شفاي بيماران - کرامات معصومیه (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامات معصومیه (س) - نسخه متنی

علی اکبر مهدی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شفاي بيماران

يکي از عنايات خاصّ حضرت معصومه عليها السلام به سيّده مشکاتي در رمضان 1418 هـ . اتّفاق افتاده است .

بي بي صدّيقه مشکاتي از سادات حسني يزد است که تعدادي از اين سادات در يزد ، انگشتان دستشان به طرف داخل خميدگي دارد .

سيّده مشکاتي نيز هر دو دستش انحنا داشت و انحناي دست چپ بيش از انحناي دست راست بود .

ايشان ماههاي رمضان را معمولاً در قم سپري مي کند تا فرزند برومندش آقاي طباطبائي با خيال راحت به تبليغ بروند .

يکي از شبهاي احيا به حرم مطهّر مشرّف مي شود و ساعتها با حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ راز دل مي گويد و در حق همه مومنان دعا مي کند ، آنگاه به منزل مي آيد و استراحت مي کند . در عالم رويا به محضر مقدّس حضرت معصومه عليها السلام مي رسد ، هنگامي که بيدار مي شود مي بيند که دست چپش طبيعي و صاف شده است .

آقاي طباطبائي از مادرش خواست که دستهايش را به نگارنده نشان دهد . دست راست کاملاً خميدگي داشت ، و توضيح دادند که دست چپ بيش از دست راست خميدگي داشت ، و الحمدلله در شبهاي قدر ( رمضان 1418 هـ . ) از عنايت بي بي شفا يافته است .


مورد ديگر مربوط به دخترش " فاطمه طباطبائي " مشهور به " بي بي اعلا " بود که ايشان نيز مشکل داشتند ، ولي مادرشان نوع مشکل ايشان را توضيح نداد ، فقط اظهار داشت : هنگامي که من به ديدن دختر دائيم بي بي زهرا (84)مي رفتم ، به دخترم پيشنهاد مي کردم که با هم برويم ، او گفت : به من که شفا نداده اند ، من نمي روم .

روزي که از پيش بي بي زهرا برگشتم ، شب را در منزل دخترم فاطمه خوابيدم. روز بعد دخترم گفت : " مادر ! به شما بگويم که ديشب چه ديدم ؟ " گفتم: بگو . گفت : در عالم رويا ديدم که در قم هستم ، به حرم مطهّر حضرت معصومه _سلام الله عليها _ رفتم . بانوان زيادي در حرم بودند و بيش از حد شلوغ بود . ترا در ميان بانوان ديدم ، از شما پرسيدم : مادر چه شده ، چرا حرم اين قدر شلوغ است؟ تو گفتي : حضرت جواد عليه السلام به زيارت عمّه مکّرمه اش حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ مي آيد .

به دنبال اين رويا ، ايشان نيز شفا يافتند .


يکي از فضلايي که سابقه آشنايي ديرينه با نگارنده دارد مي گفت : در اوايل تحصيل که در مدرسه مبارکه حجّتيه سکونت داشتم مريض حال بودم . مدّتي بس طولاني به پزشکان مراجعه کردم و هر دارويي را که نوشتند ، تهيّه کردم و خوردم ، تا اينکه آثار جانبي داروها به کلّي مرا از پا انداخت و بسيار ضعيف و نحيف شدم .

روزي به حرم مطهّر حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ مشرّف شده ، براي بهبودي حال خود به آن حضرت متوسّل شدم .

شب در عالم رويا به محضر مقدّس کريمه اهلبيت شرفياب شدم و عرض حاجت نمودم ، فرمود : " سبزيجات و ليمو بخور " .

وقتي بيدار شدم به پزشک معالج خود مراجعه کردم و متن روياي خود را با او در ميان نهادم ، گفت : راهنمايي بسيار درستي است ، زيرا شما در اثر خوردن داروي زياد ، همه ويتامينهاي بدنت را از دست داده اي و سبزيجات ، سرشار از انواع ويتامينها مي باشند و فقط ايجاد نفخ مي کنند که ليموي عمّاني هم نفخ را از بين مي برد . لذا انواع سبزيجات را بکوبيد و آبشان را بگيريد ، آنگاه ليموي عمّاني بر آن اضافه کرده ميل کنيد .

دوست فاضلم گفت : مقداري از همه سبزيجات موجود در قم را تهيّه کردم ، پس از کوبيدن ، آبشان را گرفتم ليموي عمّاني بر آن افزودم و چند ليوان خوردم ، آثار بهبودي نمايان شد و در مدّت کوتاهي به کلّي آثار ضعف از بين رفت و بهبودي کامل يافتم .


دختري به نام فاطمه که مادرش سيّده بود ، در زادگاه خود ، بهشهر ناگهان مريض مي شود ، تب و سردرد شديدي سراسر وجودش را احاطه مي کند ، تا صبح از شدّت درد مي نالد ، صبحگاهان پدر و مادرش او را به مطب دکتر مي برند ، دکتر پيشنهاد مي کند که به متخصّص گوش و حلق و بيني مراجعه کنند .

پدر و مادر فاطمه اگر چه بيماري او را جدّي نمي گيرند ، ولي او را به نزد پزشک متخصّص گوش و حلق و بيني مي برند . پزشک پس از معاينه دقيق نسخه اي مي نويسد ولي دستور مي دهد که آزمايشاتي نيز به عمل آورد .

دو روز بعد که نتيجه آزمايشها را مشاهده مي کند ، رنگش متغيّر مي شود ولي سعي مي کند نگرانيش را پوشيده بدارد ، تا پدر و مادر فاطمه از وضع وخيم فرزندشان مطّلع نشوند .

در کمتر از ده روز وضع دختر بد و بدتر مي شود و به ناگزير به اورژانس منتقل و بستري مي شود . يک هفته به اين منوال مي گذرد ، دختر معصوم زرد و لاغر مي شود و چون تار عنکبوتي ، تار و پودش درهم مي پيچد .

پدر و مادرش مي بينند که شمع وجود فرزندشان لحظه به لحظه درحال سوختن و آب شدن است و درمانها هيچ تاثيري در بهبود حال او نمي گذارند . ماه رمضان فرا مي رسد و فاطمه به خط پايان نزديک مي شود .

او به کلّي تحليل رفته ، به شدّت از درد سينه رنج مي برد ، سر و صورت وگلويش متورّم شده ، سرفه هاي ممتد مي کند ، موادّ زرد رنگي همراه خونابه از گلو در فضاي دهانش مي ريزد و اشتهايش به کلّي کور شده و داروها تنها به وسيله سرم به او تزريق مي شود .

با گذشت 10 روز از ماه رمضان قدرت راه رفتن نيز از او سلب مي شود . دوستان و بستگان درصدد بر مي آيند که او را به تهران منتقل کنند . براي 23 رمضان المبارک در بيمارستان ساسان ، تختي برايش رزرو مي شود .

شش روز به نوبت بيمارستان مانده ، مادر فاطمه که سيّده بود به همسرش مي گويد : بيا فاطمه را به قم ببريم و شبهاي احيا در حرم حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ براي بهبودي او متوسّل شويم ، شايد عمّه ام عنايتي فرمايد .

پس از موافقت همسرش ، مقدّمات سفر فراهم مي شود ، عصر روز 19 رمضان وارد قم مي شوند و در يکي از مسافرخانه هاي اطراف حرم ، اطاقي مي گيرند که گنبد و بارگاه بي بي از داخل نمايان بود .

آن شب را درحرم سپري مي کنند ، فاطمه را به ضريح مي بندند و شفاي وي را از عمّه سادات مي طلبند .

شب دوّم که شب 21 رمضان ، شب شهادت مولاي متّقيان بود ، تا ساعت 11 شب در حرم متوسّل مي شوند و همراه ديگر شيعيان شيفته و دلسوخته ، در عزاي مولاي متقّيان به ندبه و نوحه گري مي پردازند ، آنگاه به جهت وخامت حال فاطمه به مسافرخانه بر مي گردند .

قسمتي از شب را مادر و قسمتي را پدر از او پرستاري مي کند .

هنگامي که بانگ تکبير از گلدسته هاي حرم بلند مي شود و آواي روح بخش اذان گوش جان را نوازش مي دهد ، پدر فاطمه همسرش را بيدار مي کند تا براي آخرين بار وي را به حرم مطهّر ببرند و اگر بي بي پاسخ آنها را نداد ، او را به تهران منتقل و بستري کنند .

پدر بدن آب شده دختر را بغل مي کند و در نخستين ساعات بامداد روز 21 رمضان اورا به حرم مي برد و در جوار ضريح مقدّس بي بي بر زمين مي گذارد و در کنارش به نماز مي پردازد .

مادر نيز به بخش بانوان مي رود تا با عمّه اش حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ راز دل گويد و شفاي فرزند را از او بخواهد .

دخترک با چشمان برگود نشسته ، ساکت و خاموش به ضريح چشم مي دوزد و به خواب مي رود .

اوّلين نماز جماعت حرم پايان يافت ، مادر به پيش فاطمه برگشت ، يک بار ديگر صفها مرتّب شد و منتظر برپايي دوّمين نماز جماعت بودند . صداي " قد قامت الصّلاه " همه را متوجّه برپايي نماز جماعت کرد .

با اوّلين تکبير فاطمه از جاي برخاست ، مادر پرسيد : چه شده ؟ گفت : هيچ ، مي خواهم بروم زيارت ، آنگاه دستهاي ظريف و ضعيفش را به شبکه هاي ضريح آويخت و ضريح نوراني بي بي را غرق بوسه نمود .

سپس به مادرش گفت : مامان تشنه ام ، مي خواهم بروم آب بخورم !

مادر که مجذوب هواي معنوي حرم بي بي بود ، بي توجّه به بيماري دختر با اشاره سر به او اجازه داد .

پدر نماز را به پايان برد و جاي فاطمه را خالي ديد ، از همسرش پرسيد : فاطمه کجاست ؟ و او بي توجّه به آنچه اتفاق افتاده ، گفت : رفته آب بخورد !

مادر تازه متوجّه شد که چه حادثه به ياد ماندني در زندگي آنها رخ داده است .

هر دو با شتاب به صحن مطهّر دويدند و او را ديدند که خود را به کنار حوض رسانيده و خم شده ، مشتي برف از روي زمين جمع مي کند !

با پاي برهنه به سويش دويدند ، او را در آغوش کشيدند ، برگشتند و به سوي گنبد نوراني حضرت معصومه خيره شدند و بخاطر عنايت بزرگي که شامل حالشان شده بود ، خدا را سپاس گفتند .

ديگر نياز نبود که به تهران بروند و سراغ بيمارستان ساسان را بگيرند ، زيرا از دارالشّفاي کريمه اهلبيت ، شفاي فرزندشان را گرفته بودند .(85)


حضرت حجه الاسلام والمسلمين جناب آقاي مير سپاسي ، که اهل تفرش و مقيم حوزه علميه قم هستند ، مدّتي بود که به شدّت مريض بودند و از پا افتاده بودند. در اثر توسّل به حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ به قدري بهبودي يافته اند که از منزل خود واقع در خيابان صفائيه ، تا حرم همه روزه با پاي پياده به عتبه بوسي بي بي مشرّف مي شوند .

در ماه مبارک رمضان 1419 هـ . در منزل فرزند بزرگوارشان براي افطار دعوت بوديم ، از حالش جويا شدم ، فرمودند : در ماه رجب به حرم مطهّر عمّه ام حضرت معصومه مشرّف شدم و زبان به شکوه گشودم و عرضه داشتم : بي بي جان ، اين راه رسيدن به غلامان نيست ، من مي دانم که غلام خوبي نيستم ولي شما خانداني هستيد که عنايات شما مخصوص نيکان نيست ، بلکه شامل بدان نيز مي شود .

اين جدّ شما مولاي متّقيان اميرمومنان عليه السلام است که قاتلش را به فرزندانش توصيه مي کند و هنگامي که شير برايش مي آورند ، شير را در دست خود نگه مي دارد و به آنها مي فهماند که تا به ابن ملجم نيز شير ندهيد من شير نمي خورم !

من از اين ابن ملجم بدتر نيستم ، انتظار دارم بذل عنايتي در حق من بفرماييد .

سپس گفتم : روز بيست و پنجم اين ماه روز شهادت پدر بزرگوارتان حضرت موسي بن جعفر عليه السلام است ، من به تفرش مي روم ، در آن حسينيّه اي که چهل سال منبر رفته ام ، کفش عزاداران پدرتان را جفت مي کنم و منتظر عنايت شما مي مانم . روز شهادت به تفرش رفتم و به عهد خود عمل کردم ، براي مردم سنگين بود که من کفشها را جفت کنم ، گفتم : به شما مربوط نيست ، روز شهادت جدّ من است و وظيفه دارم کفش عزادارانش جفت کنم .

بلافاصله حالم خوب شد و اينک همه روزه فاصله منزل تا حرم را با پاي پياده طي مي کنم و به عتبه بوسي بي بي مشرّف مي شوم .

هنگامي که سخن ايشان به پايان رسيد ، نظر به اينکه ايّام شهادت مولاي متّقيان بود ، به تناسب تعبير ايشان يادآور شدم که اميرمومنان در مورد قاتلش فرمود :

" اَطيبُوا طَعامَهُ وَ اَلينُوا فِراشَهُ " :

" به او طعام پاکيزه بدهيد و براي او تشک نرم بيندازيد " . (86)


حضرت حجه الاسلام والمسلمين آقاي حاج ميرزا تقي زرگر ، که از علماي وارسته و شخصيّتهاي برجسته حوزه بودن و به سال 1498 هـ . بدرود حيات گفتند نقل فرمودند که يکي از فرزندان مرحوم حاج ميرزا مهدي انگجي کارمند اداره فرهنگ بود ، سالها به رُعاف مبتلا بود به طوري که هر وقت خون از دماغش جاري مي شد چندين چادر زنانه آلوده مي شد . يکبار در محضر پدر بزرگوارش از تهران به قصد عتبه بوسي کريمه اهلبيت عازم قم مي شود ، در بين راه خون از دماغش سرازير مي شود ، خود را به قم مي رساند و به منزل آقاي بادامچي وارد مي شوند . در آن ايّام در قم وسيله برقي نبود ، درصدد بر مي آيند که به تهران مراجعت کنند ، در آن هنگام مرجع والاي جهان تشيّع مرحوم آيت الله حاج سيّد محمّد حجت براي ديدار مرحوم حاج ميرزا مهدي انگجي تشريف فرما مي شود .

هنگامي که وضع پريشان پسر آقاي انگجي را مشاهده مي کنند ، مي فرمايند : زود حرکت کن ، برو به خدمت بانوي معظّم حضرت فاطمه معصومه ، دخت گرامي حضرت موسي بن جعفر عليها السلام و موضوع را به عرض ايشان برسان .

او مي گويد : طبق فرموده آن مرجع بزرگوار حرکت کردم و خود را به دربار گهربار حضرت معصومه عليها السلام رسانيدم و حال خود را به طبيب حقيقي عرض کردم ، از آن ساعت تاکنون که متجاوز از 30 سال است ديگر آن مرض عود نکرده است . (87)

/ 108