کرامات (151-175)
شفاي سرطاني
يکي از دوستان مورد اعتماد که از ذاکرين با اخلاص اهلبيت است، براي نگارنده نقل کرد که سه سال پيش در ايام فاطميه در مجلسي مي خواستم منبر بروم، صاحب خانه گفت که روضهء حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - را بخوان.پرسيدم که آيا جهت خاصّي دارد؟ گفتند: بلي. پسر صاحب خانه به غدهء بدخيمي در ناحيهء سر مبتلا مي شود به دکتر مي برند، نمونه برداري مي کنند و دوا مي هند و سفارش مي کنند که هرگز بدن کسي با ير او تماس پيدا نکند و به هنگام ماليدن پماد حتماً بايد دستکش به دست کنيد.
هنگامي که پدرش دواها را مي گيرد و رهسپار منزل مي شود، در مسير خود از کنار صحن مطهّر عبور مي کند، چون چشمش به صحن و سراي حضرت معصومه عليهما السلام مي افتد، بارقهء اميدي در دلش ايجاد مي شود، وارد صحن مطهّر مي گردد، دواها و دستکشها را به سطل آشغال مي ريزد، و خطاب به حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - عرض مي کند که اي بي بي دو عالم، من غير از حرم و بارگاه شما دکتر ديگري نمي شناسم و توصيه هاي دکتر را نمي توانم اجرا کنم، من بچّه ام را به محضر شما آوردم و شفايش را از شما مي خواهم.
آنگاه به کنار حوض مي رود و سر بچّه را به قصد استشفا در کنار حوض با آب لوله مي شويد و به سوي منزل رهسپار مي شود.
چون به منزل مي رسد مشاهده مي کند که روي زخم پردهء نازکي آمده است، به سرعت زخم سرش التيام پيدا مي کند و در مدّت کوتاهي آثار زخم به کلّي از بين مي رود.
يکي از فضلاي حوزهء علميهء قم در سال 1366 ش. مبتلا به سرطان گلو مي شود، غدّه اي در زير گلويش ظاهمر مي شود، در بيمارستان هزار تختخوابي تهران نمونه برداري مي کنند و آن را در داخل شيشه اي به او مي دهند که مورد آزمايش قرار بگيرد.
آن را به قم مي آورد، معلوم مي شود که در قم وسيله اش نيست، دوباره به تهران مي برد، در تهران آزمايش مي کنند و آن را سرطان تشخيص مي دهند، او که از نتيجهء آزمايش بي خبر بود، نتيجهء آزمايش را در قم به آقاي دکتر فيض نشان مي دهد، او مي گويد: زود برو تهران به فلان دکتر که متخصّص غدد مي باشد، مراجعه کن.
او به تهران مي رود و به آن دکتر مراجه مي کند، و اظهار مي کند که من عازم حج هستم، آيا ممکن است قرصي، چيزي به من بدهيد تا بعد از حج به خدمتتان برسم.
دکتر مي گويد: کار شما خيلي مهم است، شما بايد شيمي درماني بشويد، ولي اگر مي خواهيد، برويد.
تازه ايشان متوجّه مي شود که قضيه از چه قرار است، و لذا با دل شکسته و خاطر پريشان به قم مي آيد و مستقيماً به حرم مطهّر حضرت معصومه - سلام اللّه عليها - مشرّف مي شود و عرض مي کند:
"اي کريمهء اهلبيت! من 20 سال است که در پناه شما و در زير سايهء شما زندگي مي کنم، در اين 20 سال به ندرت اتفّاق افتاده که شبي در قم باشم و براي عرض ادب به محضر شما مشرّف نشوم، حالا دست من و دامان شما".
بسيار گريه مي کند و متوسّل مي شود وبه خانه اش مي رود.
شب در عالم رؤيا مي بيند که سه بانوي مجلّله از حرم مطهّر براي عيادت شما تشريف آورده اند".
يکي از آن سه بانوي که از دو بانواي ديگر با عظمت تر بود به او مي فرمايد:
" هيچ ناراحت مباش، خداوند - ان شاأ اللّه - شما را شفا عنايت مي فرمايد".
وقتي از خواب بيدار مي شود تسکين قلب پيدا مي کند و آرام آرام حالش خوب مي شود و هرگز نيازي به دکتر و درمان پيدا نمي کند و الآن با نشاط و سلامتي مشغول درس و بحث مي باشد.
اين فاضل ارجمند که مايل نشدند نام شريفشان درج شود، خودشان در تعبير رؤياي خويش مي فرمود:
حتماً آن بانو که اظهار لطف فرمود حضرت معصومه عليهما السلام وآن دو بانوي ديگر احتمالاً دو نوادهء امام جواد عليه السلام بودند که در حرم مطهّر آن شفيعهء روز جزا مدفون هستند.