شفاي فلج
گزارش زير در 22 سال پيش، روز 22 جمادي الآخر 1301 هجري و قمري در جرايد کشور منعکس گرديد:درغياب اعتضاد الدّوله حکمران قم و ساوه، شاهسون بغدادي به عنوان نايب الحکومه در شهر مراقب نظم ولايت است.
دختر پانزده ساله اي که از کمر فالج (فلج) و چشمهايش نيز کم سو و نزديک به عمي ( کوري ) بود، شب در حرم مطهّر حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - ملتجي شده و مي خوابد. درعالم خواب، حضرت دست مبارکشان را به بدن دختر ماليده، وقتي از خواب بيدار مي شود اعضايش را بي عيب و چشمش را روشن و نواراني مي يابد.
از ظهور کرامت، خدّام آستانهء مقدّسه و آقايان و اهالي جشن گرفتند.(97)
121 سال پيش نيز گزارش زير در جرايد کشور منتشر شد:
اعتضاد الدّوله حکمران ولايات قم و کاشان و ساوه، به مهامّ حکومت اشتغال دارند. علي خان نايب الحکومهء سابق را که مردم از او ناراضي بودند معزول، و عليخان قاجار را به نيابت قم برقرار کردند.
ضعيغهء قهرودّيه(98) که از يک دست و يک پا فالج ( فلج) بود، چند شب قبل در حرم مطهّر حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - متوقّف و متوسّل شده، شفا يافته و الحال در نهايت صحّت است.(99)
آقاي رضا حدّادي يکي از خدمتگزاران حرم مطهّر مي گويد: يکبار پسر بچّهء فلجي را به حرم آوردند که چشمش کاملاً مچاله شده بود.
يک سات در حرم خوابيد، وقت ظهر شد، در وسط نماز صداي جيغ آمد، بعد از نماز ديديم صداي همان بچّه است که شفا يافته و در ميان صفهاي نمازگزاران به دنبال پدر و مادرش مي گردد.
پدر و مادرش را پيدا کرديم، به پسرک لباس نو پوشانديم و آنها را از دست جمعّيت نجات داديم.(100)
آقاي رضا حدّادي يکي از خدام حرم مي گويد: در حدود 25 سال پيش پيرزني از زنجان آمده بود که از دو پا فلج بود، مي خواستيم نگذاريم که داخل حرم شود، بالأخره موافقت نموديم که داخل شود، شايد مورد عنايت قرار بگيرد.
پسرزن بر دوش پسرش بود، پسرش او را در کنار ضريح برد، چيزي نگذشت پيرزن با پاهاي خود به سوي ما آمد و مرتّب مي گفت: خدا رحم کرد، خدا رحم کرد.
به طرف پيرزن رفتم و پرسيدم: چه شد؟ گفت: خانم مرا شفا داد.(101)
يکي از مدّاحان با اخلاص قم گفت: پسرم محمّد تازه راه افتاده بود که روزي تا قدم برداشت افتاد، لحظه به لحظه بدتر شد و به جايي رسيد که وقتي او را بلند مي کرديم، مانند تکّه گوشتي بر زمين مي افتاد.
به چندين دکتر مراجعه کرديم، اصلاً متوجّه بيماري او نشدند، حتي نسخه هم ننوشتند.
يکي از دکترهاي قم، وقتي تعيين کرد که يکبار ديگر محمّد را به نزدش ببريم، تا سر فرصت معاينهء دقيقتري انجام دهد، بلکه مرضش را تشخيص دهد.
روز موعود، اوّل صبح که از خواب بيدار شديم، ديديم وضه بچّه بدتر شده است، بسيار وحشت کرديم. من بلند شدم و به حرم حضرت معصومه عليه السلام پناه بردم و عرض کردم: بي بي جان! من يک عمر براي شما مديحه سرايي کرده ام و حدّاقّل يکبار با اخلاص کامل مدّاحي کرده ام و حدّاقّل يک نفر را در معصيت شما گريانده ام، من پاداش آن را يکبار از شما مي خواهم.
گفتم: بي بي جان! من مي روم سر کار، منتظر مي شوم که از منزل زنگ بزنند و بشارت دهند که نچّه خوب شده است.
به منزل رفتم، هنگامي که بچّه بيدار شد، بلندش کردم، يک قدم برداشت و افتاد... ولي کم کم بهتر شد، بالأخره همان روز پاگرفت و راه افتاد و ديگر نيازي نشد که به دکتر مراجعه کنيم.
اين بچّه الآن بزرگ شده و در کلاس دوّم ابتدايي است، و از برکت اين کريمهء اهلبيت، هرگز از ناحيه پا احساس درد نکرده است.
نگارنده گويد: اين مدّاح اهلبيت، اين قضيه را روز يکشنبه 14 ذيحجّه الحرام 1415 ه. برايم نقل کرد و گفت: اينک محمّد توي ماشين است، آنگاه دست بنده را گرفت و به کنار ماشين برد و بچّهء سالم و با نشاطش را ارائه داد.
حضرت حجّة الاسلام و المسلمين مرحوم حاج شيخ قوام جاسبي قدس سره (متوفّاي 1407 ه.) در کتاب ارزشمند " بشارة المؤمنين در تاريخ قم و قميين " از مرحوم حاج مير سيد علي برقعي، فرزند مرحوم حاج سيد عبداللّه قمي نقل مي کند که دختر يکي از بزرگان کاشان مبتلا به فلج مي شود، به اطبّاي معروف زمان مراجعه مي کنند و نتيجه اي حاصل نمي شود و از بهبودي دختر مأيوس مي شوند.
مادر دختر اصرار مي کند که او را به نزد حکيم آگاه، دختر باب الحوائج الي اللّه، حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - بياورند ولي همسرش به جهت سستي عقيده تعلّل مي ورزد، ولي سرانجام به جهت يأس کامل از اطبّا، او را به آستانهء مبارکهء کريمهء اهلبيت مي آورند و براي شفاي او به دختر موسي بن جعفر عليه السلام متوسّل مي شوند.
پدر دختر در حجرهء اتابک در صحن اتابکي، که محلّ اجتماع زعماي قوم بود، با جمعي از اکابر و اعيان نشسته بود مه يک مرتبه نقّاره زده مي شود، پرس وجو مي کنند که چه شده، معلوم مي شود که دخترش از برکات و عنايات بي بي دو عالم شفا گرفته است.
آنگاه پدر و دختر داستان دختر و ناتواني اطبّا را از درمان او، براي اعيان و اشراف گرد آمده و در حجرهء اتابکي شرح مي دهد.(102)
آقاي سيد تقي کمالي، از قهرمانان نامي کشور، در حدود يکماه در عهد رضاخان در حرم مطهّر حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - متحصّن بود که داستان تحصّن او به تفصيل بيان خواهد شد. ايشان مي گويد:
در ايامي که من به عنوان تحصّن، شب و روز در آستانهء مقدّسه به سر مي بردم، يک نفراز اهالي بندر انزلي به نام آقاي محمّد، دختر فالجي را به قصد استشفا به قم آورد.
در بيرون آستانهء مقدّسه منزلي بود که براي اسکان زوّار اختصاص داشت و در اختيار آن در دست مدير دفتر آستانه بود. محمّد آقا با دختر فالجش در آنجا منزل کرده بود. محمّد آقا روزي به خدمت آقاي کمالي مي رسد و مي گويد: به هر دکتري که در رشت بود مراجعه کردم و نتيجه اي نگرفتم، اکنون به محضر اين دکتر حقيقي آمده ام و هيچ چارهء ديگري ندارم. از شما تقاضا مي کنم وسيله اي فاهم سازيد که اين دختر عليل يک شب در حرم کريمهء اهلبيت بماند، شايد مورد عنايت قرار بگيرد.
آنگاه درصدد برمي آيد که وجهي نيز به آقاي کمالي تقديم کند و تقاضا مي کند که ايشان نيز به هنگام مناجات دعايي در حق آن دختر مريض بنمايد.
آقاي کمالي وجه را نمي پذيرد ولي مقدّمات بيتوتهء دختر را در حرم مطهّر فراهم مي سازد.
دختر را که قدرت حرکت نداشت. در دوش مي گيرند و به حرم مي آورند و در پاي ضريح جاي مي دهند، شب را کنار ضريح مقدّس بيتوته مي کند.
آقاي کمالي مي گويد: تا آغاز مناجات دختر در کنار ضريح بود و صداي ناله و فريادش را مي شنيديم که با کمال اخلاص بخ کريمهء اهلبيت متوسّل بود.
پس از خاتمه يافتن مناجات، دختر را درپاي ضريح نديدم، به منزلي که دختر با پدرش در آن سکونت داشت رفتم، ديدم دخترک در کنار پدر آرميده، همهء اعضايش در اختيار خودش قرار گرفته، ديگر هيچ اثري از فلج دست و پا در او ديده نمي شود.
هنگامي که داستان شفا يافتنش را مي پرسد، اظهار مي دارد: بي بي - سلام اللّه عليها - تشريف آورد، دو دست مرا گرفت و فرمود: برخيز، من حرکت کردم، ديدم هيچ عيب و نقصي ندارم و همهء اعضاو جوارحم در تحت فرمان و اختيارم مي باشد. از ترس اين که مبادا زائران متوجّه شوند، لباسهايم را پاره کنند و نسبت به حضرت بي احترامي شود، با عجله از حرم بيرون آمدم و خود را به منزل رسانيدم.
اين داستان به مرحوم حاج سيد محمّد باقر توليت رسيد، دختر و پدرش را خواست، شرح داستان شفا يافتنش را از خود آنها استماع کرد و وجه قابل اعتنايي را به آنها تقديم نمود. دختر با تن سالم به زادگاه خود بازگشت.(103)چند صفحه جا افتاده
يکي از معجزات باهره حضرت معصومه عليها السّلام چند سال پيش در مورد بانويي از خرّم آباد انجام گرفت، که نگارنده در همان ايام آگاه شد و تعدادي از دوستان مورد اعتماد و استناد از نزديک با اين خانواده مأنوس بودند و در مراسم عقد ايشان حضور يافتند.
شفاي اين مخدّره در دو مرحله انجام گرفت، يک مرحله اش در قم توسّط حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - و مرحله دوّمش در مشهد توسّط علّي بن موسي الرّضا عليه السّلام.
جالب توجّه اين که پس از شفاي مرحله اوّل خطيب توانا مرحوم حاج سيد محمّد کاظم قزويني، اين معجزه باهره را روي منبر در يک اجتماع با شکوه نقل کردند و فرمودند: اين بانو به مشهد مشرّف شده تا مرحله دوّمش طبق بشارت حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - در مشهد انجام پذيرد.
پس از مراجعت از مشهد و شفاي کامل، مراسم عقدش در قم توسّط آقاي قزويني انجام پذيرفت.
اين مخّدره مشروح سرگذشت خود را به خطّ خود نوشته به آقاي قزويني تقديم نموده است، ولي هنگامي که من آن را از معظّم له درخواست نمودم در ميان کتابها و يادداشتها گشتند فقط يک ورق آن را پيدا کردند.
خوشبختانه يکي از دوستان متن کامل سرگذشت ايشان را با صداي خودشان ضبط کرده بودند، و لذا متن آن را از نوار پياده کرده، فشرده آن را در اينجا آورديم.
و اينک روح مطلب از زبان اين بانوي سعادتمند، که دستها و پاهايش فلج بود، و از خرّم آباد براي استشفا از کريمه اهلبيت وارد قم شده بود:
چون وارد قم شديم تاکسي گرفته تا دم حرم مطهّر رفتيم، در مسافر خانه " قبله " اطاق گرفتيم(113) و به حرم مطهّر مشّرف شديم.
شب جمعه بود و اطراف ضريح شلوغ بود و لذا در مسجد بالاي سر مدّتي مشغول دعا و توسّل بوديم، ساعت يک بعد از نيمه شب که عنايات بي بي شامل حالم گرديد، به مادرم گفتم که مرا به کنار ضريح ببرد.
در کنار ضريح بعد از توسّل و دعا خوابم برد، يک آ قاي بسيار نوراني و يک بانوي مجلّله را در عالم رؤيا ديدم، متوجّه شدم که آن مخدّره حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - مي باشند، از محضرشان تقاضا کردم که آن آقا را نيز برايم معرّفي کنند، فرمودند: " او برادر غريبم علي بن موسي الرّضا عليه السّلام است که در خاک خراسان است ".
گفتم: يا امام رضا، يا حضرت معصومه، من غير از شما کسي را ندارم، من شفايم را از شما مي خواهم.
حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - فرمودند: " من از ناحيه گردن تا ناحيه کمر شما را شفا مي دهم، بقيه به عهده برادرم مي باشد ".
من خيلي التماس کردم، فرمود: " اصرار نکن " آنگاه دست مبارکشان را به بدنم کشيدند وشفاي کامل يافته است به مادرم گفتم که مادر من شفا گرفتم.
زائراني که متوجّه شفا يافتن من شدند هجوم آوردند که لباسهايم را پاره کنند و تبّرک نمايند.
مادرم گفت: اين لباسها در مقابل حضرت معصومه ارزشي ندارد، ولي ما لباس ديگري همراه نداريم و بايد از همين لباسها استفاده کنيم. فقط طنابي را که با آن مرا به ضريح بسته بودند آن را بردند که به قطعات کوچک ببرّند و ميان زوّار تقسيم کنند.
آنگاه به شهر خودمان برگشتيم، ده روز گذشت مهياي سفر شديم و به تهران رفتيم و از تهران رهسپار مشهد مقدّس شديم.
تصادفاً باز هم شب جمعه بود که وارد مشهد شديم، در اطراف حرم مسافرخانه مناسبي پيدا نکرديم، وسايل خود را به مغازه عکّاسي که در اوّل خيابان طبرسي بود گذاشتيم و با صندلي چرخدار وارد حرم مطهّر شديم.
يکي از بانوان بر سرم داد کشيد که اين چه وضع است با صندلي به داخل حرم مطهّر آمده ايد؟!
گفتم: خانم، همه دکترها مرا جواب کرده اند، آمده ام به محضر دکتر دکترها حضرت علي بن موسي الرّضا عليه السّلام، که انشاء اللّه جوابم نخواهند کرد. شما چرا با زوّار امام رضا عليه السّلام چنين رفتار مي کنيد؟ از کرده خود پشيمان شد و معذرت خواست. آنگاه همان خانم با گروه ديگري از بانوان به من کمک کردند و مرا تا کنار ضريح مطهّر بردند و در صندلي را به يک گوشه اي نهادند.
آن شب جمعه را تا صبح در کنار ضريح مشغول دعا و گريه و توسّل شدم، ولي نتيجه اي نديدم.
مادرم بسيار ناراحت شد که چرا حضرت علي بن موسي الرّضا عليه السّلام عنايتي نفرمودند. گفتم: مادر نوميد مباش، در هر نااميدي بسي اميد هست، و پايان هر تاريکي روشنايي است.
صبح رفتيم دنبال مسافرخانه، اطاقي را در مسافرخانه کاخ - جنب داروخانه محمّديه - در خيابان طبرسي گرفتيم، و وسايل خود را از آن عکّاس پس گرفتيم.
مسافرخانه پلّه داشت، خانم سرايدار کمکم کرد و مرا به اطاقم برد.
بعد از ظهر جمعه دوباره به حرم مشرّف شديم، خانمي در حرم مشغول مناجات بود، چون مرا ديد، به حضرت رضا عليه السّلام عرض کرد: آقا، اين دختر واجب تر است، اوّل او را شفا بدهيد.
اين خانم خيلي به من محبّت کرد و تأکيد کرد که به خانه اش منتقل شوم، ولي نپديرفتم و تشکّر نمودم.
در حرم مشغول دعا و مناجات شديم، شب شد و شب نيز يک دور در قسمت بانوان، و يک دور در قسمت آقايان زيارت کرديم و به مسافرخانه بازگشتيم.
روز شنبه حالات عجيبي داشتم، به مادرم اصرار مي کردم که زود مرا به حرم مطهّر برساند.
آن قدر به عنايات امام رضا عليه السّلام اميدوار بودم که به مادرم گفتم: يک پيراهن و يک چادر با خود بردارد، گفت: براي چي، گفتم: خواهش مي کنم نپرسيد.
چون وارد حرم شدم خواستم نماز بخوانم، از بانواني که اطرافم بودند قبله را پرسيدم، چون به زبان آذري پاسخ دادند متوجّه نشدم، بعد از نماز يک نفر روحاني آمد و گفت: خانم قبله اينطور نبود، طرف قبله را به من گفت، نما ز ظهر و عصر را دوباره خواندم.
داخل حرم مطهّر روي صندلي چرخدار مشغول دعا و توسّل بودم تا خوابم برد.
در عالم رؤيا ديدم حضرت علي بن موسي الرّضا عليه السّلام سخنراني مي کنند، سه گروه در اطراف آن حضرت گرد آمده اند: يک گروه از نخبه هاي اهل مشهد، يک گروه از خدّام حرم، و يک گروه از زوّار.
به محضر آقا عرض کردم، من گداي کوي شما هستم، از راه دور آمده ام، همه دکترها جوابم کرده اند، شما مرا جواب نکنيد.
آقا را خيلي قسم دادم، به جان مادرش حضرت زهرا، جدّش رسول خدا و پدر بزرگوارش حضرت موسي بن جعفر - صلوات اللّه عليهم -
آنگاه به جان حضرت معصومه وحضرت جواد الائمه قسم دادم، اشک از ديدگان مبارکش جاري شد و فرمود: " من همه را دوست دارم، ولي بيش از همه جوادم را دوست دارم که او جگر گوشه من است، و لذا ترا رد نمي کنم ".
عرض کردم: آقا من فلج هستم قدرت حرکت ندارم، فرمود: همه اش درست مي شود، نگران مباش.
در آن حرم با آن همه ازدحام و کثرت زوّار، راهي برايم بازشد و تا کنار ضريح رفتم و احدي متعرّض من نشد. تا دست به ضريح بردم پاهايم راست شد و صندلي عقب زده شد.
مادرم صندلي را به مسافرخانه برد، اهل مسافرخانه پرسيده بودند که صاحب صندلي چه شد؟ آيا از بين رفت؟ مادرم گفته بود:" نه، حضرت او را شفا داد ".
مؤلّف گويد: سرگذشت اين بانوي سعادتمند را در همان ايام آگاه شدم و بر صحّت آن وقوف يافتم، و اين مطالب را از زبان خودش با تخليص آوردم. ايشان هم اکنون در خرّم آبادهستند و از عنايات حضرت معصومه و حضرت امام رضا عليها السّلام از سلامتي کامل برخوردار مي باشند.
نويسنده فاضل و متعهد، آقاي انصاري قمي، در پاورقي چاپ جديد " انوار المشعشعين " مي نويسد:
کرامات ديده شده از حضرت فاطمه دختر موسي بن جعفر عليه السّلام محدود به آنچه در چند کرامت ياد شده نقل گرديد، وقوع اينگونه کرامتها در نزد اهل قم مشهور و متواتر است، خداوند حاجت بسياري از حاجتمندان را به سبب توسّل جستن به اين بانوي بزرگوار برآورده کرده است.
سپس اضافه مي کند:
اينجانب خود شاهد شفا گرفتن بانوي فلجي بودم که اهل منطقه " گارس "(114) بود و شوهرش او را روي صندلي چرخدار آورده بود.(115)