کرامات (126-150) - کرامات معصومیه (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامات معصومیه (س) - نسخه متنی

علی اکبر مهدی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

کرامات (126-150)

آيت الله حاج آقا عزّالدّين زنجاني فرمودند : در اوايل ورودم به قم به مرض آزار دهنده اي مبتلا شدم ، چاره اي نداشتم جز آنکه به حرم حضرت معصومه عليها السلام مشرّف شوم ، به حرم مطهّر آن حضرت مشرّف شدم و عرض حال کردم ، خدا را گواه مي گيرم که از حرم مطهّر بيرون نيامده احساس بهبودي کردم واز الطاف اين کريمه اهلبيت همواره برخوردار بودم .

آنگاه به زائران و شيفتگان اين خاندان توصيه مي کنند که به دعاها و زيارات ماثوره بيشتر توجّه کنند ، دعاهاي صحيفه سجاديّه ، دعاي بعد از زيارت امام هشتم ، زيارت امين الله ، سلام الله الکامل التّام و زيارت آل ياسين را بالخصوص توصيه مي کنند و وصيّت سيّد طاووس را يادآور مي شوند که به فرزندش سفارش نمود : بيش از همه و پيش از همه به حضرت وليّ عصر متوسّل شود و در دعا به آن حضرت تداوم داشته باشد ، به ويژه روزهاي دوشنبه و پنجشنبه ، که بر اساس برخي روايات در اين دو روز اعمال بندگان به آنحضرت عرضه مي شود .(88)

آقا محمّد علي فرّخي که از خدمتگزاران حرم بي بي مي باشد مي گويد : پسرم ابوالفضل فرّخي با موتور تصادف کرد ، حالش بسيار بد بود ، از پشت کمر تا جمجمه سر خون لخته شده بود و ممکن بود تا آخر عمر خانه نشين شود . دست به دامن بي بي شديم و سلامتي ابوالفضل را از بي بي خواستيم .

در مدّت کوتاهي پسرم بهبودي کامل يافت و همه دکترها از اين بهبودي سريع او دچار شگفتي شده بودند .(89)

آقاي رضازاده پير غلام حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ مي گويد : من به تنگي نفس مبتلا بودم ، چندين بار به دکتر مراجعه کردم نتيجه نگرفتم . به حضرت معصومه عليها السلام متوسّل شدم و به دست آن حضرت شفا يافتم و تاکنون که در آستانه هشتاد سالگي هستم هرگز مريض نشده ام ، چون بيمه حضرت معصومه هستم . (90)

در شب جمعه سوّم شوال 1416 هـ . برابر 3/12/74 ش . کريمه اهل بيت ، نور اميد در دل زائران شيفته و مشتاقش بيافريد و زائر دل خسته و دلسوخته اش ، که دخترک 11 ساله از اهالي مازندارن بود ، و همه پزشکان او را مايوس کرده بودند را شفا داد .

اين زائر پرو بال شكسته مدّتها از درد گلو رنج مي برد و همواره در حال تهّوع به سر مي برد وسرانجام فلج پاي راست مبتلا گرديد، همهء پزشكان از معالجهء او باز ماندند و همهء راههاي اميد را فرا راه او بسته ديدند.

اين دخترك دلسوخته پس از نوميدي از پزشكان معالج خود، در هاله اي از غم دائم به سر مي برد و در انديشهء آيندهء مبهم و تاريك خود چون شمع مي سوخت و آب مي شد . عصر پنجشنبه به همراه خانوادهء خويش بهم حريم كريمهء اهلبيت گام مي نهد و شب جمعه در كنار دخت موسي بن جعفر عليه السّلام به سر مي برد . مادر مهربان ودلسوخته اش از اوّل شب تا به صبح در كنار فرزند دردمندش بيدار مي ماند و با خداي خود راز دل مي گويد و حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها_ را به شفاعت مي طلبد .

نزديك اذان صبح يك مرتبه مي بيند كه بيمار رنجورش كه مدّتها از فلج پا رنج مي برد و قدرت يك لحظه بر سر پا ايستادن نداشت ، از جاي برخاسته و روي پا ايستاده است!

هنگامي كه از حالش جويا مي شود، مشاهده مي كند كه فرزندش از عنايات حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ سلامتي اش را بازيافته و كاملاَ بهبودي پيدا كرده و همانند گذشته توان حركت و تلاش دارد، ديگر از درد گلو و تهوّع آزار دهنده نيز خبري نيست.

نپس از تحقيق كامل از وضعيت اين كودك و مشاهدهء نتايج آزمايشها و نقطه نظرهاي اطبّا ، اين كرامت باهره در دفتر كرامات حضرت معصومه _ سلا م اللّه عليها _ ثبت گرديد .

مرحوم حاج شيخ فرج اللّه هرسيني ، در حدود 1304 ه. در نورآباد لرستان ديده به جهان گشود ، مقدّمات را در هرسين سپس در كرمانشاه فرا گرفته ، با قافلهء زوّار به كربلا مشرّف شده، مقدّمات را در آنجا تكميل كرده ، به سامرّا مشرّف شده، در شمار ملازمان آيت اللّه ميرزا محمّد تقي شيرازي قرار گرفته ، سپس به كربلا و نجف رفته ، از محضر آيت اللّه اصفهاني و ديگر بزرگان استفاده ها برده ، با سال 1351 ه. به ايران بازگشته، در هرسين و اطراف آن به تبليغ وارشاد پرداخته، جمع كثيري از غُلات علي اللّهي را به راه راست ارشاد نموده ، به سال 1371 ه. براي معالجه به تهران آمده آنگاه براي استشفاء به قم و حرم مطهّر حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ شرفياب شده است .

هنگامي كه مورد عنايت كريمهء اهلبيت قرار گرفته ، حوزه را براي اقامت خود انتخاب كرد و به درس و بحث پرداخت .

او در مجمع فضلا و طلاب مي فرمود: از روزي كه به قم آمده ام ، و به حرم اهلبيت پناه آورده ام، روز به روز حالم بهتر شده و از آن كساني كه اطبّا از معالجهء آن عاجز بودند ، هيچ اثري باقي نمانده است.(91)

يكي از دوستان به اخلاص مي فرمود: روزي در يكي از خيابانها منتظر تاكسي بودم، يك ماشين سواري جلو پايم ترمز كرد و مرا مبه مقصدي كه داشتم رسانيد . در اثناي راه كه با يكديگر مأنوس شديم ، معلوم شد كه ايشان زائر هستند و اهل اردبيل مي باشند . هنگامي كه گنبد مطهّر حضرت معصومه عليها السّلام مشاهده شد ، زائر اردبيلي گفت: مادري دارم كه بسيار پير شده ، مدّتي پيش بسيار مريض شد و در مدّت كوتاهي زمين گير شد. در اردبيل، تبريز و تهران به هردكتر كه پيشنهاد شد مراجعه كرديم ، نتيجه اي حاصل نشد.

پس از يأي كامل از پزشكان ، او را به مشهد مقدّس برديم ، چند روزي در مقابل شبكهء فولاد متوسّل و دخيل شد، عنايتي نشد.

به هنگام بازگشت با اصرار فراوان گفت: مرا به قم ببريد.

اگر چه حمل ونقل او بسيار سخت بود ولي به احترام حق مادري با مشقّت زيادي او را به قم آورديم.چند ساعتي در حرم مطهّر بي بي در كنار ضريح مقدّس مشغول زيارت و توسل بود، كه يك مرتبه در قسمت بانوان سر و صدايي شد، به ما خبر آوردند كه مادر ما مورد عنايت قرار گرفته، يك مرتبه از جاي برخاسته، ضريح مقدّس بي بي را بوسه باران نموده و فريادي از اعماق دل برآوردم كه بي بي متشكّرم.

دانشمند محترم حجّه الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ عبّاس شيخ الرئيش، از علماي بزرگ كرمان، بيش از چهل سال پيش، مورد عنايت خاصّ حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها_ قرار گرفته اند.

اين عنايت را قبلاَ از دوستان شنيده بودم، روز چهارشنبه 10شوال 1419 ه . به خدمتشان زنگ زدم و تقاضا كردم كه متن آن زاقعه را برايم نقل كنند، فرمودند:

خلاصهء داستان از اين قرار است كه من مبتلا به يك بيماري حادّي شدم كه پزشكان از تشخيص و درمان آن عاجز شدند، به پزشكان زيادي در كرمان، تهران و قم مراجعه كردم، برخي گفتند: زخم اثناعشر است و برخي ديگر آن را مشكوك و ابهام آميز تشخيص دادند. در نتيجه يا تشخيص درست نبود و يا معالجه صحيح نبود. زيرا هر چه دكتر رفتيم و دارو گرفتيم و مصرف كرديم، هيچ نتيجه اي حاصل نشد.

رفتم به حرم مطهّر حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها_ و عرض كردم: بي بي جان! من به شما پناهنده هستم ، پزشكان از درمان من فروماندند، شما دختر باب الحوائئج هستيد ، شما در حق من عنايتي بفرماييد.

به جهت يأس كامل از پزشكان و انقطاع از همهء عوامل مادّي، صميمانه به دختر باب الحوائج متوسّل شدم، آنگاه به محلّ اقامتم درمدرسهء حجّتيه دفتم و در حجرهء فوقاني آن مدرسه مبارك استراحت نمودم.

در عالم رؤيا كه ديدم كه در حرم حضرت معصومه عليها السّلام هستم، سرم را به ضريح بي بي نهادم و به آن حضرت متوسّل شده ام .

در عالم رؤيا صدايي ازز ضريح مقدّس شنيدم كه فرمود: "برو يك گوسفند در راه حضرت ابوالفضل عليه السّلام ذبح كن. گوسفند سرخ رنگ باشد".

دوباره همان صدا را شنيدم كه فرمود: "نگو كه خوابم، اين كار را مي كني و خوب مي شوي"!

سپس افزود: من تا آن روز تجربه اي در نذر نداشتم و هرگز نذري نكرده بودم و اصولاَ خيال مي كردم كه نذر و نياز كار عوام النّاس است.

هنگامي كه از خواب بيدار شدم، نذر كردم كه اگر بهبودي كامل پيدا كردم، گوسفند سرخي را در راه حضرت ابولفضل عليه السّلام ذبح كنم.

لحظه به لحظه حالم خوب شد، ودر مدّت كوتاهي از آن همه درد جانكاه اثري نماند.

هنگامي كه به كرمان برگشتيم، دِه موقوفه اي بود كه در دست من بود، به آنجا رفتم و به حسابش رسيدم، معلوم شد كه آن سال درآمدي نداشته، فقط يك گوسفند در آمد آن سال بوده است.

چون صحبت از گوسفند شد به ياد نذر خود افتادم و روستايي ها گفتم: برويد يك گوسفند خوب برايم بخريد و بياوريد.

در آنجا غفلت كردم كه بگويم سرخ رنگ باشد وقتي گوسفندرا آوردند، ديدم سرخ رنگ است.

به پول آن زمان 35 تومان پول گوسفند شد، آن را از جيب خودم تقديم كردم و آنرا به نذر حضرت ابوالفضل عليه السّلام ذبح نمودم.

اينك بيش از چهل سال از آن حادثه مي گذرد، هرگز از عنايات حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ دردي احساس نكرده ام .

در مشهد مقدّس بچّه اي مريض مي شود، دكترها از معالجه اش فرو مي مانند. مادرش او را به صحن مقدّس امام هشتم مي آورد، بچّه را به شيكهء فولاد مي بندد مو خود در ايوان طلا مشغول گريه و توسّل مي شود.

پس از مدّتي ناله و توسّل خطاب به امام رضا عليه السّلام عرضه مي دارد: " اگر شفاي بچّه ام را ندهيد، مي روم به قم و شفاي بچّه ام را از خواهر گرامي تان حضرت معصومه مي گيرم.

يك مرتبه مي بيند در حرم حضرت معصومه عليه السّلام است و بچّه اش نيست.

به دنبال بچّه اش مي گردد و پيدا نمي كند و داد مي زند: بچّه ام كو، بچّه ام كو؟ دور و برش جمع مي شوند و او داستان خودش را نقل مي كند، متوجه مي شوند كه با طيّ الأرض او را از مشهد به قم أورده اند.

مسئولين حرم مطهّر به مشهد مقدّس زنگ مي زنند، أنجا مي گويند: أري بچّه اي را حضرت امام رضا عليه السلام شفا داده، به دنبال مادرش مي گردد.

او را به منزل يكي از خدّأم حرم مي برند و به خويشاوندانش در مشهد تلفني أدرس مي دهند، كه بروند بچّه را از صحن مطهّر به منزل ببرند، سپس به قم بيايند و خانم را به مشهمد مقدّس ببرند.

يكي از فضلاي حوزه، موسوم به سيّد اشرف الدّين كيائي طالقاني، فرمودند: چند سال قبل خواب ديدم كه مرده ام ، جنازه ام را تشييع كردند و آوردند به حرم مطهّر حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ و در ايوان طلا به زمين بر زمين نهادند تا نماز ميّت اقامه شود.

صدايي را شنيدم كه مي گفت: بر اين جنازه بايد حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ نماز بخواند.

من كاملاَ بر پيكر خود اشرا ف داشتم، يكمرتبه بانوي بزرگواري را ديدم كه تشريف آوردند كنار من، ولي صورت مباركشان كاملاً پوشيده بود، گفتند: ايشان حضرت معصومه عليها السّلام هستند.

لحظه اي بعد، خانم مجلّلهء ديگري تشريف آوردند.

حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ مقابل پيكرم ايستادند و آن بانوي ديگر در كنار ايشان ايستادند و حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ بر پيكرم، نماز خواند.

نگارنده گويد: اين سيّد جليل القدر از صفاي خاصّي برخوردارند و نسب شريفشان به حضرت شاه سلطانعلي، فرزند امام باقر عليه السلام مي رسد، و به همين مناسبت 10 جزوهء چاپ شده پيرامون حضرت سلطانعلي و احفاد گرامي ايشان دارند(92) و در اثر همين صفاي باطن رؤياهاي ديگري دارند، از جمله يكبار حضرت ابوالفضل عليه السلام را سوار بر ابر ديده اند، و بكبار ديگر به دنبال كسالت حادّي كه موجب شد از تاريخ21/ 6 / 62 تا 14/ 7 / 62 ش. در بيمارستان بستري شوند تحت عمل جرّاحي قرار بگيرند، ولي بعد از عمل به درد شديدي مبتلا شده اند كه 20 روز تمام، حتي يك لحظه خوابش نبرده ، پس از 20 روز به دنبال توسّل و تضرّع به پيشگاه حضرت معصومه عليه السلام يك لحظه خوابش برده، دو تن از مراجع فقيد شيعه را در عالم خواب ديده اند، كه يكي از آن دو در حق ايشان دعا مي كند و ديگري آمين مي گويد.

از آن لحظه درد به كلّي مرتفع شده و ديگر عود نكرده است.

حجه السلام حاج سيد محسن مهدوي مي فرمود: همسرم به سر درد عجيبي مبتلا بود كه به شدّت از آن رنج مي برد، روزي به حرم مطهّر بي بي مشرّف مي شود و شفاي خودش را از دختر باب الحوائج مسألت مي كند، همانجا بهبودي حاصل مي شود و براي هميشه از آن درد جانكاه رهايي مي يابد.

سپس فرمود: شبي همسرم خواب ديده بود كه در حرم حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ مي باشد و ايشان را مشاهده كرده بود كه آنجا ايستاده و چند بانوي ديگر در كنار ايشان ايستاده اند.

حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ به آن بانوان فرمودند: " من دعا مي كنم، شما آمين بگوييد".

حضرت حجّه الاسلام و المسليمن آقاي حاج شيخ اشعري درمحضر آيت اللّه محسني ملايري، از پدر بزرگوارشان مرحوم آيت اللّه حاج شيخ علي اصغر اشعري، نقل كردند كه فرمود:

در آن ايام كه بين صحن عتيق و مدرسهء فيضيّه دري بود و طلاب از آن در به حرم مطهّر مشرّف مي شدند، روزي از مدرسهء فيضيّه وارد صحن مقدّس شدم، هنگامي كه در زير ساعت قرار گرفتم، متوجّه شدم كه جمعي دراطراف يك فرد ديگري گرد آمده اند، ناخودآگاه به آن طرف كشيده شدم، تا از علّت اين اجتماع آگاه شوم.

جون نزديك رفتم ديدم مردي نشسته، پاهايش را دراز كرده، شلوارش را بالا زده، پاهايش شديداً ورم كرده و پر از زخم وكثافات است، به گونه اي كه انسان نمي تواند به او نگاهد كند.

من به حرم مطهّر مشرّف شدم و مشغول زيارت گشتم. بعد از مدّتي از حرم بيرون آمدم و ديدم جمعيّت بسيار انبوهي در همان نقطه گرد آمده اند.

صفها را شكستم و جلو رفتم، با كمال تعجّب ديدم كه همان مرد در همان نقطه نشسته، ولي ساقهايش مانندبلور، شفّاف و نوراني گشته، ورم پاها به كلّي رفع شده، از زخم و كثافات هيچ نشاني نمانده است.

ساقها آنقدر زيبا و بلورين گشته بود كه اگر فشار جمعيّت مانع نبود، بر زمين مي نشستم و بر پاهايش بوسه مي زدم. سپي آقاي اشعري اضافه نمود:

اين يكي از كرامات بسيار والاي اين كريمهء اهلبيت است كه پدرم آن را با چشم خود مشاهده كرده و من آن را بدون واسطه از پدرم شنيده ام .

يكي از همشهريهاي نگارنده به آقاي مشهدي قلي پسر مشهدي ابوالقاسم آهوئي، كارگر كارخانهء كبريت سازي ممناز بود و سالهاست كه فوت كرده است.

با يكي از اقوام مورد وثوق نگارنده به قم مشرّف شده بودند، پس از مراجعت همسفرش برايم تعريف كرد كه:

هوا بسيار گرم بود، هنگامي كه وارد قم شديم تعدادي از بچّه هاي خردسال به شدّت مريض شدند و حالشان بد شد.

او مي گفت: مادرم با اضطراب و نگراني مي گفت: زودباشيد دكتري پيدا كنيد، بچّه ها تلف مي شوند.

آقاي مشهدي قلي كفت: پا شو برويم سراغ دكتر.

از مسافرخانه حركت كرديم و به سوي حرم مطهّر روانه شديم، چون به كفشداري رسيديم، من كفشهايم را درآوردم، او درنياورد و گفت: الآن قصد زيارت ندارم، فقط آمدم بگويم كه من بچّه ها را به دكتر نخواهم برد، او با كفش وارد اتاق شد و تا در حرم مطهّر رفت و گفت: "اي دختر باب الحوائج ما براي جنازه كشي نيامديم، ما براي عتبه بوسي آمديم، ما در اين شهر دكتري نمي شناسيم و زبان اينها را بلد نيستيم، من شفاي بچّه هارا ازشما ميخواهم ".

همسفر ايشان گفت: بعد از عرض ادب و تقاضاي شفا از حرم خارج شده به مسافرخانه رفتيم، با كمال تعجّب ديديم همهء بچّه ها خوب شده اند و مشغول بازي هستند و هيچ اثري از كسالت و مرض در آنها محسوس نيست.

نگارنده گويد: من آقاي مشهدي قلي را از نزديك مي شناختم، شخصي ساده و بي آلايش بود و راوي داستان مورد وثوق كامل است، و در همان ايّام اين قضيّه را من از ايشان شنيدم.

يكي از دوستان با اخلاص از يكي از خدّام حرم نقل كرد كه روزي مريضي آوردند كه تمام بدنش ورم كرده بود. هنگامي كه خواستيم درهاي حرم را ببنديم تقاضا كرد كه نگذاريد من در حرم بمانم .

به هنگام شستشوي حرم يك مرتبه لايي از چاه بالا زد، و چنين وضعي قيلاً پيش نيامده بود. آن مريض خودش را انداخت توي اين لاي و شروع كرد به خوردن. گفتم: الآن مي ميرد. ولي از كرامت و عنايت بي بي تمام ورمش خالي شد وشفا يافت.

دختر مرحوم حاج سيّد رضا برقعي، همسر آقاي احمد آذري قمي ( متوفّاي 22 / 11 / 77 ) در 12 سالگي به مرض حصبه مبتلا مي گردد، روز هفدهم آقاي دكتر مدرّسي با تعبيرات يأس آوري به او مي فهماند كه ديگر چيزي از دست او بر نمي آيد.

شب به حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ متوسّل مي شود، در عالم رؤيا خود را در يكي از ايوانهاي صحن مطهّر ( احتمالآً ايوان آيينه ) مي بيند، يكمرتبه قفلهاي حرم باز مي شود، بانوي بزرگواري از داخل ضريح بيرون مي آيد، باقامت بلند و موهاي بلند، و جامهء بلندي بر تن داشته، كه تا مچ پاها را پوشانده بود.

مرحوم حاج سيّد رضا چون از سادات برقعي بود هر وقت نام مقدّس حضرت معصومه _ سلام اللّه عليها _ را مي برده، عمّه جان خطاب مي كرده، و لذا دخترش نيز تا جمال مقدّس حضرت معصومه عليه السلام را در عالم رؤيا مي بيند، دامنش را مي گيرد و عرض مي كند: "عمّه جان! من مريضم، من شفايم را از شما مي خواهم ".

آن خاتون دو سرا مي فرمايد: " نه، ترا شفا نمي دهم، زيرا تو در روزهاي عيد اوّل به ديدن مادربزرگت مي روي، بعد به زيارت من مي آيي ".

عرض مي كند: " بعد از اين در اعياد اوّل به زبارت شما مشرّف مي شوم، بعداَ به ديدن اقوام خود مي روم ".

اين علويّه مي گويد: در آن هنگام حضرت معصومه عليه السلام دامنش را از دستم كشيد و فرمود: " بروشفا پيدا كردي ".

چون بيدار مي شود مي بيندكه از بيماري سخت و جانكاه حصبه شفا يا فته است.

اين علويّه در همان شب و يا درشب ديگري حضرت بقيّه اللّه اورواحنافداه را در عالم رؤيا مي بيند، تعدادي اشرفي به ام عطا مي كند و او زير تشك مي گذارد.

چون بيدار مي شود دنبال اشرفي ها مي گشت كه پدرش مي گويد: دخترم بيش از اين نگرد، من عوض آنها را به تو مي دهم.

اين كرامت و عنايت را آيت اللّه شبيري بدون واسطه از همسر آن علويّه براي نگارنده نقل فرمودند.

نگارنده گويد: از اين سرگذشت جالب و ارزشمند كه با سند مورد اعتماد و استناد به دست ما رسيده يك درس اخلاقس بزرگ مي آموزيم و آن اينكه:

بر همهء ساكنان سرزمين مقدّس قم از هر طبقفه اي لازم است كه در روزهاي عيد، نخست به محضر مقدّس اين خاتون دوسرا شرفياب شوند، آستان ادب راببوسند، عيد سعيد را تبريك بگويند، سپس به ديدار بزرگان از علماي اعلام، اقوام ، همسايگان و آشنايان بروند.

همچنين در روزهاي سوگواري نخست به محضر مقدّس اين بانوي بانوان شرفياب شده، عرض تسليت گفته، وظيفهء ولايي خود را به جاي آورند، سپس به دنبال مجالس و محافل سوگواري بروند و انجام وظيفه نمايند.

/ 108