي حضور داشت به حاضران مي گويد :

عجيب نيست ، زيرا من سفير ايران بودم در نجف اشرف ، همسرم مبتلا به جنون سختي شد كه ناگزير به پاهايش كُند گذارديم .

روزي از سفارتخانه به منزل آمدم حال همسرم را بسيار آشفته و پريشان ديدم ، به اطاق مخصوص خود رفتم و از همانجا به وجود مقدس مولاي متقيان اميرالمومنان عليه السلام متوسل شدم و عرض كردم : يا امير المومنين ، من چند سالي است كه در خدمت شما هستم ، من غريبم و در اين كشور به جز شما كسي را ندارم . من شفاي همسرم را از شما مي خواهم .

بسيار متحير و سرگردان بودم كه در ديار غربت و به دور از خويشان چه كنم ؟ كه يكمرتبه خادمه ام با شتاب آمد و گفت : آقا تشريف بياوريد ، گفتم : چه شد ؟ فوت كرد ؟ گفت : نه ، خوب شده است !

با عجله به نزد همسرم رفتم و ديدم با حال طبيعي نشسته ، گويي هيچ كسالتي نداشته است .

به من گفت : چرا در پاهاي من كُند گذاشته ايد ؟! توضيح دادم كه شما بيمار بوديد و حال شما چنين اقتضا مي كرد .

پرسيدم : چه شد كه شما يكمرتبه خوب شديد ؟

گفت : همين الآن خانم ممجلله اي به اطاق من تشريف فرما شد ، من پرسيدم : شما كي هستيد ؟ فرمودند : من معصومه دختر موسي بن جعفر عليه السلام هستم، جدم علي عليه السلام به من امر فرمودند كه شما را شفا بدهم ، شما ديگر خوب شديد . من دختري داشتم كه بسيار كثيف و زشت بود و در گوشه اطاق نشسته بود ، هنگامي كه خواستند تشريف ببرند ، فرمودند : چرا به اين دختر نمي رسيد ، اگر نمي خواهيد او را به من بدهيد .

من عرض كردم : ما هرچه داريم به شما متعلق است و ما خود نيز در اختيار شما هستيم ، آنگاه تشريف بردند .

سفير افزود : چون خبر مريضي همسرم به تهران رسيده بود و همه خويشاوندان نگران حال ايشان بودند ، ما از سفارت مرخصي گرفتيم و با عائله به ايران آمديم ، چون به تهران رسيديم دختر ياد شده فوت كرد ، جنازه اش را به قم برديم و در حريم بي بي دفن كرديم .(66)



/ 108