رفع مشكلات - کرامات معصومیه (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامات معصومیه (س) - نسخه متنی

علی اکبر مهدی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رفع مشكلات

در سال 1419 هـ . خانمي به نگارنده زنگ زد و گفت : حاج آقا كتاب شما مرا در به در كرده است .

پرسيدم : چطور ؟ گفت : كتاب شما به دستم رسيد و كرامات مندرج در آن را خواندم . مشكلات زيادي داشتم ، لذا راهي قم ‌شدم ، به حرم مطهر بي بي تشرف يافتم و عرض كردم : < بي بي جان ! اين كتاب مرا تا اينجا آورده ، اگر مطالب اين كتاب درست است و اين عنايتها و كرامتها صحت دارد ، مرا هم شفا دهيد و مشكلاتم را حل كنيد > .

سپس افزود : اينك چند روزي است كه در اين شهر غربت همه وقتم را مشغول گريه و توسل هستم و هيچ خبري هم نيست .

گفتم : مأيوس نشويد و توسلات خود را ادامه دهيد ، اگر مصلحت باشد ، حتماً بي بي عنايت مي كند من نيز به حرم مشرف مي شوم و در حق شما دعا مي كنم .

الحمدلله مشكلات ايشان نيز رفع شد و با شادكامي به شهر و ديار خود بازگشت .


حجه الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ محمد تقي خلج ، مولف كتاب : <تشيع و انتظار> فرمودند :

من قبلاً كارمند بانك بودم ، هنگامي كه در سال 1350 ش . واردحوزه علميه قم شدم ، شرايطي پيش آمد كه از همه خويشان و نزديكانم بريده شدم و حالت قطع رابطه پديد آمد .

هنگامي كه كارمند بانك بودم ، به هنگام استخدام از من وثيقه ملكي خواسته بودند و من سند منزل يكي از اقوام خود را در نزد بانك سپه وثيقه گذاشته بودم .

براي آزاد كردن سند لازم بود پولي به بانك بپردازم ، كه پرداخت آن مبلغ در آن ايام براي من مشكل بود و من نمي خواستم زير باز منت اخوان يا ديگر خويشان بروم .

در آن ايام از طرف انجمن حجتيه جلسه اي در جاسب كاشان منعقد شد و از من خواستند كه در آن جلسه سخنراني كنم .

علت انتخاب آن نقطه براي برگزاري مجلس اين بود كه 12 خانواده از فرقه ضاله در آنجا سكونت داشتند و لذا دو اتوبوس از علما و شخصيتهاي قم براي شركت در اين مجلس به جاسب آمدند كه حاج آقا مجتبي عراقي و حاج ميرزا علي آقا احمدي ميانجي در ميان آنها بودند .

پس از ورود به جاسب به شدت مريض شدم و حالم بسيار بد شد و دوستان به شدت نگران حال من شدند و ديگر نتوانستم در آن جلسه سخنراني كنم .

روز بعد كه مقداري حالم خوب شد سخنراني مختصري كردم و از آنجا به كاشان رفتم .

در آن ايام مرحوم آيت الله حاج شيخ محمود حلبي قدس سره در كاشان سخنراني مي كردند ، پس از ديدار با ايشان با يك ماشين كمپرسي به تهران رفتم كه همسرم را به قم منتقل كنم ، همسرم گفت : فلاني ( صاحب آن سند ملكي ) آمده بود و مي گفت : حالا كه حج آقا طلبه شدن ، آن سند ما را فك كند .

خانواده را برداشتم به قم آمدم ولي اين مسأله به شدت مرا آزار مي داد .

شب كه حرم مشرف شدم ، يك مرتبه همه مشكلاتي كه پس از طلبه شدن دامنگيرم ‌شده بود ، از جلو چشمم رژه رفت ، به قدري متأثر شدم كه خطاب به كريمه اهلبيت حضرت معصومه عليها السلام گفتم : < معلوم مي شود شما هم نمي توانيد كاري از پيش ببريد ، يا حداقل در مورد من كاري انجام نمي دهيد . اگر گره از كار من باز نشود ، ديگر قدم در حرم شما نخواهم گذاشت ! > .

اين را گفتم و از حرم بيرون رفتم ، به منزل آمدم ، از شدت ناراحتي شام نخوردم و خوابيدم .

در عالم رويا خود را در محلي ديدم كه از يك نگاه تهران بود و از نگاه ديگر زادگاهم(فريدن اصفهان ) بود ، كه در خواب تهران و فريدن با هم در آميخته بود .

فضاي پهناوري بود ، رفقاي سابق تهرانم در يكي از خيابانهاي تهران به سرعت مي دويدند ، به خانه اي رسيدند كه در آخر خيابان قرار داشت ، همگي وارد آن منزل شدند ، من نيز به دنبال آنها روان شدم .

آنها همگي مستقيماً به اندرون خانه رفتند ولي من به اطاقي كه در مدخل آن خانه قرار داشت كشيده شدم ، چون از پله ها بالا رفتم ، ديدم شخص بسيار موقري با كمال متانت پشت ميزي نشسته ، و كاغذهاي زيادي روي ميز ريخته است .

پرسيدم : اين اوراق چيست ؟ فرمود :

< شما در حرم حضرت معصومه عليها السلام ناراحت شديد و از آن حضرت قهر كرديد ، حضرت به من امر فرمودند كه كارهاي شما را پي جويي كنم و آنها را سامان دهم > .

از خواب بيدار شدم و از گفته هاي خود در حرم مطهر بي بي به شدت ناراحت شدم ، بي اختيار به گريه افتادم ، همسرم با صداي گريه ام بيدار شد و گفت: چه شده ؟ ماجراي خواب را به او گفتم و استراحت نموديم .

فردا شب كه شب جمعه بود براي زيارت و عذرخواهي رهسپار حرم مطهر شديم ، حرم به قدري شلوغ بود كه مدتي در گوشه صحن نشستيم ، سپس به حرم مطهر شرفياب شديم .

پس از نماز و زيارت از بي بي عذر خواهي كردم و از بذل عنايتي كه فرموده بود سپاسگزاري نمودم و به خانه برگشتم .

تازه وارد خانه شده بودم كه در زده شد ، در را گشودم و ديدم برادرم از تهران آمده است . نظر به اينكه دو روز قبل تهران بودم ، نگران شدم و گفتم : چه خبر است ؟ مگر اتفاقي افتاده است ؟ گفت : نه ، چطور مگر ؟

بالأخره وارد منزل شد و گفت : آمدم شما را به تهران ببرم . گفتم : براي چه ؟ گفت : امروز فلان تيمسار را ديدم داستان شما را با او در ميان نهادم ، گفت : صبح شنبه منتظر هستم ، بيايد پيش من ، من كارش را درست مي كنم .

با او به تهران رفتيم ، صبح شنبه به محل كار تيمسار رفتم ، معاونش گفت : با تيمسار كار داريد ؟ گفتم : ايشان مرا خواسته است . تلفني به ايشان اطلاع داد ، بلافاصله به من گفت : بفرماييد جناب تيمسار منتظر شماست .

تا من از جاي خود حركت كنم ، جناب تيمسار در را باز كرد و به استقبالم شتافت . بسيار گرم گرفت و مرا به داخل اطاقش راهنمايي كرد و گفت : طلبه شده ايد ، التماس دعا ، در چند دقيقه اي كه در اطاقش بودم چندين بار التماس دعا كرد .

پس از پذيرايي دستور داد پرونده را آوردند ، آنرا بررسي كرد و يادداشتي در داخل پوشه نهاد و پرونده را به دست من داد و گفت : به اطاق كارگزيني ببريد و مرا در قم فراموش نكنيد ، ملتمس دعا هستم .

چون از اطاق بيرون آمدم به قدري خوشحال بودم كه فراموش كردم از آسانسور استفاده كنم .

در فرصتي پوشه را باز كردم و ديدم در يادداشت خود نوشته است : < اين مبلغ _ استثناءً _ از ايشان بخشوده شود > .

پرونده را پيش مسئول گزينش بردم ، او را از قبل مي شناختم و مي دانستم كه آدم درشت خويي هست .

ولي اين دفعه با احترام و اعتناي خاصي با من برخورد كرد و درچند لحظه كار مرا راه انداخت و از عنايات بي بي همه مشكلاتم يكي پس از ديگري حل شد .


حضرت حجه الاسلام والمسلمين آقاي حاج سيد محمد رضا فحام ، مولف كتاب : نجاه الامه ، احسن الجزاء و ديگر آثار ارزشمند مي فرمود :

در اوايل ديماه 1351 ش . كه به ايران آمديم ، درمسافرخانه ابن سينا در جوار كريمه اهلبيت در اطاقي مستقر شديم .

در نخستين ساعات ورود ، كه ظاهراً روز بستم ذيقعده الحرام 1392 هـ . بود به حرم مطهر حضرت معصومه عليها السلام شرفياب شدم و عرض كردم : اي بي بي دو عالم ، ما در اين شهر جز شما كسي را نداريم و در اين هواي سرد و با اين برف سنگين ، وضع مسافرخانه براي ما قابل تحمل نيست ، هر طور كه صلاح م يدانيد وسايل آسايش و آرامش ما را تأمين فرماييد .

به مسافرخانه برگشتم ، نيم ساعت طول نكشيد كه آقايي به مسافرخانه آمد و به من گفت : وسايل خود را جمع كنيد برويم به منزل ما كه من مي خواهم از شما پذيرايي كنم .

يكي ديگر از افرادي كه با خانواده اش در همان مسافرخانه مستقر بود ، اظهار داشت : ما نيز در اينجا ناراحت هستيم . او در پاسخ گفت : ما فقط براي ايشان امكان پذيرايي داريم .

مدتي در منزل ايشان درنهايت آسايش و آرامش بوديم ، تا به اصفهان رفتيم و مورد محبت خاص مرحوم آيت الله شمس آبادي قرار گرفتيم .

در حدود يكماه در آنجا اقامت نموديم و در خدمت آيت الله شمس آبادي از انواع نعمتها متنعم بوديم و همه اش در مهماني و ضيافت بوديم ، ولي به جهت دوري از درس و بحث در رنج بودم ، تا روزي در كنار مرقد مطهر علامه مجلسي حضور يافته ، سوره ياسيني تلاوت كردم و عرضه داشتم : من از اين جهت ناراحت هستم ، از شما مي خواهم وسايل اشتغال به درس و بحث فراهم شود .

سه چهار روز گذشت ، يكي از روحانيوني كه در قم با او آشنا شده بوديم ، به اصفهان آمد و گفت : من شما را در قم نديدم ، جويا شدم گفتند به اصفهان آمده ايد، اينجا براي شما مناسب نيست ، شما بايد در حوزه باشيد ، آمدم شما را به قم ببرم ، مقدمات سكونت شما را در قم فراهم كرده ام و نام شما را در دفاتر شهريه نوشته ام.

بالأخره ما را به قم آورد و در زير سايه كريمه اهلبيت پناه جستيم ، بعدها كه مرحوم آيت الله حائري مطلع شدند كه ما منزلي نداريم ، خانه وسيعي براي ما خريداري كردند.


نگارنده پس از تهيه منزل جديد ، لوله كشي منزل براي استفاده از گاز شهري فراهم نشد ، تا زمستان از راه رسيد و ايام فاطميه نزديك شد . برف سنگيني شهر مذهبي قم را سفيدپوش كرد و هوا به شدت سرد بود . و گرم كردن فضاي منزل بدون گاز با وضع كمبود نفت بسيار مشكل بود و لذا درصدد برآمد كه به هر وسيله اي باشد منزل را لوله كشي كند .

با بحران كاريِ لوله كشها مصادف شد و به هر دري زد كسي پيدا نشد كه در آن روزها فرصت لوله كشي داشته باشد .

روزي در منزل مرحوم آيت الله محسني ملايري با سرپرست شركت گاز آشنا شد و مشكل خود را با ايشان در ميان گذاشت . ايشان با اهتمام خاصي به معاونشان دستور دادند كه از هيچ تلاشي دريغ نكنند ، او نيز تلاش فراوان نمود به تعدادي از شركتهاي گازكشي پيشنهاد كرد و اصرار نمود كه اين كار را در اسرع وقت انجام دهند ، همگي عذر آوردند كه چندين كار در نوبت دارند و يكي دو نفر كه در رو در بايستي گير كردند ، آمدند منزل را ديدند ، رفتند كه وسايل بياورند و نيامدند .

روزها به اين منوال گذشت تا بيش از سه روز به اول جمادي الثاني باقي نماند و يأس كامل حاصل شد ، در حرم مطهر مشغول زيارت بودم ، يكمرتبه خطاب به حضرت معصومه عليها السلام عرضه داشتم : بي بي جان ، اگر شما مي پسنديد كه روضه مادرتان حضرت زهرا عليها السلام در فضاي سرد برگزار شود ، من عرضي ندارم .

اين حديث نفس با بي بي به پايان نرسيده بود كه يكي از دوستان دست روي شانه ام نهاد و گفت : بالأخره مسأله گازكشي به كجا رسيد ؟ گفتم : هيچ ، به جايي نرسيد . گفت : الآن كه شما را ديدم به يادم آمد كه يك نفر لوله كش بسيار خوبي هست اولاً آدم بسيار خوبي است ، ثانياً كارش خيلي خوب است ، ثالثاً وقت خود را پيش فروش نمي كند ، بلكه پس از آنكه كارش در محلي به پايان رسيد به جاي ديگر وعده مي دهد . اگر صلاح مي دانيد به او مراجعه كنيم .

بلافاصله از حرم بيرون رفتيم و در خدمت ايشان به زمينهاي نخودي قم رفتيم و منزل آن شخص را پيدا كرديم . معلوم شد كه آن روز كارش تمام شده و براي روز بعد هنوز وعده اي نداده است . اول صبح آمد و شروع به كار كرد و در ظرف 48 ساعت لوله كشي منزل را به بهترين وجهي انجام داد ، روز سوم كارهاي اداري آن انجام يافت و كاركنان شركت گاز كه شديداً با كمبود كنتور مواجه بودند ، با بذل عنايت خاصي گاز را همان روز وصل كردند ، نصب بخاري و روشنايي شبانه انجام پذيرفت و سرانجام روز اول جمادي الثاني ، روضه حضرت زهرا عليها السلام با عنايات كريمه اهلبيت در فضاي گرم و مساعد برگزار شد .


مرحوم حاج شيخ قوام از حاج آقا مهدي ، مسوول مقبره اعلم السّلطنه نقل مي کند که مرحوم حاج ملاّ غلامحسين ، جدّ آقاي مسعودي ، که مردي بسيار متديّن و با اخلاص و مفتخر به خدمت آستانه مقدسه بود و عائله زيادي داشت ، دچار فشار ضيق معيشت مي شود ، لباس زمستاني و زغال نداشته و هوا در شدّت برودت بوده ، به محضر _ سلام الله عليها _ متوسّل مي شود و عرض مي کند : بي بي جان من لباس ، زغال و خرجي نياز دارم ، آنگاه به ايوان صحن نو رفته ، در گوشه اي در آفتاب مي نشيند .

در همان وقت يک نفر زائر مي آيد و از وي مي خواهد که برايش زيارتنامه بخواند .

پس از خواندن زيارتنامه يک عدد پوستين نو بسيار عالي به او مي دهد و سه تومان پول تقديم مي کند ، که اين مبلغ مصرف زغال سر تا سر زمستان را کفايت مي کرد . به حضرت عرض مي کند : دو حاجت از سه حاجت من روا شد و خرجي باقي است . آن هم از عنايات بي بي به مقداري که هزينه زندگي اش را کفاف کند فراهم مي شود . (71)


خطيب گرانمايه جناب آقاي يگانه ، که از خطباي ارزشمند حوزه علميه هستند، مورد عنايت حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ قرار گرفته اند و خلاصه آنرا در يکي از مجالس وعظ خود بر فراز منبر نقل کردند ، روز چهارشنبه 10 شوال 1419 هـ . به خدمتشان رسيدم و مشروح واقعه را جويا فرمودند :

چند ماه قبل گرفتاري شديدي برايم پيش آمد که شديداً مستاصل شدم و دستم از همه جا کوتاه شد .

به محضر مقدّس حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ مشرّف شدم ، عرض کردم : بي بي جان ! من غير از شما کسي را ندارم و جز خانه شما خانه اي نمي شناسم ، من به شما پناه آورده ام و حاجتم را از شما مي خواهم ، و اگر حاجتم روا نشود ، از اينجا بيرون نمي روم ، بايد همينجا خبر روا شدن حاجتم به من برسد .

از اوايل شب تا حدود نيمه شب در حرم بودم ، گاهي متوسل بودم و از شدّت اضطراب و پريشاني تا صحن مي رفتم و سپس به حرم باز مي گشتم و مشغول توسل مي شدم .

به قدري مضطرب بودم که يکجا استقرار نداشتم ، در آن مدّت چندين بار به صحن رفتم و به حرم بازگشتم .

در حدود ساعت 5/11 شب بود که خواستم يکبار ديگر قدم در صحن و سراي حضرت بگذارم ، خبر آوردند که مشکل حل شد . به حرم بازگشتم و از حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ تشکّر نمودم .


ايشان مي فرمود : سالها پيش که من نوجوان بودم ، با مادرم و بچه ها پشت بام منزل بوديم ، يک مرتبه خواهرم کوچکترم از پشت بام به حياط منزل پرت شد ، مادرم با ديدن اين منظره از هوش رفت و افتاد .

من از همان پشت بام به طرف حرم مطهر حضرت معصومه عليها السلام رو کردم و عرض کردم : بي بي جان ! من ، مادرم و خواهرم را از شما مي خواهم .

من و ديگر بچه هايي که در منزل بوديم نه قدرت آن را داشتيم که مادر را از پشت بام به پايين بياوريم . و نه مي توانستيم که خواهرمان را به جايي ببريم . ولي در اثر عنايت بي بي برخي از همسايه ها متوجّه شدند ، به اورژانس زنگ زدند ، تا رسيدن اورژانس مادرم را به هر کيفيّتي بود ، از آن پلّه هاي ناجور قديمي ، از پشت بام به پايين آورديم و خواهرم را از روي سنگها برداشتيم ، اورژانس رسيد ، هر دو را داخل آمبولانس گذاشتيم و به بيمارستان نيکويي رسانديم ، هر دو هنوز در حال بيهوشي بودند .

از عنايت بي بي مادرم با اندک درماني به هوش آمد و خواهرم که ضربه مغزي خورده بود و از پشت بام دو طبقه ، به زمين افتاده بود . و قاعدتاً مي بايست خيلي صدمه بخورد ، هيچ صدمه اي نخورد و آزمايشها نشان دادند که از عنايت بي بي هيچ آسيبي به او نرسيده است .


آيت الله حاج سيد محمّد باقر ابطحي فرمود :

من عصرهاي جمعه به حرم مشرّف نمي شدم ، مي گفتم : روز زيارتي است ، ما که هميشه اينجا هستيم ، جاي زوّار را تنگ نکنيم .

يکبار عصر جمعه اي به حرم مشرّف شدم به دلم گذشت که حتماً حکمتي در کار است که بر خلاف سليقه ام امروز به حرم کشيده شده ام .

به محضر کريمه اهلبيت عرض کردم : دلم مي خواهد يکي از ارباب حاجت را که امروز به محضر شما پناه آورد به من حواله کنيد .

مبلغي را در نظر گرفتم و در گوشه اي ايستادم ، خبري نشد .

به سمت بالاي سر آمدم و در چند نقطه از حرم و رواق و بالاي سر توقّف نمودم و خبري نشد .

از پلْه مسجد بالاي سر بالا مي رفتم ، ايستادم و عرض کردم : حاجتي از محضر مقدّستان تقاضا نمودم و به اجابت نرسيد .

تا روي برگرداندم ديدم يکي از افراد برجسته اي که در يکي از شهرهاي زيارتي درحرم امامت مي کند و به سمت من مي آيد و نشانِ اضطراب در چهره اش نمايان است . متوجّه شدم که تقاضايم به اجابت رسيده است .

جلو رفتم و گفتم : به نظرم حاجتي از اين بزرگوار در خواست نموده اي ؟ گفت : آري ، گفتم : چيست ؟ گفت :

امروز ناگزير بودم که براي کار مهمّي به تهران بروم و براي اين کار مقداري هزينه لازم بود ، از صبح در منزل نشستم تا بلکه فرجي بشود ولي تا حال نشد . نظر به اين که رفتنم ضروري است آمدم به اين خاتون دو سرا متوسّل شدم تا بلکه گشايشي شود .

جالب اين که : مبلغي که او گفت : دقيقاً مطابق با مبلغي بود که من براي اين کار در نظر گرفته بودم .

حواله بي بي را پرداخت کردم و از محضر مقدّسشان تشکّر نمودم .


باز آيت الله ابطحي فرمود :

شخصي به نام ميرزا محمود اهل اقليد بود به تنگي نفس عجيبي مبتلا بود . شب جمعه اي به منزل ما آمد تا به تهران برود و بستري شود .

شب به حرم مطهّر مشرّف شد و متوسّل به اين بي بي گرديد و به خانه بازگشت . آنقدر وضعش بد بود که من ترسيدم شب تلف شود و براي ما مشکلات روحي ايجاد شود .

و لذا به حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ متوسّل شدم که اي بي بي شما عنايت کنيد اين پيرمرد امشب را به سلامتي سحر کند و به دلم گذشت که برايش بادکش بگذارم .

چهل بار برگرده اش بادکش گذاشتم ، کلّي راحت شد و خوابيد ، ولي هنوز تنگي نفس به جاي خود باقي بود .

صبح به دلم گذشت که او را پيش حجّام ببرم و لذا پيش از آفتاب در معيّت او به حمّام رفتيم ، نخست خودم حجامت کردم ، آنگاه براي او پيشنهاد حجامت نمودم، او نيز پذيرفت و در برابر حجّام نشست .

به حجّام گفتم : هرچه توان داري از خونش بمک .

پنج بار بادکش گذاشت و تيغ زد و خونش را مکيد ، يک کاسه خون غليظ سياه رنگي چون قير در کاسه گرد آمد .

حجّام مي گفت : در عمرم نديدم که از کسي چنين خوني بيرون آيد .

او که قرار بود در تهران بستري شود ، از برکات حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ بهبودي کامل يافت و به اقليد بازگشت .


منزل قبلي نگارنده احتياج به توسعه داشت ، لذا درصدد فروش آن و خريد منزل وسعتري بوديم ، به منازل فراواني رفتيم و معامله انجام نشد .

منزل را فروخته بوديم و مدّت مهلت نزديک به پايان بود ، خانه اي را در طرف آبشار سراغ دادند ولي گفتند که به دلايلي فقط مي توانيد يک طبقه آن را ببينيد ، از مشاهده يک طبقه به نظر رسيد که منزل مطابق ميل است و قولنامه نوشته شد و مبلغ يک ميليون ريال بيعانه داده شد .

طبق روال بنگاهها در قولنامهم نوشته بودند ، هر کدام از طرفين منصرف شود بايد يک ميليون ريال پشيمان کرد بپردازد .

پس از مشاهده کامل منزل معلوم شد که اصلاً به درد ما نمي خورد و از چاله به چاه محسوب مي شود .

پرداخت غرامت يک ميليون ريال براي ما سخت بود ، ولي اظهار انصراف و ابراز فسخ معامله از آن سخت تر بود .

و لذا به حرم مطهر مشرف شدم و دست توسّل به سوي اين خاتون دو سرا دراز کردم ، و رفع مشکل را با يک اضطراب خاصّي از محضرشان مسالت نمودم .

چون از حرم بيرون آمدم به بنگاه زنگ زدم و از وضع فروشنده جويا شدم ، بنگاهي گفت که همين الآن اينجا نشسته و بسيار ناراحت است .

گفتم : براي چه ناراحت است ؟ گفت : ادّعا مي کند که من مغبون شده ام و فلاني بايد چهل هزار تومان بر مبلغ بيفزايد .

گفتم : نظر شما چيست ؟ گفت : من گفتم : اين به معناي اعلان انصراف است و بايد صد هزار تومان غرامت بدهد .

گفتم : نه ، من چيزي به عنوان غرامت نمي خواهم ، ببينيد اگر پشيمان است ، بيعانه را پس بگيريد و قولنامه را پاره کنيد . گفت : بلي به شدّت پشيمان است ولي اجازه بدهيد که غرامت را بگيريم . گفتم : نخير ما غرامت نمي خواهيم .

از برکات حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ اين مشکل هم به اين آساني رفع گرديد .


يکي از خدّام حرم به يکي از دوستان اهل وِلا نقل کرده که روزي يک نفر اصفهاني مقداري روغن و برنج براي آشپزخانه حرم مطهر حضرت معصومه _ سلام الله عليها _ آورد . از او پرسيدم آيا جرياني داريد ؟ گفت : آري ، مشکلات فراواني برايم پيش آمده بود که براي رفع آنها مرتّب از اصفهان به تهران مي رفتم و از تهران به اصفهان بر مي گشتم .

يک دفعه از تهران به اصفهان مي رفتم ، در قم اتوبوس نگهداشت و گفت : ما فلان مقدار اينجا هستيم هر کس بخواهد حرم مشرّف شود ، فرصت هست .

همه مسافران رفتند من نرفتم ، گفتم : اين طور که مشکلات مرا احاطه کرده ، من راه نجات ندارم ، و لذا حرم رفتن هم مشکلي را حل نمي کند .

بعداً به نظرم رسيد که از هر دري نوميد شدن رواست ، ولي از اين خاندان هرگز نبايد انسان نااميد شود . و لذا برخاستم و به سوي حرم شتافتم و بسيار گريستم و حلّ مشکلم را از اين بي بي خواستم و برگشتم .

تا اصفهان رسيدم گرههاي بزرگي که به کارم افتاده بود يکي پس از ديگري گشوده شد و همه مشکلاتم از برکت اين خاتون دو سرا حل شد . و لذا براي تشکّر و سپاس امروز به عتبه بوسي آستان مقدّسش شرفياب شدم .

/ 108