دستگيري سارقان
در يكي از شبهايي كه كشيك حرم مطهر حضرت معصومه عليها السلام سيد علي اصغر تقوي بود ، هنگامي كه حرم مطهر كاملاً خلوت شده ، درهاي حرم يكي پس از ديگري بسته مي شود ، خانمي از او التماس مي كند كه شب را در حرم بيتوته كند ، سيد عذر مي آورد ، او مي گويد : حاجت بسيار مهمي دارم و اجازه دهيد امشب را در حرم بمانم .سرانجام سيد در مقابل اصرار و التماس آن زن ، دلش به رحم مي آيد و به او اجازه مي دهد كه شب را در حرم بماند .
آن زن بر اساس نقشه اي كه قبلاً كشيده بود ، در را به روي پسرش باز مي كند و او را نيز مخفيانه وارد حرم مي كند و او در گوشه اي مختفي مي شود .
جوان به دنبال فرصتي بود كه بالاي ضريح مطهر برود و جعبه آيينه اي را كه پر از جواهرات قيمتي بود بشكند و آنها را توسط مادر بيرون ببرد .
چون شكستن جعبه سر و صدا ايجاد مي كرد ، منتظر فرصتي بود كه اين سر و صدا سيد را متوجه نسازد .
سيد كه بيش از چهل سال خادم حرم بود ، در آن ايام مبتلا به درد سينه بود و به شدت سرفه مي كرد ، در يك فرصتي كه او سرفه اي ممتد داشت ، او بالاي ضريح مي رود و جعبه را مي شكند ، جواهرات و طلاجات را از جعبه بيرون مي آورد و به مادر مي دهد , او نيز آنها را به داخل ساكي كه همراه داشته مي ريزد .
به هنگام سحر كه درهاي حرم به روي زائران گشوده مي شود ، پسر و مادر از حرم خارج شده به سوي شهر خود حركت مي كنند .
سيد نيز پس از خواندن نماز صبح به منزل خود مي رود كه استراحت كند ، تازه مشغول استراحت شده بود كه ناگاه درب منزل به صدا در مي آيد و پيك حرم او را براي امر مهمي به حرم مطهر و ديدار او با توليت آستانه فرا مي خواند .
سيد با نگراني و تعجب به سوي حرم مطهر رهسپار مي شود و از توليت علت اين احضار را مي پرسد ، توليت مي گويد : < ديشب كه نوبت كشيك شما بود ، همه جواهرات حرم به سرقت رفته است > .
سيد غرق در حيرت مي شود و با خادمان حرم به جستجوي نشاني از سارقان درصحن ها و رواق ها مي پردازد . شكسته هاي جعبه را در داخل چاهي پيدا مي كند و آنها را به توليت ارائه مي دهد .
يكي از خدام مي گويد : معلوم مي شود كه سيد همدست سارقان بوده كه از جاي شكسته هاي جعبه نيز خبر داشت .
سيد خيلي دلش مي شكند و با يك دنيا اشك و حسرت به محضر كريمه اهلبيت عرضه مي دارد : عمه جان من چهل سال تمام درِ خانه شما خدمت كردم ، آيا شايسته است كه پس از عمري خدمت اينگونه مورد اتهام قرار بگيرم و آبرويم ريخته شود ؟!
سيد با دلي شكسته به سوي منزلش رهسپار مي شود ، چيزي نمي گذرد كه از طرف حرم مي آيند و بشارت مي دهندكه سارقان به دام افتاده اند .
اين بار با يك دنيا مسرت و خوشحالي به حرم مطهر مي شتابد و از محضر عمه سادات تشكر مي كند و داستان دستگيري سارقان را جويا مي شود ، داستان را اينگونه تعريف مي كنند :
آن جوان ومادرش پس از سرقت به سوي شهر خود حركت مي كنند ، پيش از آنكه از شهر مقدس قم خارج شوند ، ازكنار قبرستاني عبور مي كنند ، براي استراحت به داخل قبرستان مي روند و در زير درخت توتي به استراحت مي پردازند .
مادر به پسرش دستور مي دهد كه از درخت بالا برود و درخت را تكان دهد ، تا مقداري توت بريزد و رفع گرسنگي شود .
شاخه درخت مي شكند و جوان به زمين مي افتد و مقداري آسيب مي بيند .
مادر قسمتي از طلاها را بر مي دارد و به سوي مركز شهر مي رود ، غافل از اينكه به همه طلافروشي ها ابلاغ شده كه به مجرد مشاهده موارد مشكوك ، جريان را به آستانه منعكس كنند .
زن به داخل يكي از طلافروشي ها مي رود و مي گويد : من مقداري طلا دارم كه مي خواهم بفروشم .
طلافروش با مشاهده طلاها متوجه مي شود كه همه آنها بسيار قديمي و در خانه هاي معمولي يافت نمي شود ، زن را مشغول مي كند و به شاگردش اشاره مي كند كه آستانه را خبر كند .
مأمورين مي رسند و زن را دستگير مي كنند و با راهنمايي وي پسرش را نيز دستگير مي كنند و همه طلاجات و جواهرات را به حرم مطهر باز مي گردانند و به اين وسيله آبروي يك خادم با اخلاص ، كه چهل سال در حرم مطهر كريمه اهلبيت افتخار خدمتگزاري داشت حفظ مي شود .(62)